اگر سه سال نفت نفروشیم

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

احمدی نژاد گفت: “اگر سه سال هم نفت نفروشیم کشور به خوبی اداره می شود”

 

فرض اول: “این سال هایی که نفت فروخته شده کشور بخوبی اداره شده.”

پیشفرض اول: “من خیلی خوبم، همه چیز هم بخوبی پیش می ره”

رساله تعریفات: “خوب یعنی همین که هست، بد یعنی همین که نیست.”

فلسفه محوری: “من هستم پس همه چیز خوب است.”

 

فرض دوم: “نفت ایران به مدت سه سال فروخته نشود، حالت اول”

خلاصه وقایع: نفت به فروش نمی رود، در نتیجه درآمد دولت قطع می شود. در نتیجه دولت موفق نمی شود به کسانی که پول می دهد، پول بدهد. در نتیجه مردم از گرسنگی به خیابان می آیند و دولت تصمیم می گیرد آنها را سرکوب کند، ولی بودجه ای برای سرکوب کردن ندارد. مجلس هم حقوقش قطع می شود و همه نمایندگان به دولت اعتراض می کنند، در نتیجه رهبری برای جلوگیری از اعتراض نمایندگان می خواهد وارد صحنه شود، ولی نمی تواند، چون برای ورود به صحنه هم نیاز به بودجه نفت دارد، در نتیجه نمایندگان بدون اینکه کاری بکنند، مجلس را رها می کنند و چون پول ندارند، برمی گردند به شهرستان خودشان و به کاری شرافتمندانه مشغول نمی شوند، چون پول نفت نیست و کار اعم از شرافتمندانه و غیرشرافتمندانه وجود ندارد. وزرا هم چون پول نفت وجود ندارد، از دولت بیرون می روند. با تعطیل دولت و مجلس، وضع اقتصادی کشور رونق می گیرد و احمدی نژاد هم برمی گردد ارادان و مشغول کشت خربزه می شود. سطح تولید در کشور افزایش می یابد و چون پول نفت وجود ندارد صدا و سیما هم قطع می شود و بخش وسیعی از مشکلات روانی مردم حل می شود. تعداد زیادی از روانکاوان و روانشناسان بیکار می شوند و داروخانه ها و کارخانه های تولید داروهای ضدافسردگی تعطیل می شود. اپوزیسیون هم انگیزه ای برای آمدن برسر قدرت ندارد، چون برای سه سال فروش نفت متوقف است، رهبران اپوزیسیون هم که ارث باباشان را ندارند که بیاورند و برای کشور خرج کنند. در نتیجه کلا سیاستمداران موجود اعم از اپوزیسیون و پوزیسیون می روند پی کارشان. روحانیون هم که از دولت یا بازار یا هر جای دیگری پول می گرفتند، درآمدشان قطع می شود و دست از سر مملکت برمی دارند و احتمالا مهاجرت می کنند به نجف که هم به عبادت شان مشغول باشند و هم از گرسنگی نمیرند. مردم هم یواش یواش شروع می کنند بعد از 150 سال کار کردن، روز اول دست شان درد می گیرد، روز دوم دردشان کم می شود، روز سوم اول صبح می روند سر کار. کسی هم دیگر به کسی زور نمی گوید چون دلیلی برای زور گفتن نیست، وقتی کسی پول ندارد، چه زوری می خواهد بگوید؟ بعد از مدتی مردم تصمیم می گیرند انتخابات برگزار کنند، شورای نگهبان که از کار افتاده و فتیله اش بدون نفت پائین کشیده شده، وزارت کشوری هم وجود ندارد، کسی هم نمی تواند رای بخرد، در نتیجه انتخابات غیرنفتی نسبتا آزاد برگزار می شود و تا زمانی که دوباره فروش نفت شروع نشده مردم کمی دموکراسی احساس می کنند.

 

فرض سوم: “نفت ایران به مدت سه سال فروخته نشود، حالت دوم”

با قطع فروش نفت ایران، دولت دست از حمایت از حماس و سوریه و لبنان و اطعام مساکین امت شهیدوزوز می کشد و مجبور می شود که به تولید بپردازد، و چون این کار را بلد نیست، توسط مجلس برکنار می شود. رهبر هم بعد از اینکه پول نفت قطع شد دیگر شب های شعرش تعطیل می شود و کسی به او فرزانه و آفتاب بلند و خورشید فروزان و گل همیشه بهار نمی گوید. کم کم واقع گرا می شود و تصمیم می گیرد استعفا بدهد. رهبر اعلام می کند که ما می خواهیم با تولید کشاورزی توسط بسیج و مردم خودکفا شویم. بسیج و مردم هم می گویند “برو بابا، حال نداری” بعد انتخابات برگزار می شود. در انتخابات هم به جای سه هزار کاندیدای ریاست جمهوری پنج نفر شرکت می کنند که چون پول نفتی وجود ندارد، نمی توانند تبلیغات بکنند، در نتیجه مجبور می شوند واقعیت را در مورد خودشان بگویند. در نتیجه مردم به یک آدمی که دروغگو نیست، رای می دهند. بعد اکثریت مجلس که حقوق نفتی شان را از دست داده اند، استعفا می دهند و انتخابات مجلس هم برگزار می شود. یک مجلس از آدمهای نسبتا راستگو، چون هنوز کاملا نفت را ترک نکرده اند، تشکیل می شود. مجلس خبرگان هم تغییر می کند و علمای نفتی مثل شیخ محمد یزدی لاستیکی و شیخ تقی مصباح شکری، در انتخابات شرکت نمی کنند و یک عده دیگری شرکت می کنند. طبیعی است که وقتی یک عده دیگر شرکت کنند، کلا همه چیز عوض می شود، رهبری محترمانه استعفا داده و مجتبی داماد سرخانه حدادعادل می شود. خاتمی دیگر لزومی به تدارکاتچی بودن ندارد، چون کلا تدارکات موضوع نفتی است. میرحسین موسوی از زندان آزاد می شود و دادگاه او را محکوم می کند که باید کشور را بدون نفت اداره کند. روزنامه کیهان بدون سوبسید از بین می رود. وزارت خارجه روابطش با کشورهای “پول رو بردار و فرار کن” تیره شده و رابطه ایران با آمریکا و اروپا برقرار می شود. حزب اللهی ها هم یواش یواش در ولایت فقیه و در نتیجه اسلام ناب محمدی شک می کنند و یک دفعه می بینی سه چهار میلیون حزب اللهی از جامعه غیب شده و تبدیل به سوسک شده اند و مشکل سوسک می شود یک مشکل ملی. اپوزیسیون خارج از کشور هم که بر سر قدرت، یعنی در واقع بر سر نفت دعوا دارند، جیک ثانیه دعواهایشان تمام می شود و تصمیم می گیرند با هم توافق کنند تا نظام را تغییر دهند. ولی نظام خودش تغییر کرده است. بنا براین آنها هم 78 درصدشان در همان کشوری که هستند باقی می مانند و 22 درصدشان به ایران برمی گردند. کم کم مردم مجبور می شوند از سوادشان برای پول درآوردن استفاده کنند، سیاستمداران بعد از اینکه دقیقا فهمیدند که نفت وجود ندارد، بعد از چند روز یادشان می افتد که توی جمجمه شان چیزی به نام مغز قبلا وجود داشته که می توانند از آن استفاده کنند.

 

فرض چهارم: “نفت ایران به مدت سه سال فروخته نشود، حالت سوم”

اول یک ماهی طول می کشد که مسوولان کشور باور کنند که دیگر نفتی حداقل برای سه سال وجود ندارد. بعد دو ماه طول می کشد تا دین دولتی یا همان دین نفتی از بین برود و همان دین راستکی بیاید سر جای خودش. بعد هر کسی مجبور می شود برود دنبال کاری که بلد است و توانایی آن را دارد. آیت الله خامنه ای می رود مشهد و به عنوان طلبه درس می خواند. هاشمی رفسنجانی با پسران و دخترانش یک مدرسه غیرانتفاعی راه می اندازند. حداد عادل معلم ادبیات دبیرستان می شود. علی لاریجانی یک انتشاراتی باز می کند. جواد لاریجانی سفیر ایران در افغانستان می شود. صادق لاریجانی به قم می رود و بطور نیمه وقت یک سوهان فروشی را اداره می کند و بقیه وقتش را درس می دهد. صادق محصولی سرکارگر ساختمان می شود. محمود احمدی نژاد معلم ریاضی ارادان می شود. خاتمی استاد دانشگاه می شود. علی مطهری کتابفروشی راه می اندازد. نقدی با هفت هشت نفر از معاونینش باند کلاهبرداری و شرارت راه می اندازند ولی بعد از چند ماه دستگیر می شوند. احمد توکلی اقتصاد 101 در دانشگاه درس می دهد. بهمنی یک صرافی در تهران راه می اندازد. شفیعی کدکنی رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران می شود. مهدی کلهر یک نوارفروشی در نازی آباد راه می اندازد. شیرین عبادی رییس کانون وکلا می شود. سردار فیروزآبادی یک کله پاچه فروشی سنتی در میدان توپخانه راه می اندازد. سردار رادان شرخر می شود و بعد از مدتی در یک درگیری به زندان می افتد. جوانفکر مسوول نگهبانی خبرگزاری پارس می شود. دکتر سروش به ایران برمی گردد و رییس شورای عالی فرهنگ می شود. فاطمه رجبی یکی از بهترین رستوران های تهیه غذای خانگی را در خانه درست می کند و غلومسین غذاها را پشت موتورش می گذارد و به خانه مردم می برد. عسگراولادی رئیس یک کاروان حج می شود. محمد قوچانی وزیر کشور می شود. رضا پهلوی به ایران برمی گردد و معاون آمریکا و اروپای وزارت خارجه می شود. مهرانگیز کار رئیس سازمان زنان کشور می شود و دائما با محبوبه عباسقلی زاده درگیر. محسن سازگارا مجری تلویزیون می شود و یک هارد تاک راه می اندازد. علیرضا نوری زاده برنامه قصه های شب را از رادیو می گوید و بسیار پرطرفدار می شود. مسعود بهنود برنامه بررسی مطبوعات را در تلویزیون اجرا می کند. عباس عبدی یک موسسه نظرسنجی تشکیل می دهد که گاهی نتایج کارش غلط از آب در می آید……. حتما می خواهید ببینید که مسوولان مملکتی چه کسانی خواهند بود، من چه می دانم، من در این وضعیت بدون نفت این همه کار برایتان فراهم کردم. بقیه اش را خودتان می دانید.