اسلام، یهودی و مسیحی هراسی

هافینگتون پست
هافینگتون پست

» تحلیلی خواندنی از هافینگتون پست

ایو بونه

هراس هایی که برخی از ما شرایط را با آنها می‌سنجیم، به صورت تصادفی ایجاد نشده اند. زمانی که ارتش سرخ در دسامبر ۱۹۷۹ به افغانستان حمله کرد تا در آن یک “جمهوری مردمی” ضداسلامی برقرار سازد و خواسته افغان‌ها دایر بر دسترسی به اقیانوس هند را برآورده کند، با دو مانع بزرگ روبرو شد: پاکستان ژنرال ضیاء و ایران آیت الله خمینی. سپس سازمان سیا وارد صحنه شد و در خاک پاکستان، دقیقاً در منطقه پیشاور، آموزش پیکارجویان متعصب را آغاز کرد؛ آنها از یک ایدئولوژی کاملاً اسلام گرا پیروی می کردند و خواهان انجام نبرد مقدس، یا همان جهاد بودند، ولی درعین حال افکاری ضد غربی در سر می پروراندند که حامیان آمریکایی‌شان حتی تصورش را هم نکرده بودند. آموزش‌های شبه نظامی در محل توسط مدرسان آمریکایی و احتمالاً بریتانیایی انجام می شد که اکثراً شیوه‌های نبرد پنهان [جنگ‌های چریکی] را دربر می گرفت. در چنین شرایطی بود که شخصیت‌های اصلی جنگاور، ازجمله معروف‌ترین‌شان، اسامه بن لادن سعودی، تربیت یافتند و تعلیم گرفتند.

شورویایی‌ها از افغانستان رانده شدند و آزادیخواهان افغانی طبیعتاً به جرگه جهادگرایان پیوستند و در دو نبرد دیگر علیه دو حکومت “شبه مارکسیستی”، یعنی صربستان و الجزایر، درگیر شدند. حضور این داوطلبان افغانی در بوسنی و الجزایر که مدت‌ها مورد تکذیب قرار گرفته بود، دیگر امروز کاملاً روشن است. در الجزایر به آنها “افغان” گفته می‌شد و در بوسنی توانستند به کمک عربستان سعودی و ایران و حمایت های مالی آنها، اردوگاه‌های آموزشی تأسیس کنند؛ در این اردوگاه‌ها حتی جوانان فرانسوی نیز جذب شدند تا حرفه تروریستی را فراگیرند.

در همین زمان، اسلام‌گرایان نیز در ایران قدرت را به دست گرفتند. ایران اولین کشور مسلمان بزرگی است که به جنبش اصولگرایی پیوسته و علی رغم آنکه این وجهه با فرمانبرداری تشیع “جمهوری اسلامی” درهم آمیخته، ولی تهران اولین پایتخت تروریسم مذهبی در جهان محسوب می‌شود. ایالات متحده برای مقابله با این کاریکاتور دموکراسی که به ایجاد بی‌ثباتی در الجزایر و لبنان کمک کرده بود، باعث تأسیس بوسنی شده بود، و مدام بر شعله تعصب فلسطینی‌ها در نوار غزه و فلسطین می‌دمید، تصمیم گرفت کمی اوضاع را سر و سامان دهد. ناشیگری آمریکا، در رسوایی “ایران گیت” و حمایت غیرمنتظره از ارتش رو به شکست ایران، به اوج خود رسید. پس از آن شاهد حملات علیه حکومت‌های عربی و مسلمان لائیک بودیم؛ حکومت‌هایی که در گذشته دوست یا وفاداران به روسیه بودند. اولین کشور، رقیب سرسخت ایران، عراق صدام حسین، بود. رهبر بعثی که به دام ژنرال پی‌یر-ماری گالوا افتاده بود، به کویت حمله کرد و متحمل اقدامات تلافی‌جویانه توسط گسترده‌ترین ائتلاف نظامی شد که تا آن زمان بی‌سابقه بود. این مأموریتِ تمدن‌سازی توسط اولین قدرت جهانی انجام شد.

متأسفانه آمریکا به مانند یک جنگ باکتریایی بی‌برنامه با هیولاهایی روبرو گردید که خود خالق‌شان بود. اسلام گرایی تندرو علیه خالق خود قد علم کرد. حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر به ذهنیت “مصونیت در برابر هرگونه تهاجم” پایان داد، ولی دولت آمریکا به مقصران اصلی که درعین حال خیلی آسان قابل شناسایی بودند اشاره نکرد و برعکس کسانی را متهم ساخت که به متحدان بی‌غرض‌ واشنگتن تبدیل شده بودند: رؤسای کشورهای عربی لائیک.

خلبانان هواپیماهایی که به برج های منهتن نیویورک برخورد کردند اکثراً از شهروندان سعودی بودند، ولی افغانستانی مجازات شد که هیچ یک از شهروندانش در این حملات نقشی نداشتند. سران ایرانی درحال ساخت بمب اتمی‌اند و موشک‌های قاره‌پیما نیز این تهدید را بالقوه‌تر کرده، ولی مجدداً به عراق حمله می شود که هیچ گونه سلاح کشتارجمعی نیز دراختیار ندارد. از آن سو، قذافی مورد حمله قرار می‌گیرد که قبلاً از دستیابی به سلاح اتمی چشم‌پوشی کرده بود و او را با یک انقلاب “کنترل از راه دور” سرنگون ساختند. همه چیز از قبل هماهنگ شده…

جرج بوش نیز در زمان جنگ، با بمباران اردوگاه ارتش آزاد ایران [مجاهدین خلق] به نفع تهران گام برداشت. بدین ترتیب “شیطان بزرگ” حکومت تهران را از شرّ مخالف‌اش خلاص کرد. فرانسه نیز بهتر از آن نبود و با دستگیری جمعی مخالفان ایران که اقدامی بی‌سابقه علیه یک گروه اپوزیسیون به حساب می‌آمد، خود را تحت اوامر آیت الله خامنه ای قرار داد. به واقع باید “دیکتاتورها” را مجازات کرد، چرا که باعث تجلای مأمن جهادگرایی می شوند. هیچ کنترلی بر حمایت‌های مالی وجود ندارد و حامیان مالی این تروریسم منجی‌گرایانه آخرالزمانی به راحتی به باد فراموشی سپرده می‌شوند. سوءقصد در متروی لندن یا مادرید همه را به خشم می‌آورد، ولی سوءقصد در متروی مسکو چندان هم حائزاهمیت نیست. این همه تضاد باعث می‌شود تا شرایط، که تا این حد نیز آشکار است، آشفته و درهم و برهم شود. عدم تلاش برای اولویت‌بندی و تصور اینکه تروریسم در همه جا، به ویژه علیه مردم و منافع ما، نمی‌تواند ضربه بزند، باعث شده تا سرنخ گم شود و کار دستگاه‌هایی که کارآمد عمل می کنند پیچیده گردد. بی‌اعتنایی به یأس و نا امیدی مردمانی که زیر یوغ خودکامگی روزگار می‌گذرانند، باعث شده تا بستر برای تولد منفورترین ایدئولوژی‌ها فراهم گردد.

اکنون عراق و لیبی “آزاد شده” دارای شرایطی به مراتب بدتر از دوران دیکتاتوری‌شان هستند، زیرا حکمرانان ما به شکل سازمان‌دهندگانی پراشتباه ظاهر شده‌اند و خود را محق این می‌دانند که تکلیف کنند چه دولتی مشروع و چه دولتی نامشروع است. سازمان ملل دیگر از اصول خود تبعیت نمی کند؛ درست به مانند کشورهای عضوش، ازجمله سازمان ناتو، که خود را ژاندارم کل کره خاکی می‌داند. درب به روی “ندانم کاری” باز شده: تحریک‌کنندگان به عیب‌جویی می‌پردازند و اغتشاش‌گران معلم اخلاق می شوند.

به هرحال چه بخواهیم و چه نخواهیم، سومین دین دارای کتاب [به لحاظ زمانی] به دلیل افراط گرایی و حتی جنایتگری، که به واقع لایق آن نیست، مورد تهدید قرار گرفته. این قابل قبول نیست. دین محمد شایسته همان احترامی است که یهودیت و مسیحیت از آن برخوردارند. دولت‌های ما باید از کدخدایی خود برای دیگر کشورها، بدون توجه به ماهیت سران‌شان، دست بردارند. اگر دموکراسی، به عنوان الگویی همه‌گیر و کثرت‌گرا، باید بر کل جهان حکم براند، ولی نباید فراموش کنیم که اصول همین دموکراسی، تحمیل آن را برای ما ممنوع کرده است.

منبع: هافینگتون پست، ۲۵ ژانویه