شبکهی ۲ به انعکاس اتفاقهای فرهنگی، ادبی و هنری روز در شبکههای اجتماعی میپردازد.
عکس هفته
عکس هفته کاری است از تورج خامنهزاده. مردی با ماسک ضد شیمیایی و پوششی معمولی میتواند نماد شهروندی باشد که نمیتواند در محیطاش به راحتی زندگی کند و خفقان برای او امری استمراری و طبیعی است.
کانون نویسندگان ایران: شانزدهمین سالیاد جانباختگان راه آزادی
مراسم یادبود جانباختگان راه آزادی اندیشه و بیان، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، مطابق برنامه ی اعلام شده از سوی کانون نویسندگان ایران، روز جمعه چهاردهم آذرماه ۱۳۹۳ ساعت ۳ بعدازظهر بر مزار آنان در امامزاده طاهر کرج برگزار شد.
در این مراسم جمع زیادی از مردم و اعضای کانون نویسندگان ایران شرکت داشتند.
امسال نیز چون گذشته ماموران انتظامی و امنیتی پیش از گرد آمدن جمعیت، پنهان و آشکار، در محل مستقر شده بودند. چند دقیقه از ساعت ۳ گذشته بود که مجری برنامه ، حافظ موسوی، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، مراسم را با اعلام یک دقیقه سکوت به یاد جعفر پوینده و محمد مختاری دو عضو جانباخته ی کانون آغاز کرد و سپس از رضا خندان مهابادی دیگر عضو هیئت دبیران دعوت کرد تا بیانیه ی کانون که به مناسبت این روز نوشته و منتشر شده بود را برای حاضرین بخواند. پس از آن محسن حکیمی درمورد مختاری و پوینده سخنرانی کرد. برنامه ی بعد خواندن شعری بود از سیما صاحبی همسر زنده یاد محمدجعفر پوینده. او به مناسبت این روز شعری سروده و ارسال کرده بود که توسط فرخنده حاجی زاده خوانده شد. همچنین صفا پوینده خواهر جعفر پوینده قطعه شعری قرائت کرد. در ادامه بیانیه ی کانون در گرامی داشت ۱۳ آذر روز مبارزه با سانسور توسط فانوس بهادروند عضو هیئت دبیران خوانده شد. سپس جلسه با شعر خوانی فریبرز رئیس دانا، مریم حسین زاده ( همسر زنده یاد محمد مختاری)، مه آمحقق و سعدی گل بیانی ادامه یافت.
ماموران امنیتی و لباس شخصی که به وفور در اطراف و میان جمعیت حضور داشتند در طول برگزاری مراسم به گرفتن عکس و فیلم از جمعیت و اجرا کنندگان برنامه مشغول بودند و همچنین مجری و برخی از اعضای کانون را زیر فشار گذاشته بودند که مراسم را متوقف کنند با وجود این بیشتر بخش های مراسم برگزار شد. پوسترهایی که کانون برای این مراسم فراهم آورده بود بر دست حاضران بالا رفته و یادآور تعهد به اهداف جانباختگان کانون بود: و از تشنج خونت آوایی برخاست.
عکسهای مراسم از سوی ماموران امنیتی توقیف شد.
حسن زعفرانی: باشو، غریبهی بزرگ
عدنان عفراویان، کودک سیهچرده و دوست داشتنی جنوبی، در کوچه پس کوچههای «لشکرآباد اهواز» مشغول بازی بود که بر حسب یک اتفاق، برابر دیدگان تیز بین بهرام بیضایی قرار میگیرد. حاصل این تلاقی، یکی از بهترینهای سینمای ایران را میسازد: «باشو غریبهی کوچک».
این اتفاق را بخت یاری یا بد شانسی عدنان باید به حساب آورد؟
بخت یاری از آن رو که از بین هزاران کودک که میتوانستند باشو باشند، قرعهی بخت به نام او زده شد.
در یکی از بهترین فیلمهای سینمایی درخشید و توجه جهانیان را به خود جلب کرد. تصویرش در معتبرترین نشریات سینمایی دنیا ثبت شد و اکنون سند ارزشمندی از کودکیاش را درخرت و پرتهای اتاق کوچکش در لشکرآباد اهواز به نشانهی روزگار رفته در دست دارد و به آن میبالد. مورد توجه و مهر مادرانهی «سوسن تسلیمی» بازیگر توانا و ارزشمند سینما قرار میگیرد آن چنان که بعد از پایان کار فیلمبرداری دیگر دوست ندارد به اهواز برگردد. اما باید برگردد. از کانون آن همه توجه باید به کوچههای لخت و داغ و حقیر گذشتهاش برگردد و تقدیرش را مثل هزاران کودک دیگر در شرجی و فقر و نابهسامانی از سر گیرد… اما نمیتواند.
عدنان دیگر کودک یک رانندهی سادهی اداره محیط زیست نیست. او حالا «باشو» است! طعم شهرت و توجه و محبت را چشیده است. رویایی که در تمام زندگیاش تکرار نمیشود و بدشانسی از همین جا رقم میخورد.
سینما دنیای بیرحمی است. عدنان نمیداند در این آسمان ستارهها هم چند صباحی بیشتر نمیدرخشند و ناگهان در محاق فرو میروند. هنوز به دنبال خواب خوشی است که از آن بیدار شده است. اما میبیند از آن رنگینکمان جادویی جز سیاهی چیزی در مقابل ندارد.
او اکنون در چهل سالگی در حاشیهی «فلکه لشکرآباد» دکهی سیگار فروشی علم کرده است. با چراغهای سفید بر پیشانی دکه که عبارت «به دکهی باشو خوش آمدید» را به چشم رهگذران مینشاند و همین ناآرام، عصبی و پرخاشگرش کرده است. توقع دارد که همچون گذشته در مرکز توجه باشد و به مشکلات بیشمارش برسند و در این باره همه را مقصر میداند. حتی مرا! با اینکه برای نوشتن این مطلب و گرفتن عکس روز پیش از او اجازه گرفته بودم، ناگهان هنگام عکسبرداری از کوره در رفت. معتقد بود من هم مثل بقیه با این عکسها مبلغ کلانی به جیب میزنم و بعد رهایش میکنم! دستهایش را با عصبانیت در فضا تکان میداد. گویی به قضا سیلی مینواخت تا داد دلش را از روزگار بستاند. و اجازهی هیچ توضیحی نمیداد.
گفتم: عدنان عزیزم، باشوی دوستداشتنی! من همشهری توام. یک معلم ساده که به جنون نوشتن دچار است و این بار میخواهد دربارهی تو بنویسد. همین!
نمیدانم این جمله با او چه کرد؟ نا گهان در آغوشم کشید و سر و صورتم را غرق بوسه کرد. نخی از وینستون گرانقیمتی برایم روشن کرد و از رفتارش عذر خواست. بعد در آرامش با هم گپ زدیم…
وقتی او را ترک کردم احساس کردم باشو نه، عدنان عفراویان باز غریبه است. غریبهی بزرگ…
سعدی گلبیانی: دشواریهای نشر شعر
این روزها هویت خیلیها به کردوکار و عکس پروفایل و موضع گیریهای سیاسی و نکته پرانیهایشان در فضای مجازی گره خورده است. فضای رسانهای سایبر به همان شکل که در تاریخْ دخالت و احتمالا آن را به سفارش صاحبان قدرتْ دستکاری میکند، شیوه های دیده شدن، هویتمند شدن، رابطهها و میلورزی آدمیان را هم تحتتاثیر قرار داده است. بنابراین وقتی از نشر شعر حرف میزنیم ناگزیر باید نشر آن را در فضای مجازی هم در نظر داشته باشیم. واقعیت آن است که این فضا چه به صورت وبلاگ و سایت و چه به صورت شبکهی اجتماعی به محلی برای نشر و نظرگذاری و دعوت به خواندن اشعار تبدیل شده است. البته درج و نشر شعر در فضای سایبر ویژگیها و نتایج بلافاصلهای دارد. اول اینکه دیگر هر کسی که صاحب وبلاگ یا پروفایلی است، از آن به عنوان صفحهی شخصیاش استفاده کرده مطلب و شعرش را به راحتی منتشر میکند. ممیزی انتقادی و هیات تحریریهای هم به سیاق سنت مطبوعاتی در کار نیست تا آن مطلب را ارزیابی کند و یا اعتبارش را برای نشر تخمین بزند. همین مسئله به خودی خود نشانه ی باسمهای بودن و غیرحرفهای گری نشر شعر در این فضا است. مسئلهی دیگر اینکه میزان پسندها و کامنتهای پای اشعار تا حدود زیادی نه به حقیقتی زیباشناختی در خود نوشته که به شدت رابطهها و حضور آن شاعر در فضای مجازی بستگی دارد. هرچقدر که شخص در فضای رسانه فعالتر باشد و یارکشیهای موثرتری کرده باشداز پول بیشتری برای خرید امکانات در فضا برخوردار است. تعداد لایکها در این شبکه مثل پول عمل میکند. منطق منطق بازار است. تعداد لایک و کامنت بیشتر موجب میشود موتور رسانه مطلب شخص را در دیوارهای عمومی بیشتری به نمایش بگذارد. از این نظر میتوان فضای رسانه را فضایی تبلیغاتی در نظر آورد. هرچند که فرم آن آنقدر باز است که در ظاهر میتوان آن را به شکلهای دیگری هم نیروگذاری کرد، یکیاش استفاده از آن در رخداد انقلابی بهار عربی. اما صرفنظر از استثناءها در نهایت قاعدهی بازی قاعدهی تبلیغاتیِ بازارمسلکِ خود رسانه است. در نتیجه هر نوع شکلبندیای به خورد آن میرود. برای آنکه دیده شوی باید ببینی و نشان بدهی که داری می بینی، باید نشان بدهی که داری بازی میکنی. نمیتوانی درون رسانه باشی و دستهای را بشویی و انتقادی رفتار کنی. در ارتباط با نشر شعر و تا اینجای مسئله به نظر میرسد مشکل خاصی در کار نیست. افراد میتوانند دل به انتشار آثارشان در این شبکهی اجتماعی نبندند. اما مشکل آنجاست که سازوکار رسانه و منطقِ موفقیت برخی آثار در آن تولید سلیقه ی ادبی میکند. سازوکار رسانه و شیوههایی که برای کاربران تعریف می کند دلالت آن را به حوزهی دیگری بزرگ میکشاند. نوشاعری از راه می رسد و تعداد پسندهای یک مطلب را می بیند و خود به خود میل او در نسبت با میل دیگری/ دیگریها تولید می شود. میل او در نسبت با آن قانونی که از دل پسند جمعی او را به خود میخواند، ساخته می شود.
از سوی دیگر، نوشته و شعر در فضای شبکه ی اجتماعی به همان سیاق که از نگاه منتقد میگریزد و منتشر می شود و اقبال خود را تا حدودی در گرو عواملی غیر از اصول و مصالح انتقادی درمی یابد، از زیر تیغ سانسور و ممیزی هم میگریزد. هرچند که شیوههای نظارت سانسورْمبنا تا حدود زیادی درونی سوژه می شوند و در واقع همچون بازوهای نامرئی سانسور در درون سوژه عمل کرده به خودسانسوری بدل میشوند. این مسئله نشاندهندهی آن است که سوژه خودبخود چیزی منتزع از ساختهایی نیست که در نسبت با آنها هستی پیدا کرده است. به عنوان نمونه باید گفت خیلی از شعرهایی که در فضای مجازی منتشر میشوند از حدو مرزهای ممیزی در ارتباط با مثلا اروتیسم تخطی نمیکنند. گویی که ممیزی در غیاب خودش از چشم خود اشخاصِ مورد ممیزی به فضا چشم دوخته است.
مسئلهی قابلتوجه دیگر در ارتباط با نشر اشعار در فضای مجازی آن است که تجربهی خواندن و نوشتن در این فضا تجربهای کوتاهمدت، در لحظه، سلاخی شده و فقط برای انتشار در فضای همان شبکهی اجتماعی است. تا آنجایی که بسیاری از شبهنویسندگان در صورت پرهیز از فضای آن شبکه هرگز دستی به قلم نمیبرند. این نوع نوشتن که اتفاقا آن را باید در ارتباط با خواندنِ پاره پارهی متون در همین فضا، جدی گرفت شیوهای از نوشتن است که از عقبه و آینده تهی است. نوعی از نوشتن که نه تنها برقِ چشمهای آیندگان را در پس تاریخ در نظر ندارد بلکه مشعر به سطحی بودن و به سرعت ناپدید شدنِ خود در فضای مجازی است. این نوع تجربهی خواندن و نوشتن یک تجربهی خواندن و نوشتنِ فیالفور، کوتاهمدت و در حالِ گذشتن از اثر است. چراکه نوشته و پست بعدی با عکس و آب و تاب و لایک، به گونهای لیبیدینال یا شهوی، خواننده را به خود فرا میخواند و این گشتن و پرسه زدن بدون هدف در دیوار عمومی انتهایی هم ندارد. چراکه در هر لحظه افراد بیشتری مشغول پستگذاری در آن از شخصیترین، عمومیترین و گاه جنسیترین تجربههای خود هستند. گویی یک ابدیت نازل و مبتذل در هر لحظه در حال تولید شدن است.
کتاب شعر اما هنوز به نظر میرسد تمامی عرصه را به فضای مجازی واگذار نکرده باشد. کتاب، کماکان اصیلتر و قائم به ذات تر و آرشیوشدنیتر به نظر میرسد. اینها همه در صورتی است که چندان به زوال و تلاشی و شک پستمدرنیستی قائل نباشیم. هرچند که نشر کاغذی شعر را در نسبت با عواملی دیگر باید بررسید. به نظر میرسد در دوران ما شعر عرصه را برای ترکتازی سینما و رمان خالی کرده باشد. به هر حال، و در سخنی مختصر و در حد مجال این یادداشت باید گفت که شعر در مقایسه با رمان و سینما تجربهای زبانیتر و فاقد ویژگیهایی از قبیل سرگرمکنندگی و جذابیتهای دیداری و شنیداری است. علاوه بر این شاید این تعبیر اریش هلر که شعر همواره از جهانی نمادین و اسطوره ای ارتزاق میکند و دوران مدرن، دوران پشتسرگذاشتن یا به نحوی تخریب این شیوهی مواجهه با جهان است و بنابراین چندان با فانتزی و میل سوژهی معاصر نسبتی ندارد، تعبیر درستی باشد. شاید به همین دلیل باشد که نه در ایران که در هرکجای جهان بخت رمان و داستاننویسی و سینماپیشگی بختی بلندتر از شاعری باشد.
به همین علت هم خریداران کتاب و موسسات پخش کتاب و ناشران حرفهایتر، در سلسلهای زنجیروار چون شعر بینند روی دژم کنند. دقیقا هم به همین علت هم هست که در ایران و تا آنجایی که در اخبار هست جز یک ناشر که نه تنها هزینهی چاپ نمیگیرد بلکه حقالتالیف هم میدهد، باقی ناشران که شعر چاپ میکنند بنگاههای اقتصادی کوچکی هستند که با هدف سودآوری و افزایش اعتبار گردانندگانشان در میان اهالی ”سرزمین ادب“ تاسیس شده اند. این ناشران معمولا هزینه و سود کار نشر کتاب را از شاعر میگیرند و کتابش را درمیآورند. این مسئله متاسفانه یک سویهی مخرب هم دارد. آنهم اینکه درست به سیاق فضای شبکهی اجتماعی که در آن افراد صاحب مجلهی شخصی خود میشوند و بدون ممیزی انتقادی مطلب منتشر میکنند، این ناشران هم از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را منتشر میکنند. نه این که دستاندرکاران این نشرها دخلی به شعر ندارند که اتفاقا دارند و تا جایی که در اخبار هست منتقدانی گاه برکشیده هم هستند، منتها بضاعت اندک نشر و منطق بازار آنها را مجبور میکند که کتاب شاعرانِ به شدت حرفهای و شاعران بهشدت غیرحرفهای و از راه رسیده و هنوز غوره نشده مویز شده را در کنار هم راهی بازار نشر کنند. در اینجا به نظر میرسد صرف پرداخت هزینه و یکی دو رابطهی دوستانه برای شاعر شدن کافی باشد. شما پول میدهید و کتابتان چاپ می شود و صاحب رسمیتی در فضای ادبیات میشوید. تنها در سال گذشته حدود چهارصد و پنجاه جلد کتاب شعر مختلف در ایران منتشر شد. ای کاش حال و روز منتقد ادبیات در این خاک اینقدر غیرحرفهای، اسفناک، پرت از آکادمی و بیقدر نبود و تولید ادبی در نسبت با اصول و معاییر انتقادی محکمتری انجام می شد.