انقلاب مشروطه

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

امروز 14 مرداد است. از سال 1285 بیش از یک صد 14 مرداد پشت سر داریم. در تقویم ایرانیان 14 مرداد روز پیروزی انقلاب مشروطه نامگذاری شده است. نسل ها آمده اند و رفته اند. برخی به این مبنای تاریخی چندان جدی پرداخته اند که جان بر سرش گذاشته اند. برای نسل ما مفهوم انقلاب مشروطه در کتاب های درسی ابتدایی و دبیرستانی خلاصه می شد و در سبیل های از بناگوش دررفته ستارخان و باقرخان. همین که به فصل تاریخ معاصر خود می رسیدیم ناگزیر باید نام قهرمانان این فصل را به خاطر می سپردیم. همه را روخوانی می کردیم. مثل طوطی به حافظه می سپردیم و بعد درس مان را به خانم معلم یا آقا معلم پس می دادیم. آیا تاریخ مشروطیت را آن گونه که باید به خودمان و سرزمین مان پس داده ایم؟

بیش از یک صد سال بعد از انقلاب مشروطه خیابان ستارخان در غرب تهران یادآور انقلاب مشروطه است. همچنین بزرگراه شیخ فضل الله نوری در تهران یادآور آن است که انقلاب مشروطه راهی این بزرگراه شده است. ستارخان مشروطه خواه بود و شیخ فضل الله نوری مشروعه خواه (مثل آیت الله مصباح یزدی). مشروطه خواهان او را به دار آویختند و فکر کردند همه ی مشکل حل شده است. طناب دار راه حل خوبی نبود. طناب دار تندروی های اسلامی را پایان نبخشید. همان طناب سال ها بعد به بهانه حفظ ارزش های انقلاب اسلامی به گردن تمام آزادی خواهان ایران و شاید بهتر است بگوییم همه مردم ایران افتاد و حلقه اش لحظه به لحظه تنگ تر می شود.

ایران از آن رو در منطقه خاورمیانه درخشیده است که قرنی پیش در محاصره ی موانع استعماری و تندروی های اسلامی، برای به دست آوردن یک حکومت مشروطه بر پایه ی قانون اساسی انقلاب کرد. با شاهان درافتاد. با روحانیون تندرو درافتاد و سرانجام توانست مجموعه ی انتخابات، حق رأی، پارلمان، تفکیک قوا و حق نظارت نمایندگان مردم بر شاه را رسمیت ببخشد و آن را به گفتمان سیاسی مردم ایران وارد کند. همین قدر از پیروزی برای یک جامعه ی توسعه نیافته، اغلب بی سواد، بیشتر روستایی آسان به دست نیامد.

مجلسی را که قرار بود نماد گفتمان تجددگرایی سیاسی بشود به توپ بستند. محمد علی شاه به کمک روس ها با توپ و تانک به جانش افتاد. اما دیگران، شاهان بعد از او چه کردند؟ مجلس را سر پا نگاه داشتند. دربرابرش خم و راست شدند ولی آن را از درون تهی ساختند. درونمایه را که شفاف بود گل آلود کردند. به ندرت در تاریخ معاصر خود سراغ داریم مجالسی را که نمایندگان مردم در شرایط انتخابات آزاد وارد آن شده باشند. ضرورت تأیید صلاحیت نامزدهای انتخاباتی امروزی نیست. عوامل دربار یا شخص شاه یا دستگاه امنیتی مرتبط با آنها فقط افراد گوش به فرمان خود را به مسابقات انتخاباتی راه می داند (البته سوای چند دوره انتخاباتی که پیامد آن بحران های سیاسی بود). از همان ابتدا انقلاب مشروطه را به بیراهه کشاندند و از آن پوسته ای برجا نهادند.

بعدها قانون اساسی جمهوری اسلامی که در پی انقلاب دیگری تصویب شد کار را آسان کرد و صریح و روشن بر انتخابات آزاد مهر باطله زد. توگویی شیخ فضل الله نوری از بالای چوبه ی دار پایین آمد و قانون اساسی جمهوری اسلامی را به دست خود نوشت. تو گویی شیخ فضل الله نوری اساسا اعدام نشده بود و در کمین گاه انتظار می کشید تا شاهان بروند. مردم با او همراهی کردند و در رفراندوم تأسیس حکومت مورد علاقه اش مشارکت وسیع داشتند. البته بعدها گفته اند که سوء تفاهم شده و نمی دانسته اند به چه نوع حکومتی رأی می دهند. این ابراز ندامت چیزی از اهمیت آن خطای بزرگ تاریخی کم نمی کند.

قانون اساسی جمهوری اسلامی آب پاکی را روی دست انتخابات آزاد و دیگر مفاهیم و مضامین سیاسی مشروطه خواهان ریخت. مقرر شد هرکه با “مشروعه خواهان” نیست حق ورود به مسابقات انتخاباتی را ندارد. نهادهای انتصابی هم که جای آزادی خواهان نیست. به این ترتیب دستاوردهای انقلاب مشروطه حتی از روی کاغذ هم پاک شد.

قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اجازه نمی دهد اکثریت مردم ایران در انتخابات مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری نامزد و نماینده ای داشته باشند. این قانون اساسی یک کلام “نظام مشروطه” را منحل کرده و چندتایی نهاد نظارتی درآن پیش بینی شده که از برای روز مباداست. روز مبادا روزی است که از قضای روزگار میانه روهای اسلامی بتوانند وارد برخی نهادهای انتخابی بشوند. آن وقت است که تندروهای اسلامی با همان نهادهای نظارتی ترتیب شان را می دهند. در مواردی که تندروهای اسلامی به تمام مسندهای قدرت تکیه زده اند، نهادهای نظارتی به کلی تعطیل می شوند و به مرخصی می روند. مثل همین حالا. آیا کمیسیون اصل 90 مجلس که یک نهاد نظارتی است در مورد موج اعدام ها پرس و جویی می کند؟ آیا مجلس به استناد اصل 76 قانون اساسی که به آن اجازه تحقیق و تفحص در تمام امور کشور را داده اراده یا جرأت نظارت بر امور را دارد؟ آیا رییس قوه قضاییه در نظام قضایی کشور کاره ای است یا فقط مجری سیاست های مبتنی بر تندروی هاست؟

اینک در سال 1386 از انقلاب مشروطه ی شکست خورده ای یاد می کنیم که در زندگی سیاسی مردم ایران جان باخته است و هرکس که با کوچکترین حرکتی بخواهد به آن جان دوباره ببخشد جایش گوشه زندان است.

هریک از گروه ها و جناح های در قدرت امروز برای خود قانون اساسی جداگانه ای دارند. این قانون اساسی ها نانوشته است و متناسب با منافع شخصی و گروهی آن ها به رسمیت شناخته شده. وجه مشترک همه ی قوانین اساسی امروز ایران “چپاول” به هر قیمتی است. در این میان فقط دست مردم ایران از قانون اساسی مبتنی بر نظارت خالی است. مردم به تدریج با وضع موجود خود را تطبیق داده اند. هوای کار دستشان آمده است. همه که نمی توانند خود را به کشتن و حبس و بی کاری و آوارگی بدهند. اهل چانه زنی شده اند. وقتی سرو کارشان به یک نهاد حکومتی می افتد اول می روند سراغ قانون اساسی نانوشته ی آن. وقتی آن را پیدا کردند می روند سراغ شناسایی عوامل ارتباطی آن و با دلالان طرح دوستی می ریزند و سپس وارد چک و چانه می شوند. در صورتی تیغشان می برد که به درستی قانون اساسی آن نهاد را کشف کرده باشند و بدانند دقیقا باید با چه کسانی وارد مذاکره بشوند. این است که موازین برآمده از انقلاب مشروطه به فراموشی سپرده شده است. ضمنا مردم هم یاد گرفته اند با همین نظم عجیب و غریب به گونه ای که گذشت مدارا کنند.

وجود قانون اساسی در یک کشور به تنهایی نشانه ی آن نیست که مردم در امور مهم سیاسی مشارکت دارند. به خصوص وقتی که افراد و گروه ها به مرتبه ای از مطلق گرایی می رسند که پاسخ گویی به مردم را زائد اعلام می کنند. در این موقعیت باید رفت سراغ قوانین اساسی نانوشته توسط زورمندان از هر دسته و گروه. این همان کاری است که مردم ایران شیوه های دستیابی به آن را در طول تاریخ آموخته اند.

آن ها که قانون اساسی مشروطه را مقدمه ای بر انقلاب اسلامی تعریف می کنند پربی راه نمی روند. آن ها که می گویند انقلاب مشروطه انحرافی شکل گرفت و انقلاب اسلامی رفع انحراف کرد و آن را در مسیر شیخ فضل الله نوری هل داد به یک نکته ی مهم تاریخی توجه می دهند. آن ها باور دارند که از خون جوانان وطن نباید لاله بروید. از خون شهدای جنگ ایران و عراق نباید لاله بروید. از خون جوانان وطن باید اسکله های خودمختار برای واردات و صادرات، برج ها، بنیادها و انواع مافیای خودمحور بروید. خون جوانان وطن به درد کاسبی می خورد و برای آن است تا طبقه ای روی کار بیاید که ثروت نامشروع و بیکران به دست می آورد و فقط با قانون اساسی خودش کار می کند. جمعیت فزاینده ی فقرا احتیاج به قانون اساسی ندارند.


ایرانیان از سوگواری برای ناکامی های صد سال اخیر خود خسته شده اند. به هر امیدی دل بسته اند زود از آن دل برکنده اند. اینک به نظر می رسد اگر کمبود بنزین و گرانی و بیکاری نبود دلشان می خواست اندکی بیاسایند. فرصتی برای تأمل پیدا کنند و احتمالا به اشتباهاتی که مرتکب شده اند بیاندیشند. افسوس که چنین فرصتی ندارند. اندکی امنیت، اندکی رفاه می خواهند تا به خود بیاندیشند. حداقل ها از دسترسشان خارج شده و در نتیجه فرصتی برای همگرایی و اقدام هماهنگ نصیب شان نمی شود.

همین که می نشینی تا دمی بیاسایی و مبارزات صد ساله ی اخیر را مرور کنی، همین که برمی خیزی تا برای برون رفت از این بن بست حرکت مسالمت آمیزی آغاز کنی، ناگهان پاره آجری توی سرت می خورد و تو فکر می کنی چرا سری را که درد نمی کرده بی جهت دستمال بسته ای. و فکر می کنی شاید بهتر بود از بزرگراه شیخ فضل الله نوری خارج نمی شدی و حداکثر خودت را به بزرگراه جلال آل احمد می رساندی!