“عبدالقادر بلوچ” فرض کرده است که اگر اوباما شهروند ایران بود، اکنون چه وضع و حالی داشت: پدر اوباما اگر عوض آمریکا به ایران آمده بود اوباما مثل هزاران افغانستانی شناسنامه دریافت نمیکرد و دولت و ملت او را آفریقایی حساب میکردند و نه خودش را میدیدند و نه مادرش را و فاتحهی پدرش را دیری بود که خوانده بودیم. او را هیچ مدرسهای ثبت نام نمیکرد و معلوم نبود همین امروز خانهاش در حاشیه کدام شهر جلوی روی او و همسر و فرزندانش خراب شده بود. امروز او به عنوان رئیس جمهور بزرگترین کشور جهان سوگند خواهد خورد. مرگ بر آمریکا. زنده باشیم و چشم نخوریم خود ما.
جای تشویق و دست زدن نداشت!
“مهجاد” از جسله ملاقات حضوری جمعی از طرفداران محمد خاتمیبا او خبر داده و از حاشیه آن هم خاطره ای نقل کرده است:
تردید و نگرانی از چهره اش هویدا بود و با وجود انکه سعی میکرد طوری حرف بزند که مشخص نشود در حال حاضر احتمال حضورش چقدر است، اما در مجموع به نظرم رسید که دنبال فرصتی میگردد که نیاید.
خاتمیبرای حضور در صحنه میلی ندارد اما شدت و حجم درخواست ها از وی به گونه ای است که وی را در وضعیت بغرنجی قرار داده است. چنانکه در جلسه گفت: اگر روزی به این تصمیم برسم که نیایم نمیدانم با چه رویی به مردم تصمیمم را اعلام کنم. به همین خاطر است که تصور میکنم در شرایطی که خاتمییک گام تا اتخاد تصمیم نهایی فاصله دارد ایجاد یک موج جدید میتواند او را در رودربایستی انداخته و مجاب کند که “بله” را بگوید.
در ادامه جلسه، یکی از بچه ها با اشاره به موج حمایت هایی که از خاتمیدر جریان است گفت: وقتی هرکس به شما دسترسی دارد یا صدا و نظرش را به شما میرساند از شما میخواهد که بیایید پس چرا به این صداها توجهی نمیکنید؟ که خاتمیدر واکنش خندید و گفت: برای اینکه صداهای ناهنجاری هم هست که میگوید نیا!
اوج ماجرا زمانی بودکه خاتمیدر میان سکوت جمعیت با حالتی جدی و صدایی هیجانی گفت: ایده آن جریان مخالف این است که من بیایم و شکست بخورم و آن وقت فریاد بزنند خاتمیشکست خورد. در این لحظه صدای خاتمیچنان شوری گرفته بود که یکی از حضار تصور کرد باید به نشانه تشویق دست بزند و همراه با او عده ای شروع کردند به کف زدن. چند ثانیه ای گذشت همه به یگدیگر نگاه کردند و رفقا تازه متوجه شدند که آن جمله جای تشویق و دست زدن نداشت!
سر سفره غرب نشستهایم
“سجاد صفار هرندی” مطلبی دارد با عنوان شش فقره در غرب و عربزدگی. او در فقره چهارم نوشته است:
نسبت ما با غرب چیست؟ اگر با تلقی و مفهوم سیاسی غرب مواجه باشیم می توان غرب را رقیب و حتی دشمن قلمداد کرد. اما در منظری که هم اینک از آن سخن می گوییم غرب اساساً بخشی از خود ماست! غرب فضایی است که در آن تنفس می کنیم. ما نیز بر مبنای مدرسه و دانشگاه و بانک و اداره و کارخانه و پارک و جاده مان بخشی از طرح غرب هستیم.
چگونه می توانیم این همه برخوان گسترده غرب بنشینیم و از غذای حاضر و آماده آن تناول کنیم و در همان حال خود را بری از نسبت متجددانه با عالم و آدم بدانیم؟ باری ما نیز در درون زندان غرب متجدد به سر می بریم و حدود فهم و عمل مان به این سادگی امکان خروج از این چارچوب را ندارد. اما این تمام آنچه که در باب نسبت ما و غرب می توان گفت نیست. اگرچه تجدد به صورت مسلط اندیشه و حیات در جامعه ما بدل گشت و سنت قدسی را تا حدود زیادی به لحاظ نظری و عملی در حجاب و مستوری فرو برد، لیکن قادر به یکسره ساختن کار آن نشد.
دایره ای که مدام وسیعتر میشود!
“احمد طالبی” معتقد است اعمال سهمیه چهل درصدی برای خانواده شهدا، پس از گذشت بیست سال از پایان جنگ، حالا دیگر بیمفهوم است:
چند وقت پیش گذارم به دبستان شاهد افتاد. روی دیوارش نوشته بودند: شهید قلب تاریخ است. حالا بیست سال از پایان جنگ گذشته و من مانده بودم که چه تعداد فرزند شهید باقی مانده که هنوز دبستانشان برقرار است؟! چه تعداد از این بچه دبستانی ها فرزند شهیدند و…؟! دبستان شاهد حالا به یک مدرسه غیر انتفاعی بیشتر میماند اما اسمش هنوز شاهد است!
برای سهمیه شاهد و رزمنده ها هم همین وضعیت است. بیست سال پس از جنگ کسی نمانده است از آن جماعت. آخرین رزمنده ها الان سی و پنج ساله اند و از کمتر از شصت هزار فرزند شهید قاعدتا چندان آدم پشت کنکوری نداریم. سهمیه چهل درصدی همیشه خالی میماند و هر سال عده ای در زمره رزمندگان اضافه شدند و برای ورود به دانشگاه امتیاز کسب کردند. امروز با همه کسانی که در زمره این سهمیه پذیرفته میشوند کمتر از دو درصد ظرفیت دانشگاه اشغال میشود. در چنین شرایطی عقل حکم میکند عددی که به عنوان سهمیه رزمندگان ارائه میشود، منطقی شود نه اینکه دایره ایثارگران هر سال و هر سال بزرگتر و گشادتر شود.
احمد قابل کارمند کسی نیست
“احمد قابل” به رغم توصیههای امنیتی، به نجفآباد سفر کرده و در توضیح دلایل سفرش هم نوشته است:
پس از مزاحمتهای غیر قانونی مسئولان امنیتی نجف آباد و فشارهای وارده به هیأت امنای حسینیهی اعظم این شهر برای جلوگیری از حضورم در نجف آباد و انجام سخنرانی، مصلحت را در سفر به این شهر دیدم. فواید این کار عبارت بودند از:
عادت هر سالهام این بود که پس از سخنرانی رسمی، یک ساعت پاسخ به سئوالات در دفتر حسینیه داشتیم و سپس در محل استقرار، گاه میشد که تا هنگام نماز صبح نیز بیدار میماندیم و به گفت و گو پرداخته و به پرسش های جوانان دانشجو و غیر دانشجوی حاضر در جلسه، پاسخ میدادم. لغو سخنرانی رسمیدر این نوبت، مانع از انجام وظیفه های رایج بعدی نشد و عملا به مسئولیت علمیو دینی خود پرداختیم.
با اعلام در تریبون رسمیحسینیهی اعظم، از شب دوم حضورم در نجف آباد، جلسه ی رسمیپرسش و پاسخ به مدت سه ساعت در “مسجد فاطمیه” برگزار شد که به علت اختصاصی بودن آن جلسه به برنامهی یاد شده و نبودن مراسم دیگر، حضور معنی دار و گستردهی مردم، به منزلهی “خط بطلانی بر تصمیم مقامات امنیتی” بود. و با حضور در نجف آباد، عملا به مقامات امنیتی یادآور میشدم که “احمد قابل (و یا هر شهروند دیگری از شهروندان کشور) مأمور و یا کارمند آنان نیست تا آنان تعیین کنند که کجا برود و کجا نرود و یا چه کاری بکند و چه کاری نکند”.
شناسایی رهبرانی که به آیندهی صلح آمیز برای ایران باور دارند
“سیامک دهقانپور” گزارش مشروحی از مراسم تایید صلاحیت وزاری دولت اوباما در سنا دارد:
در ساعاتی که کمیتهی امور مالی تائید صلاحیت گایتنر را به کل سنا ارجاع کرد دنیس بلیر، مدیر پیشنهادی اطلاعات ملی دولت پرزیدنت اوباما، در برابر کمیته ی اطلاعات سنا، در نخستین گام روند تائید صلاحیتش، به قانونگذاران گفت که آژانس های اطلاعاتی آمریکا باید راههایی برای همکاری با رهبران کشورهای اسلامیاز جمله ایران بر سر منافع مشترک دو طرف جستجو کنند.
دریاسالار بازنشسته بلیر که در صورت تصویب، رهبری شانزده سازمان اطلاعاتی آمریکا را بر عهده خواهد گرفت، با نام بردن از قابلیت های هسته ای ایران و مقاصدش و برنامه ی موشکی اش به عنوان نگرانی هایی که باید در کوتاه مدت مورد رسیدگی قرار گیرد، بر شناسایی فرصت ها و تهدیدها تاکید کرد. بلیر گفت آمریکا باید در پی از پای درآوردن تروریست هایی باشد که بدنبال آسیب رساندن به ما هستند اما، جامعهی اطلاعاتی، در عین حال باید سیاستگذارانی را که در پی یافتن فرصت های تماس و گفتگو با رهبران متنفذ اسلامیو عرب هستند مورد حمایت اطلاعاتی قرار دهد. دنیس بلیر تاکید کرد هدف باید شناسایی رهبرانی باشد که به پیشرفت و آینده ای صلح آمیز برای مذهب و کشورشان باور دارند.
ارکستر سیاست در ایران
“مهدی خزئلی” هم می نویسد:
سیاست امروز ایران به سان یک گروه ارکستر عمل میکند و هر کس سازی دردست دارد. یکی بم، یکی زیر، یکی بر ساز ضربی میکوبد و دیگری در ساز بادی میدمد. یکی هیجان و شور میآفریند، دیگری با یک ملودی آرام همه را خواب میکند. تا رهبر ارکستر چه دستور فرماید، چشم همه سیاستمداران (نوازندگان) به حرکت دست و چوب رهبر ارکستراست. اوست که با نگاه و اشارات خود همه سازها را کنترل و تنظیم میکند. شاید گمان کنید که در گروه ارکستر، اوکاری انجام نمیدهد. اما او ملودی ها را بالا و پائین میکند و ریتم را تغییر میدهد و اعضای ارکستر، قطعه را آنگونه که او میخواهد اجرا میکنند.
چگونهگفتن، از چهگفتن مهمتر و سازندهتر است
“محمود مقدسی” معتقد است چگونه گفتن، چهبسا از چه گفتن مهمتر و سازندهتر باشد:
داشتم یک مجله گرافیک را ورق میزدم که نوشته ای در پایین یکی از صفحات توجهم را به خودش جلب کرد. آن نوشته تقریبا چنین چیزی بود: “چگونه گفتن به اندازه ی چه چیز گفتن مهم است”. یاد نادر ابراهیمیافتادم که در نامه ای به همسرش مینویسد: “گاهی احساس میکنم با این که حرف درستی میزنیم ولی زهر ِ بد گفتن آن، جلوی پذیرشش را میگیرد. خیلی وقت ها این، نفس حرف های تلخ نیست که دو طرف را میآزارد، بلکه چگونه گفتن آنهاست که غمیعمیق بر دل مینشاند ( نقل به مضمون)”. بد نیست تمرین کنیم که حتی حرف های تلخ را با همدلی بگوییم.