درآمد
توافق تاریخی ایران و کشورهای ۵+۱ اگرچه نقطهعطفی در مناسبات بینالمللی جمهوری اسلامی است، اما فراتر از آن میتواند بهمثابهی نقطهعطفی در تحولات سیاسی ـ اجتماعی داخل کشور نیز ایفای نقش کند. این مهم، وابسته است به اتخاذ تصمیمی تاریخی در کانون اصلی قدرت، و بهویژه توسط شخص اول نظام. تصمیمی معطوف به ضرورت تکوین و تبلور بسترهای لازم برای “مصالحه”ای در درون کشور همچون توافق و مصالحهی رخداده در آنسوی مرزهای ایران.
مفروض
رهبر جمهوری اسلامی دغدغهی گذار به دموکراسی ندارد. او مطلوبهای سیاسی ـ ایدئولوژیک خود را تعقیب میکند. در چشماندازهای مورد نظر نفر نخست رژیم، دموکراسی موضوعیتی ندارد. روندهای شبه دموکراتیک یا مصالحهها تا آنجا که اقتدار نظام را تداوم بخشند، مورد اعتنا و تکیهی وی قرار میگیرند. چنانکه ـ از همین زاویه ـ به خروجی انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ (برآمدن روحانی پس از اقبال تصاعدی شهروندان به او) رضایت داد، و تفاهم و توافق با غرب را تأیید کرد و پی گرفت.
فرصت از دست رفته
انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ واجد رخدادهای معناداری بود، ازجمله: تاکید رهبر جمهوری اسلامی بر رأی شهروندان و “حقالناس” خواندن آن، و حتی دعوت از مخالفان نظام برای شرکت در انتخابات؛ اقبال فزاینده و تصاعدی به روحانی با وجود ردصلاحیت هاشمی رفسنجانی؛ حضور بخش مهمی از شهروندان قهر کرده با صندوقهای رأی در انتخابات؛ و سرانجام پیروزی نامزدی که با دیگر نامزدها متفاوت بود، و بر رفع تحریمها تاکید میکرد و از پارهای گشایشهای سیاسی و اجتماعی میگفت.
در اوج شادمانی و شور اکثریت شهروندان از پیروزی روحانی، و البته همزمان با تعجب برخی ناظران و تحلیلگران از رویداد مزبور (پیروزی روحانی عطف به تجربهی تلخ انتخابات ۱۳۸۸)، فرصتی تاریخی نصیب رهبر جمهوری اسلامی شد. او میتوانست با آزادی زندانیان سیاسی، “زنندهی گل تاریخی” باشد و شود. آیتالله خامنهای اما مبتنی بر نگاه اقتدارگرایانهاش، و با توجه به بیاعتناییاش به لوازم گذار دموکراتیک، و نیز منبعث از کینه و خشماش نسبت به رهبران و فعالان جنبش سبز، و درنهایت ـ محتمل ـ بهخاطر وضع ناامن منطقه و احساس خطر ناخودآگاه و خودآگاه از بیپشتوانگی اجتماعی و بحران مشروعیت هسته سخت قدرت، فرصت را از دست داد. فرصتی طلایی برای تحبیب قلوب و افزایش همدلی و همبستگی اجتماعی و آشتی و وحدت ملی، و طبیعتا، افزایش امنیت ملی.
فرصتی دیگر
با اطمینان میتوان گفت که اکثریت بسیار معناداری از ایرانیان، از توافق اخیر ـ صرفنظر از محتوای بده و بستان صورت گرفته ـ خرسندند. کنار رفتن سایهی ناامنی و خشونت بینالمللی (در شکل تهدید به حملهی نظامی در اشکال گوناگون یا تحریمهای رنگارنگ) برای شهروندانی که در پی زندگی استاندارد و بیدغدغه هستند، بهقدر لازم شادیبخش است. خواست همگانی برای مصالحه و توافق با غرب نیز به شکل محسوسی ـ دستکم در دو سال گذشته ـ جلوهگری کرده و مشهود بوده است.
در این بستر و وضع، بعید است که جز اقلیتی، کسی در نقش موثر رهبر جمهوری اسلامی در تحقق توافق اخیر تشکیک کند (این، مستقل از کنش فعال و مدبرانهی روحانی و ظریف و همکاران است). اینچنین، برکنار از آنکه کسی به تصریح یا تلویح، از فاعلیت آیتالله خامنهای در رویداد تاریخی اخیر یاد کند، اهمیت کنشگری او برای اکثریت جامعه، مفروض و غیرقابل اغماض است.
این مهم، و به تعبیری، همبستگی اجتماعی برآمده از توافق تاریخی و مورد اقبال اکثریت، مجالی ویژه برای تحرک سیاسی شخص اول نظام در داخل کشور مهیا کرده که نادیده گرفتناش، از کف دادن فرصتی تاریخی است. این موج جدید امید و شور در کشور، بستری مهیا برای گشایشهای سیاسی ـ امنیتی فراهم کرده که میتواند موید و حامی و تسهیلگر پویایی اقتصادی، و موجبی برای کاستن از شکاف ملت و حاکمیت باشد و شود.
منظر سیاسی ـ بهویژه، دموکراتیزاسیون ـ به کنار؛ حتی از زاویهی تقویت امکان توفیق توسعه اقتصادی، بیاعتنایی به موقعیت اخیر غیرموجه و نابخردانه به نظر میرسد، و به معنای از کف دادن فرصتی دیگر است.
امکان و پتانسیلی برای اقدام
حسن روحانی، رییس جمهور اعتدالگرا که چونان بازیگر سیاسی نخبه و توانمندی توانست توافق اتمی با غرب را تعقیب و متحقق کند، این امکان را دارد که مبتنی بر پیشینیهی همکاری درازمدت و توأم با اعتماد با رأس هرم نظام سیاسی، وی را به پارهای گشایشهای سیاسی ترغیب و تشویق کند. این اقدام، الزاما نه با دغدغهی بسط دموکراتیزاسیون، که میتواند با انگیزهی افزایش امید و شور و همگامی ملی برای تحرک اقتصادی و رونق تولید در کشور ـ پابهپای تأثیر اثباتی رفع فزایندهی تحریمها ـ صورت گیرد.
همزمان، نباید از یاد برد که جمهوری اسلامی با توافق اتمی اخیر، دغدغهی تهدید خارجی را نیز تا اطلاع ثانوی، به حاشیه برده و منتفی ساخته است.
اگر رهبر جمهوری اسلامی تداوم دولت میانهروی روحانی را به نفع اقتدار رژیم خود و در راستای تحقق مطلوبهای سیاسی ـ ایدئولوژیکاش ارزیابی میکند، پس بهگونهای منطقی، موجب و وجهی برای پرهیز از گشایش سیاسی وجود نخواهد داشت. گشایشی که در گام نخست با آزادی زندانیان سیاسی ـ و در صدر آن، رهنورد، کروبی و موسوی ـ و تسهیل فعالیت جمعیتهای سیاسی اصلاحطلب و منتقد، متعین و ملموس میشود.
آیا رأس هرم نظام سیاسی، قدر فرصت جدید را خواهد دانست؟ آیا چنانکه مبتنی بر واقعیتها، به تصحیح راه رفته در انرژی اتمی اقدام کرد، به اصلاح هرچند اندک و تدریجی راه رفته در سیاست داخلی خواهد اندیشید و به گونهای فزاینده، امنیت ملی را بر همبستگی اجتماعی مبتنی خواهد کرد؟