اگر از بهترین و بدترین خاطراتم بپرسند، بی شک هر دو را من در یک لحظه دیدم و آن هم لحظه ی دیدن تو در اتاق بازجویی بعد از ماهها انفرادی و بی خبری در سلولهای مخوف ۲۰۹ بود. وقتی که چشمم به چهره ات افتاد که در زیر فشار و شکنجه های روحی و جسمی داغان شده بود، در اوج خوشی حاصل از دیدنت می خواستم که با تمام وجود گریه کنم. در همان حال دیدم در چشمان گودافتاده ولی درخشانت، روح بزرگت را که باز امید و یقین را در من می تاباندی.
در سکوتت به من می گفتی که این بیچاره بازجویان، حقیرانه گمان می کنند که می توانند بر باور و ایمان من خطشه ای وارد کنند. ای کاش می توانستم که آن لحظه روحیه تو را به همه نشان دهم تاعظمت و توان زنان ایرانی را بشناسند و درس آزادگی و تقوا و فداکاری را یکجا فرا گیرند و نظاره گر باشم که چگونه می توانند آن همه شهامت و ایستادگی تو را توصیف کنند.
خواهرم، من شاهد بودم که چگونه زیر فشار بدترین شکنجه ها و تهدید های خانوادگی خصوصا وقتی که نمی دانستی، که این جنایت کاران چه بر سر خانواده ات آورده اند.ماهها سلول انفرادی را تحمل کردی و هنگامی که در اتاق بازجویی بازجویان گردن کلفت، کف به لب دوره ات کرده و نعره ها و فحش های رکیک که تنها شایسته خودشان بود به تو و خانواده ات نسبت می دادند معصومانه سکوت می کردی و وقتی تو را به اعدام تهدید می کردند بارها می خندیدی و می گفتی این درخواست خودم است، حال به اعدام تهدیدم می کنید!؟
بعد از ماهها بازجویی وقتی استواری تو را دیدند با سنگین ترین حکم تو را به بدترین بندی فرستادند که با خیال خودشان در میان قاتلان، معتادان، منحرفین جنسی تو را به زانو در آوردند و وقتی از این هم ترفی نبستند به بدترین زندان یعنی گوهر دشت (رجایی شهر کرج) تبعیدت کردند چون تصور می کردند که آنجا احتمال زنده ماندن بسیار کم است و تازه بعد از انتقال هم فشار پایان نیافت. درست هنگامی که احمدی نژاد در سازمان ملل از درد مردم حرف می زد! و برای عوام فریبی، به دیدار خانواده سارا شورد تظاهر می کرد و صحبت از عدالت و مهر و محبت می کرد عیادی اش بر سر تو دختر جوان، دانشجو، ایرانی، مسلمان و همچنین خانواده ات چه ها که نمی آوردند. غافل از اینکه نقطه اتکا تو ایمان تو بود درست همان چیزی که آنها با آن بیگانه اند. به همین خاطر از یک متر جسم تکیده و داغان شده تو در یک قبر به نام سلول انفرادی وحشت داشتند. خواهر عزیزم اینها را نوشتم که بگویم که اگرمن هیچ اعتقاد و هدفی هم نداشتم به خود می بالیدم و افتخار می کردم که تنها به خاطر برادر تو بودن حکم ابد داشته و اعدام شوم. باز هم به خودم می بالم و افتخار می کنم که خواهری چون تو دارم. و در مقابل این همه احساس مسئولیت، آزادگی، عشق به مردم و ایمانت سر تعظیم فرود می آورم.
در پایان از تمام انسان هایی که قلبشان برای بشریت می تپد و در این مدت دو سال با تو همدردی کرده و برای رساندن فریاد تو به جهانیان کمک کرده تشکر می کنم و ازتمام وجدان های بیدار جهان می خواهم برای نجات خواهرم از چنگال هیولای زن ستیز کوتاهی نکنند. و در پایان می خواستم شعری را که شبنم همیشه زمزمه می کرد را به مزدوران رژیم بگویم.
دیگر این داس خموشی تان زنگار گرفت
به عبث هر چه درو کردید آواز مرا
باز هم سبز تر از پیش، می بالد، آوازم
فرزاد مددزاده
۱۰ مهرماه ۸۹ – زندان رجایی شهر کرج