اگر قتل سیاسی ناصرالدین شاه حدود ۱۱۷ سال پیش را نشانه نمادین آغاز گسترش سیاست مدرن در ایران بدانیم، بی گمان رسیدن رضا شاه به سلطنت در ۹۲ سال پیش را باید آغاز نمادین تشکیل دولت مدرن، یا بهتر بگوییم، بوروکراسی دولتی مدرن در ایران بدانیم. مفهوم اداره مستقیم و برنامه مند استان ها و شهرستان ها و بخش ها از مرکز و بوروکراسی دولت دارای حاکمیت مطلق ـ در معنایی که امروز برای دولت/ ملت می شناسیم ـ در زمان رضاشاه در ایران شکل گرفت.
اکثریت مجلس ایران پس از کودتای مشترک آیرون ساید، فرمانده انگلیسی وقت بریگاد قزاق، (به عنوان نخستین نیروی نظامی مدرن ایران) سید ضیاطباطبایی روزنامه نگار و فعال سیاسی متمایل به انگلیس و رضا خان میرپنج، افسر عالی رتبه قزاق، خواهان تغییر نظام سیاسی ایران به یک نظام جمهوری بودند. اما روشنفکرانی مانند محمد مصدق و سید حسن تقی زاده بازی را به رضا شاه باختند که متکی به حمایت روحانیون و اصناف بازار و باورهای مذهبی توده مردم بود. رضاشاه در آغاز به پیروی از مشاوران سکولار خود از جمهوری سخن گفت اما وقتی دید مردم شعار می دهند ”ما پیرو قرآنیم، جمهوری نمی خواهیم” به صف حامیان سلطنت پیوست. تغییر اصلی را نه تغییر نوع رژیم یا تغییر شاه، که مجموعه قوانینی به وجود آورد که در مجلس ایران به تصویب رسید و رضا شاه و گروه همکاران و مشاوران نزدیک و متحدانش در میان اشراف و روشنفکران سکولار و ایرانی گرای مشروطه خواه مجریان این قوانین بودند. علاوه بر آن زمینه ساز این تحول، ورود و گسترش فن آوری های جدیدی بود که امکان توسعه ارتباطات و اعمال قدرت دولت به شکل مطلقه را فراهم می ساخت.
اینکه گفته شود رضاشاه بنیانگذار دولت مدرن در ایران است، ممکن است به گمان کسانی که به مفهوم مدرن نگاه ارزشی دارند و آن را معادل خوب و رو به پیشرفت معنا می کنند قدری گران آید اما من مدرن را به معنای تحولی اجتماعی نگاه می کنم که فی النفسه به معنای خوب یا بد بودن نیست. دولت مدرن ایران ترکیبی شد از آنچه در دوره رضا شاه به عنوان ساختار دولتی شکل گرفت، آنچه میراث تاریخی و فرهنگی کهن ایران و دوره قاجار بود و آنچه ناشی از ساختار زیست محیطی سیاست در ایران است مانند جغرافیای سیاسی و کارکرد نفت و رانت های نفتی.
از آن زمان تا حالا، ایران ۱۲ حاکم به خود دیده است: دو شاه، ۷ رییس جمهوری، دو ولی فقیه و یک نخست وزیر که به حیث اثرگذاری و استقلال نسبی اش از قدرت شاه می توان او را درشمار یکی از حاکمان به حساب آورد نه در شمار دیگر نخست وزیران، یعنی محمد مصدق. در این میان سه تن را می توان دارای نوعی قدرت مطلقه دانست و حاکم تام و تمام خواند: رضا شاه، محمد رضاشاه و آیت الله خمینی.
بنا بر این ما با ۷ نفر مواجهیم که به اختصار در یک نظام صوری رای گیری بر سر کار آمده اند و ۵ نفر که بدون حتی ارجاع صوری به رای مردم بر سر کار آمده اند: رضا شاه، محمد رضا شاه، محمد مصدق ، آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای. یعنی تقریبا نیمی از تاثیر گذار ترین حاکمان ایران.
این حاکمان با ترکیبی از شرایط مختلف سیاسی بر سر کار آمده و از کار برکنار شده اند: دو کودتا، یک جنبش سیاسی، یک انقلاب و ۸ انتقال قانونی. در این میان تنها یک نفر تاکنون به مرگ طبیعی قدرت را از دست داده و آن هم آیت الله خمینی است. همچنین به یاد داریم که محمد علی رجایی با ترور سیاسی از قدرت کنار رفت. رضا شاه هم با دخالت قدرت خارجی و در حالی که از حمایت مردم خبری نبود توسط خارجی ها به تبعید فرستاده شد.
با این حساب می توان گفت میانگین بر سر کار بودن در میان حاکمان ایران ۷/۶ سال بوده است که تقریبا معادل دو سال ریاست جمهوری پیاپی در نظام کنونی و در بیشتر جمهوری هاست. بیشترین زمان حکومت را سه تن داشته اند: محمدرضاشاه تقریبا ۳۴ سال ـ- پس از کم کردن دوره نخست وزیری مصدق ـ آیت الله خامنه ای ۲۴ سال و رضا شاه تقریبا ۲۰ سال. اما فقط دو تن دارای قدرت درازمدت و مطلقه بوده اند: رضا شاه و محمدرضاشاه. موقعیت آیت الله خامنه ای بارها به دلیل قدرت معارض میانه روها و اصلاح طلبان از اینکه در حاکمیت تام و تمام باشد فاصله گرفته است.
این مرور آماری به سادگی نشان می دهد که چرا اکثریت روشنفکران مشروطه بر ضرورت نظام جمهوری برای ایران تاکید می کنند: نه به دلیل مزیت های بوروکراتیک جمهوریت یا دلایل مرامی بلکه به این دلیل ساده که برای برکنار کردن حاکم نیازی به انتظار مرگ او نشستن یا کشتنش نباشد، چنان که در تاریخ ایران مرسوم بوده و فعالان جنبش مشروطیت آن را تجربه کرده بودند.
شاید در آغاز چنین به نظر برسد که آنچه شاهد آن هستیم حاکمیت افراد است، چنان که باور های سلطنت طلبانه یا ولی فقیه دوستانه آن را ترویج می دهند. تازه ترین نمونه آن تحلیل تاریخی مسلط بر مستند ساخته شده توسط شبکه تلویزیونی من و تو است. برنامه ای که تحلیل حاکم بر آن نوعی درک ساده باورانه و دسیسه آمیز و تبلیغاتی از رضا شاه را بازتاب می دهد؛ باوری که واقعیت های بنیادین روند سیاست در ایران را بر اساس الگوی پروپاگاندای ساخته شده در زمان محمد رضاشاه، آن هم در سال های پس از کودتای علیه مصدق روایت می کند. درست مانند روایت معکوس آن، که توسط دستگاه های رسمی جمهوری اسلامی در آموزش مدرسه ای و در تبلیغات برای دستکاری ذهن مردم ترویج می شود.
نگاه شخص محور به سیاست، چه از نوع ستایش آمیز و چه از نوع نکوهش گرِ آن، صرف نظر از بحث در باره مسوولیت های اخلاقی و حقوقی شخص حاکم، معمولا فراموش می کند که بسیاری از روند ها در زیست/ سیاست، به معنایی که میشل فوکو به کار می برد، معمولا به دو حالت غیر عقلانی درک فاشیستی از یک سو یا بدبینی به سیاست و سیاست گریزی از سوی دیگر در می غلتد.
توجه به واقعیت های تاریخی نشان می دهد که سیر تحولات چندان وابسته به خواست یا ویژگی های اخلاقی و مرامی اشخاص نیست. بریگاد قزاقی که ناصرالدین شاه ۲۵ سال پیش از مرگش با پول و سازماندهی تزار روسیه برای مقابله با انگلیس راه انداخت همان بود که ابزار سقوط قاجار شد. رضا شاه فکر می کرد با همان زیرکی که انگلیسی ها و سید ضیا را حذف کرد می تواند از روحانیون هم کولی بگیرد اما همان ها او را در میان مردم از منزلت انداختند. رضا شاه فکر نمی کرد وقتی بهاییان را برای راضی کردن روحانیون از حق تدریس محروم می کند و ارامنه و یهودیان را سرکوب می کند و رهبران زرتشتیان را می کشد، به همان راهی می رود که آقای خمینی و خامنه ای رفتند. به تعبیر دیگر پایه های آنچه دولت امروزی مدرن ایران است، تا حد زیادی ادامه همان ویژگی های راه رضا شاه است در حالی که هواداران او می پندارند راهش ادامه نیافته است. فراموش نکنیم که نخستین قانون سرکوب ایران، که مبنای قوانین سرکوب امنیتی در دوره جمهوری اسلامی است، در زمان رضا شاه تنظیم شد تا به او اجازه سرکوب کمونیست ها و روشنفکران را بدهد. از آن طرف هم همان ها که زاده دولت رضا شاه بودند یعنی روشنفکران و طبقه کارگر مدرن ایران به نخستین مخالفان او تبدیل شدند.
حالا آقای روحانی را هم به عنوان یک شخص نگاه کردن می تواند ادامه همان ساده انگاری باشد. روحانی، که رسانه ها و به ویژه نیروهای هوادار اصلاح طلبان و میانه رو ها او را در حد یک فرد تقلیل داده اند، تنها نمادی است از تحولات سیاسی و اقتصادی ایران و ائتلاف های پیدا و پنهان و روند های آشنا و ناآشنا. روحانی را به عنوان فرد دیدن و همه پیروزی ها و شکست ها را به او نسبت دادن همان خطایی است که هم ناظران می کنند و هم خود این افراد را به خطا می اندازد.
درس های تاریخ و سیاست به ما می گوید که به جای قضاوت کردن در باره افراد یا انتظار داشتن از آنها به روند های واقعی تحول چشم بدوزیم تا دچار همان خطایی نشویم که از ارزیابی رضا شاه تا احمدی نژاد به آن دچار بوده ایم.