زمانی سیبهایی معطر و مثل رنگینکمان - سبز پستهای و زرد و قرمز و نارنجی بر زمینهای روشن - شاید از آذربایجان میآمد، شاید از خارج. امروز همه جا میوه را نارس به سردخانه میبرند و با مالیدن روغن و مواد محافظ، به معنی واقعی کلمه، فرصت شکوفایی را از آن میگیرند. قند را با کود شیمیایی میتوان ایجاد کرد؛ رنگ و طعم (یعنی بویی که همراه مزه در کلۀ آدم بپیچد) آفتاب میخواهد.
خانم فرنگی با دیدن سیبهای تکنیکالر در میوهفروشی گفت در بچگی وقتی به مدرسه میرفت دوست داشت سیب دستش بگیرد. با شعف جلو رفت، یکی برداشت و پرسید چند است. میوهفروش گفت دانهای نیست. خریدار که فارسی خوب صحبت میکند با تعجب گفت اما سیب دقیقاً دانهای میروید نه خوشهای. نگاه میوهفروش به طرف کارتن میوههای دورریز کنار جو رفت و نگران شدم اگر لنترانی بپراند و فرنگی یکی از ناسزاهای تند رایج در زبان خودش را به فارسی تحویل بدهد قضیه بیخ پیدا کند.
به کاسب ِ حبیب خدا گفتم ما الان نمیتوانیم پاکت میوه دست بگیریم و این یک دانه را هر چقدر دلش میخواهد حساب کند. برگشت و با تهرنگی از ملامت گفت: “شما که ماشاءالله زبان آدمیزاد بلدید به این خانم با این دک و پز حالی کنید مردم اینجا این جوری خرید نمیکنند.“
در ممالکی با دستمزد پایه و درآمد سرانۀ شش و هشت و ده برابر ایران، خریدن یک خوشه انگور، یک دانه انار و یک قاچ هندوانه امری عادی است. در مملکتی که نالیدن از گرانی در حکم موسیقی متن است، اگر به سبزیفروش گفتید این همه سبزی لازم ندارید و وقتی میوهفروش با قدری تحقیر ِ تمرینشده و با صدای بلند میپرسد “فقط همین سه قلم؟” به استحضار ایشان رساندید همین کیسههای مملوّ را هم که در انتخاب محتویات آنها اجازۀ دخالت نداشتهاید برای خوشامد ایشان میخرید، بهتر است دیگر آن طرفها آفتابی نشوید زیرا محل گربه به شما نخواهند گذاشت.
زمانی در متون سیاسی مینوشتند دیکتاتورهای آمریکای لاتین با توطئۀ شرکتهایی آمریکایی که در کسبوکار میوهاند سر کار میآیند- همان طور که در اطراف ما کمپانی نفتی مسئول تمام گرفتاریها بود. سالهاست اسمی از یونایتد فروت نمیبینیم. چه شدند آن میداندارهای جهانخوار و قاتل امثال چهگوارا؟
شاید روح شیطانیشان در میوهفروشهای ایران حلول کرده باشد که هرآینه در زمرۀ شریرترینانند در این سرزمین شرورخیز. پس از سالها گذر از برابر ردیف دکانهای برخی از اینها، به یاد ندارم زیر آن همه لامپ مدادی ِ مدامروشن حتی یک مشتری دیده باشم. شاید با امدادهای غیبی سر پا میمانند. شاید هم به برکت سخاوت معدود مشتریانی که برای قطر میوه احترام قائلند و به آبرو اهمیت میدهند.
آه، آبرو، آبرو. میوه در ایران فقط به سلولز و گلوکز و ویتامین مربوط نمیشود؛ پای شأن و آبرو در میان است. موز و نارنگی و خیار نوبر در مجلس شورای اسلامی اسباب حرف شد و همواره در برابر حاجآقاهای دامةافاضاته در انواع جلسات رسمی حکومت دیده میشود. واعظانی که زهد و تقوای الهی به خلایق حـُقنه میکنند از این رفتار اسرافکارانه شرمنده به نظر نمیرسند. تل ّمیوه به شکمبارگی و لفت و لیس بیتالمال مسلمین ارتباطی ندارد. فقط برای احترام به دیگران و آبروداری است.
در نیرنگستان آریاییـاسلامی، موز و نارنگی ِ پوستجدا که چندین عدد آنها را میتوان بهسرعت و سرپایی بلعید جایگاهی والا، شاید در حد عنعنات ملی، دارند. هیچ مجلس محترمی بدون آنها بهاندازۀ کافی محترم نیست. و میوه تا زمانی که درشت و درشتتر و بسیار درشت نباشد احترام بر نمیانگیزد. هستند انارهایی عظیم که برای خوردن آنها باید چندنفری به حمام رفت و لـُنگ به کمر بست. چنین میوهجاتی بیشتر برای تألیف قلوب است تا تأمین ویتامین.
به آدم صرفهجو ممکن است برچسب خسیس بخورد اما کسی که بگوید در خانهاش هر هفته هشت عدد سیب و پرتقال لازم دارد به علاوۀ دوتا برای مهمانی که جرئت بورزد دکور میز پذیرائی را به هم بزند، یعنی میوه را دانهای میخرد. یعنی بیآبرویی. یعنی موضوعجوکشدن. میوه را باید کیسهای و توبرهای و صندوقی و گالهای خرید.
در راستای فرهنگ درهمخری ِ میوۀ فلـّه، میدانهای ترهبار شهرداری خانوادههای پرجمعیت و مقتصد را از ستم میوهفروشهای گانگستر در امان میدارد. اما خریدن کیسههای پلاستیک پر از زردآلو و هلوی کال ِ مثل سنگ، بیش از لذتبردن از طعم ناموجود، شاید به افراد این احساس را میدهد، و دیگران هم میبینند، که وضعشان بد نیست. آبرو و اعتماد بهنفس مقدم بر ویتامین.
درهرحال، شاید بد نباشد به بچهها یاد بدهیم سهم سالانۀ هر انسان از باغهای جهان حداکثر چند دانه زردآلو و هلو و انار شاداب است که در آفتابْ طعم گرفته باشد. پیش از این کار، بزرگترها خودشان باید یاد گرفته باشند که عادت نوظهور خریدن یک کیسه پرتقال در چلۀ تابستان لزوماً نشانۀ برخورداری و آبرو نیست. این هم نیاز به آشنایی بیشتر با ملتهای مالدار و چیزفهم دارد.
میوۀ مرغوب را در گونی نمیکنند و دانهای است اما به نظر نگارنده واحد قائل شدن برای برخی چیزها لزومی ندارد، مثلاً اینکه به مرغابی (پرندۀ مورد علاقهاش در طبیعت و، بیش از آن، در قابلمه، اما نه در فر) بگویند قطعه - لغتی که برای موسیقی مناسب است. اگر استعمال واحد اجباری باشد میتوان واژۀ فریم را از عکاسی برای سیبهای زیبا وام گرفت. تجسم کنیم آن خانم به میوهفروش میگفت: “یک فریم سیب هایـپررئالیستی، لطفاً.“