مهران، شده عکسی در قابی

نویسنده
سها سیفی

فهیمه خضرحیدری در “حرفه خبرنگار” از موضوع مرگ ناگهانی همکارش مهران قاسمی، متاثر است:‏

این جرعه‌های تلخ چای، این سکوت مرگبار در تحریریه، این بوی تند مرگ و کافور، زیبایی بیهوده این زمستان، ‏این همه اشک که دارد ما را در خود غرق می‌کند. این آدم‌ها، این همکاران که برای تسلیت به روزنامه ما می‌آیند، ‏صدای گریه‌ای که هر از چند گاه یخبندان تحریریه ما را می‌شکند…. اینها همه مثل کابوس است.‏

کسی “نیست” که تا دیروز در کنارمان بود؛ همین جا می‌نشست، می‌نوشت، می‌خندید و با ورزشی‌ها رجزخوانی ‏فوتبالی می‌کرد. مهران قاسمی مهربان و همراه بود. در یکی دو ماه گذشته هیچ کس به اندازه او و سارا همراهی‌‌ام ‏نکرد. برای راه‌اندازی کار جدید - کافه روزنامه - ساعت‌ها حرف زد، ایده داد، پیشنهاد کرد، همراهی و کمک کرد ‏و حتی تا نیمه شب پای تلفن دلداری‌‌ام داد که کارها درست می‌شود و اوضاع روبه راه…. حالا صندلی مهران ‏درست روبه روی من خالی است.شمع‌های سیاه می‌سوزند و دبیر سرویس بین‌الملل مان شده عکسی در میان قابی.‏

 

‎ ‎مهران قاسمی تازه در آغاز بود‏‎ ‎

عطالله مهاجرانی در “مکتوب” هم از مرگ غیرمنتظره این روزنامه نگار ایرانی می نویسد:‏

مهران قاسمی سکته کرد و تمام شد. طعم تلخی از مرگ بر زبانم و ذهنم نشست. او تازه در آغاز بود. در دوره ای ‏که برای اعتماد ملی مقاله می نوشتم. رابط من با روزنامه بود. در تبادل ایمیل ها از هر دری سخن می گفتیم. یک ‏بار در باره “بچه های خیابانی در تهران” اطلاعات درجه اولی برایم فرستاد. ترجمه کتابی در باره مولانا را برایم ‏فرستاد. روان و خوشخوان ترجمه کرده بود. مقاله هایش هم همیشه حاوی نکته ای بود که نشان می داد پیش از ‏نگارش به خوبی در باره موضوع اندیشیده است.‏

چه آسان و ناهنگام مرگ فرمان ایست می دهد. اگر این باور نبود که مرگ پرواز ست. تن ما، دانه ای است که در ‏دل خاک فرو می رود و: کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟

اگر این باور نبود، هیچ چیز به تلخی مرگ نبود. در چنین مرگ های تکان دهنده ای انگار از تسلیت هم کاری بر ‏نمی آید. چگونه می توان تسلیت گفت. وقتی سرو سبزی بر خاک می افتد.‏


‎ ‎حرف کدام تان را باور کنیم؟‎ ‎

‏”محمدآقازاده” با توجه به بحران برف و تعطیلی های متعاقب آن چنین می نویسد:‏

اگر به مصاحبه ها و گفته های مسئولان گوش بسپاریم، هاج و واج خود را بدهکار آنها هم می یابیم و اگر انصافی ‏که آنها از ما می طلبند در خود بپروریم و تزریق کنیم، باید طومارهای تشکر آمیزی هم بنویسم و با تاج گل ‏برایشان ارسال کنیم. شاید هم از اینکه با زنده بودنمان آنها را به دردسر می اندازیم باید احساس شرمندگی کنیم و ‏عرق شرم بر پیشانی مان بنشیند و عذر خواهی هم بکنیم. ما هم سر به زیر می انداریم و هر چه شما بگوئید می ‏گوئیم حق باشماست ولی لطفا در این مواقع کمی با هم هماهنگ باشید و ما را دچار سرگیجه نکنید‎.‎

ناگهان کسی اعلام می کند همه مراکزآموزشی٬ نهادهاو سازمانهای دولتی تعطیل است. کمی بعد مسئول دیگری ‏اعلام می کند اصلا این نهادها و سازمانها تعطیل نیستند و نفر بعدی از راه می رسد می گوید بزودی جلسه ای ‏تشکیل می شود و در مورد این تعطیلی تصمیم گیری خواهد کرد. خانواده ها دچار سرگیجه می شوند. کسی زنگ ‏می زند تعطیل است دیگری می گوید نیست. همه تا نیمه شب بیدار می مانند تا بدانند حرف چه کسی درست در می ‏یاید.‏


‎ ‎من می دانم چه باید بکنم‎ ‎

‏”منیروروانی پور” به مناسبت سالروز مرگ غلامرضا تختی، راوی جملاتی از اوست:‏

بعصی از جمله ها از ورای زمان و تاریخ میگذرند و به ما می رسند. جملاتی که جانی سر سخت دارند و تو را به ‏سرسختی دعوت میکنند : “من هر وقت دلتنگ می شوم می روم طواف دانشگاه. امیدم به آنهاست”. ‏

این جمله تاریخی پهلوان اسطوره ای ایران است بیش ازچهل سال پیش. از زبان او گفته شده، معلق نشده در فضا ‏بر بال فرشتگانی نشسته که دیرزمانی است اجازه ورود به زادگاه جهان پهلوان را ندارند. این کلمات به مارسیده به ‏من و شما. ‏

نمیدانم اگر جهان پهلوان حرفهای خدیجه مقدم رامی شنید در باره اعدامهای چهارشنبه ها ی آخر هر ماه چه ‏میکرد؟ آقایان چه شتابی درنابودی و تخریب دارند به خاطرمحرم اعدام مردم را جلو می اندازند؟! نمی دانم اگر ‏حالا به سرنوشت دانشجویان زندانی و شکنجه دیده گوش می داد چه میکرد؟! ‏

اما من می دانم چه باید بکنم. بیایید به خاطر نام نیک پهلوان اسطوره ای ایران، به تمام گروههای ضد اعدام و ضد ‏شکنجه و ضد خفقان بپیوندیم و این جور زندگی جاودانه اش را گرامی بداریم. ‏


‎ ‎سرانجام انقلابی که به نام خدا آغاز شد‏‎ ‎

حکایت بحث و مجادله در باره اندیشه ترور در جهان اسلام، همچنان در “زاویه دید” وبلاگ غلامرضا کاشی و ‏میان برخی از خوانندگان اش ادامه دارد. این بار، “دکتر ریاضی” پاسخی به “مرتضی کریمی” داده است:‏

ما در سال 1357 انقلابی بنام خدا کردیم که آزادی، دموکراسی، عدالت، کرامت انسان و معنویت را هدف خود ‏قرار داده بود.نسل ما با شهادت خود به حیات دیگران تداوم می بخشید. می‌بینید که همان هدف امروز تا چه اندازه ‏موضوع نقد قرار می‌گیرد. ‏

اما نسل بی آرمانی که مهمترین ویژگی وامتیاز خود را واقع بینی و بی ایمانی می‌داند واز این زمینی شدن همه ‏امور در رنج و اضطراب توامان است بسیار مستعد غلطیدن در معانی انتزاعی ورسیدن به ایدولوژی های رهایی ‏بخشی است که ریشه در عمل دارند و خلاء نظر را با تبعیت پر می کنند. در نگاه این نسل هدف وسیله را توجیه ‏می کند زیرا بنیاد های اخلاق در بوته نقد عقلانی، عرفی وکارکردی شده است. سخن از درماندگانی که سلاحی ‏جز مرگ ندارند با ترورکنندگان اندیشه‌ها جدا است. ‏


‎ ‎همین تهران را درست اداره کن تا بعد‎ ‎

‏”جمیله کدیور” ادعای مدیریت بر جهان توسط دولت نهم را با اشاره به بحران برف در ایران، به چالش گرفته ‏است:‏

آقای رییس جمهور بارها گفته اند که برای اداره دنیا پیشنهاد هایی دارند. از دیگران، یعنی رهبران کشور ها ‏خواسته اند که از روی دست ایشان نگاه کنند! این روزها به دلیل برفی که باریده است، کشور تعطیل شده. اگر ‏تعطیلی مدارس ابتدایی یا راهنمایی وجهی داشته باشد، تعطیلی کشور چه وجهی دارد؟ باز هم گلی به جمال مجلس ‏که آبرو داری کرد و جلسه گذاشت و نگذاشت تعطیلی عمومیت پیدا کند.‏

این راه حل یعنی تعطیلی کشور، راه حل یک دولت درمانده است، که نه توان پیش بینی دارد و نه برنامه ریزی و ‏نه اجرا. فرض کنیم بارش برف یکی دو هفته ادامه پیدا کند، از مشکل گاز و برق و آب در برخی مناطق کشور ‏بگذریم. آیا کشور باید تعطیل شود، ادارات و دانشگاهها تعطیل شوند، پروازهای داخلی و خارجی همه کنسل ‏شوند، مسافران توی راه ها بمانند و…؟ راستی در این کشور چه خبر است که هر چه درآمد نفتی اش هم افزوده ‏شود نه فقط مشکلی از مردم حل نمی شود، که روز به روز بر مشکلاتش افزوده می شود.‏


‎ ‎نظرسنجی تازه امریکا در مورد ایران‎ ‎

پویا ارجمند در “فهم” از نتایج یک نظرسنجی تازه در امریکا بر سر موضوع پرونده هسته ای ایران خبر می دهد:‏

سایت “راس‌موسن” نتایج آخرین نظرسنجی خود را در مورد برنامه‌های هسته‌ای ایران منتشر کرده که بسیار ‏جالب است. بنا به این نظرسنجی، فقط 18 درصد از رای‌دهندگان آمریکایی بر این اعتقاد هستند که ایران برنامه‌ی ‏تولید تسلیحات اتمی خود را متوقف کرده است. براساس آخرین نظرسنجی راس‌موسن، 66 درصد هم‌رای با این ‏مطلب نیستند و می‌گویند که ایران برنامه‌ی تسلیحات هسته‌ای خود را متوقف نکرده است. ‏

یعنی آن 66 درصد اعتقادشان اینست که برنامه‌ی هسته‌ای نظامی ایران “متوقف” نشده است، و از این لحاظ ‏می‌توان آن را ناموافق، و مغایر با برآوردهای سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا دانست و نتیجه‌گیری کرد که مردم ‏آمریکا نسبت به برآورد امنیت ملی “بی‌اعتماد” هستند.21 درصد مردان معتقدند که ایران برنامه‌ی هسته‌ای نظامی ‏خود را متوقف کرده است، در حالی‌که 16 درصد از زنان چنین نظری دارند.‏


‎ ‎جمهوری خواهان، یک سروگردن بالاتر بودند‎ ‎

داستان انتخابات امریکا، گویا در میان ایرانیان بسیار گرمتر از انتخابات خودشان است. “خط قرمز” هم به همین ‏موضوع پرداخته:‏

بنده خیلی انتخابات آمریکا رو دنبال نمی‌کنم. ولی خب دیشب همین جوری نشستیم مناظره‌ی نامزدها رو نگاه ‏کردیم. یه جا جولیانی یه تکه‌ای به کانادا انداخت که انصافا معرکه بود. بحث سیستم درمانی بود که جولیانی گفت ‏اگه آمریکا سیستم درمانی‌اش رو دولتی کنه، کانادایی‌ها اونوقت کجا برن دکتر؟!‏

ولی حالا چون اصرار می‌کنین این هم نظر من درباره‌ی نامزدها. هیلاری کلینتون که خیلی اخموست و زود هم ‏عصبانی می‌شه. خلاصه آمریکایی‌ها فکر نکنم این‌قدر یبس باشن که هیلاری رو انتخاب کنن. اوباما هم که خیلی ‏شُله! امیدوارم همیشه مثل این مناظره‌ی دیروزش نباشه. کلا من یکی از این ادواردز از همه بیشتر خوشم اومد. ‏جمهوری‌خواها هم که ایشاالله رای نیارن. البته اون یکی نامزد ضدجنگ ‏Ron Paul‏ که خیلی توپ بود. ولی فکر ‏کنم نخودی بود. کلا که تو مناظره جمهوری‌خواهان یه سر و گردن از دموکرات‌ها بالاتر بودند.‏


‎ ‎به مهریه ها مالیات ببندید‎ ‎

قاسم در “دانا” راه حلی لیبرالی برای پیشگیری از رواج مهریه های سنگین دارد:‏

در اقتصاد نوین هر وقت کالایی خرید و فروش می‌شود دولت می‌تواند از تبادل مال‌التجاره مالیات دریافت کند. قبلا ‏هم نظرم را در مورد مهریه گفته بودم. خوب این هم گونه‌ای از تجارت است و در نتیجه قابل مالیات بستن.‏


‎ ‎بدبخت ملتی که از تماشای مرگ لذت ببرد‏‎ ‎

احمد سیف در “نیاک” از حاشیه های منتشر شده در باره حضور رئیس جمهور در مجلس و تبرک یابی از او ‏توسط برخی نمایندگان، پلی می زند به روحیه برخی از ما ایرانی ها که از تماشای مرگ لذت می بریم:‏

وقتی در مملکتی وکلای از غربال رد شده اش، این گونه باشند که “برخی از نمایندگان که اولین بار رئیس جمهور ‏را بعد از بازگشت از سفر حج می دیدند با دست زدن به کت و شلوار و لباسهای احمدی نژاد دست خود را به سر ‏و صورت خود میمالیدند تا جایی که در یک مورد یکی از نمایندگان برای تبرک باقی مانده آبی را که رئیس ‏جمهور نوشیده بود را خورد و به لباس های خود پاشید” بدیهی است که معاون اول رئیس جمهورش هم خواهد ‏گفت: “حداکثر شدن مطلوبیت باعث شد ظلم‌های فراوانی به دلیل انگیزه‌های زیاده‌طلبانه از سوی سیاست‌گذاران و ‏حاکمان رخ دهد که تجربیات اسف‌بار و ظالمانه‌ای برای مردم به جا گذاشت”. می خواستم دنباله این نوع خبرها را ‏بگیرم. چشمم افتاد به این عکس تازه ازاراک. با خود گفتم، بدبخت ملتی که “تفریح اش” تماشای مراسم اعدام باشد!‏


‎ ‎خوابیدن در خانه به جای خوابیدن در اداره‎ ‎

‏”عبدزمین شناس” که گویا در یک کشور خارجی سردسیر است، میگوید از اینکه برف در ایران همه را کلافه ‏کرده خشنود است:‏

امروز ما اینجا نشسته ایم و به ریش همه هموطنان می خندیم. در حالی که هوا در ولایات منفی ده و پایین تر است ‏ما اینجا به لطف شینوک هوای بالای صفر داریم و صفا می کنیم. کلی جگرمان خنک شد. از بس همش این ‏هموطنان به ما می گفتند: آخی بمیرم اونجا هوا منفی ده شده!؟ برف هم حسابی همه رو کلافه کرده که عجیب ‏نیست چون همچین اتفاقی هر چند سال یکبار می افته و آماده شدن براش هزینه زیادی داره. به نظرم همون ادارات ‏رو تعطیل کنند بهتره. کارمند ها هم می تونند به جای اداره، توی خونه بخوابند. ‏


‎ ‎چرا ما دودش را بخوریم؟!‏‎ ‎

مصطفی قوانلو قاجار در “روزنامه نگار نو” عکس زنی انگلیسی را منتشر کرده که در کنار رود تایمز مشغول ‏سیگار کشیدن است چون در اماکن سرپوشیده اروپا، سیگار کشیدن ممنوع شده. اما در حاشیه اش چنین می نویسد:‏

این خانم پوزیشن جالبی گرفته در کنار رودخانه تیمز لندن و دارد دود می‌کند سیگاری را که کشیدنش در اماکن ‏عمومی ممنوع است. در کافه‌ها، هتل‌ها و حتی تاکسی ها. اما در ایران راننده دستگیره‌های پنجره را بر می دارد و ‏به راحتی فضای کوچک اتوموبیل را پر از دود می‌کند. همکار ما هم در تحریریه نشسته و با یک دست سیگار دود ‏می‌کند و با دست دیگر درباره حقوق‌بشر از دست رفته‌ می‌نویسد. می گویم حق اینکه دیگران دود نخورند هم ‏خودش حقوق بشر است. آقا جان این دود را بگیر آن طرف تر. خودت می‌خواهی سرطان بگیری دیگر چرا دودش ‏را ما بخوریم؟ ‏