فخری عزیز و فداکارم!

مصطفی تاج زاده
مصطفی تاج زاده

فخری عزیز و فداکارم!

از ششم بهمن 1359 که امام خطبه عقد ما را در جماران جاری کرد، بیست و نه سال پرفراز و نشیب می گذرد.

اعتراف می کنم که در سه دهه گذشته آن چنان که شایسته و درشأن تو بود، زندگی را سامان نداده ام و تو همواره با بزرگواری نه تنها سختی ها را تحمل کردی، بلکه برایم قوت قلب بودی. درود و سلام گرم من از اوین بر تو باد!

برایم سخت است که بدون انجام کوچکترین اقدام خلاف قانون، در زندان نظامی باشم که در تأسیس و تثبیت آن عمرم را سپری کرده ام و کیفرخواستی برای من، همچون سایر دوستانم، تهیه شده که طبق آن « آشوبگر » خوانده می شوم حال آن که شعار و عمل ما فعالیت قانونی، مدنی و مسالمت آمیز بوده است. در صداو سیما نیز افرادی یکطرفه آنچه در شأن خودشان است، متوجه من می کنند بدون آن که امکان پاسخگویی داشته باشم. لطف خداوند و آگاهی ملت جبران کننده این بی مرامی ها و نامردمی هاست.

به رغم این سختی ها، می دانم که فشار بیشتر و اصلی را تو تحمل کردی و عارفه دلبندم که خداوند وقتی در عرفه بودم او را به ما داد و نیز فاطمه عزیزتر از جانم که نامش را به یاد جده ام و جده ات، زهرا، فاطمه گذاشتیم.

فخری جان!

به وجود تو افتخار می کنم که حق همسری را درباره من رعایت و ادا کردی، بیش از آن چه لایق بودم. در این بیش از هفت ماه اسارت نیز مرا شرمنده کردی بویژه با قلم زیبایت که همواره به آن غبطه می خورده ام. متأسفم که از خیل نامه هایت، تنها سه نامه را به طور کامل و چندباره خوانده ام و نیز مصاحبه ات با مجله ایران دخت، کاش می توانستم همه نامه هایت را در زندان داشته باشم و از خواندن آن ها لذت ببرم و به دیگر عزیزان دربند فخر بفروشم که فخری من این است!

از جمله دلخوشی های من در زندان، علاوه بر فرصت خودسازی و مطالعه و مصاحبت نیکان روزگار، ملاقات های سه شنبه با تو و فاطمه و گاهی پدر و مادر بزرگوارم و خواهران و برادر داغدیده ام است. سه شنبه ها برای زنده یاد قیصر امین پور یادآور مرگ بود و برای من تجدید حیات است. کاش می توانستم همچون آن شاعر بزرگ اصلاح طلب، برای سه شنبه ها شعری بسرایم. نقص خود را با پناه بردن به خواجه شیراز جبران کردم. این غزل آمد:

در خرابات مغان گر گذر افتد بازم                حاصل خرقه و سجاده روان دربازم

حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم                خازن میکده فردا نکند در بازم

ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی              جز بدان عارض شمعی نبود پروازم

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور         با خیال تو اگر با دگری پردازم

سر سودای تو در سینه بماندی پنهان         چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم

مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم         به هوایی که مگر صید کند شهبازم

همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم       از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم

ماجرای دل خون گشته نگویم با کس          زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم

گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد         همچو زلفت همه را در قدمت اندازم

 

از تمام محبت ها و فداکاری هایت  سپاسگزارم . از همه سختی ها و نامرادی هایی که به خاطر من تحمل کرده ای، شرمنده ام و از تمام قصورها و تقصیرهای کوچک و بزرگ درباره تو پوزش می خواهم.

روی زیبایت را می بوسم و برایت سلامت و سعادت آرزومندم.

دوستدار همیشگی ات

مصطفای تو

6/11/88   

 

منبع: روزنه