در واکنش به سخنان سردار مشفق

مسعود بهنود
مسعود بهنود

اینک که گفته های سردار مشفق منتشر شده، و در حقیقت تلو نامه شکایت هفت از جان گذشته ای است که انگار بمبی به خود بسته و وارد صحنه ای پر آتش شده اند، فرصتی فراهم آمده تا پشت پرده بازی کمی بالا زده شود. البته به قیمت به خطر افتادن آن جان ها، نوری تابیده شده است به درخونگاه قدرت، ولی جای آن است که قدر خطری را که آن ها به جان خریده اند، بدانیم. بهترین پاداش صبر و ثبات آن ها و درد و رنجی که می برند به گمانم این  است که بکوشیم تهدیدشان را  تبدیل به فرصتی کنیم.

در این مسیر پیشنهادم این است که با درست کردن سایت یا وبلاگ کوچکی، توضیح هر کس را که نامی از وی توسط سردار مشفق  برده شده منعکس کنیم تا هر کس می خواهد بتواند دریابد که چه درصدی از این گفته ها  واقعیت دارد. از کسانی که در معرض تهمت واقع شده اند  دعوت کنیم که آن جا خونسرد و مستند نشان دهند واقعیت را، چندان که از جمع آن ها کژی های این استندآپ کمدی تراژدی آشکار گردد. سایتی برای اطلاع رسانی به مردم. که داور نهائی آن ها هستند و اگر راست گفته باشیم همه عمر خورشید همیشه پشت ابر نمی ماند.

 

چند نکته

و پیش از این که خود به این کار اقدام کنم. چند نکته را فهرست وار می گویم.

 اول این که این جناب سردار نه از جایگاه قبلی محسن رضائی جایگاهش بلندترست، نه چنان مقامی دارد که سردار قالیباف داشت. از نظر وسعت میدان اختیار هم نه در آن موقعیت است که سعید امامی بود و نه حتی همین کسان که الان زندانیش هستند و زیر لب فاش می کند که خود بازجوئی شان کرده است. پس فاعتبروا اولی االابصار. هیچ عاملی نمی تواند تضمین بسپارد که جناب مشفق چندی دیگر در جای امروز متهمان نباشد.

اگر سردار مشفق خیال آن دارد که همه در خطرند جز او، باید گفت زهی خیال محال. حتی اگر گمان دارد حصن ولایت محکم است و هر کس بدان داخل شود از هر عذابی در امان خواهد بود، کافی است بداند که هیچ کس در این کار به اندازه  هاشمی امتحان نداده است،  محسن رضائی و باقر قالیباف و علی لاریجانی هم هیچ کجا ثبت نیست که ملتزم به ولایت نباشند. پس حکایت این نیست، حکایت انتخاب است، انتخاب احمدی نژاد یا دیگری. پس به همین سادگی ممکن است روزی که احمدی نژاد شد ابوالحسن بنی صدر آن گاه کسانی که سینه برای او به تنور چسبانده اند تبدیل به بازندگان شود و خدا نیاورد که سردار بازجویانی مانند خود او  پیدا کند. آن ها  یک ژنرال مشرفی [مثلا] بند کلام بگشاید. با همین ادبیات و با همین اهداف. که شاعر گفت  لعنت من بر تو این شد که ایزدت عاشق کناد/ بریکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن؛

 نکته دیگر این است که عاقل خوب می داند که این گفته ها چقدر شبیه به گفته های سعید امامی است، همان قدر حق به جانب و مقتدر و دارای اعتماد به نفس. او هم وقتی داستان قتل سعیدی سیرجانی را برای مدیران استان همدان  شرح می دهد همین قدر مقتدر و مقهور اقتدار خویشتن  است و من من می گوید. این طعم قدرت است که شیرین چندان است که به داشتنش اکتفا نمی توان کرد باید زبان هم دور لب چرخاند تا حاضران بدانند که چقدر از شیرینی در کام ماست.

نه سردار مشفق  اول کس است که بر تمایلات خود جلوه دینداری و ولایت پذیری می دهد و نه آخرین خواهد بود. کافی است که درگوشی نامه 24 فرمانده سپاه را به محمد خاتمی رییس جمهور بخواند که کیهان درج کرد و به زمان خود یک کودتا بود، و در خاطر آورد که نویسنده و طراح آن نامه که نگران ولایت و اسلام می نمود همین کس است که الان در گفته های سردار مشفق متهم می شود به همدستی با فتنه و دادن ستادهای خود به میرحسین. ملاحظه می کنید که فاصله خیلی کوتاه تر از آن است که به چشم نیاید.

 

همه جاسوس و ستون پنجم

نکته سوم پاسخی به این همه اتهام جاسوس و مامور دشمن خواندن، مانند نقل و نبات.

 از نظر سردار مشفق، هر کس که با وی  مخالف است یا موافق نیست، جاسوس و مامور اجنبی است. از جمله اهدافی که این کار می تواند داشته باشد عادی سازی و از قبح انداختن  ارتباط با دستگاه های اطلاعاتی است. وقتی ریاست جمهور محبوبی که هنوز محبوب تر از وی در ایران کس نیست، منظورم محمد خاتمی است، که تمام لجن پراکنی ده سال گذشته کوچک ترین خدشه ای به محبوبیت وی وارد نکرده، مامور اجنبی – به قول استاندآپ کمدی سردار مشفق زیر دست ابطحی – است، چطور باید این عمل را قبیح دانست. وقتی آقای یونسی هشت سال وزیر اطلاعات مرتبط است دیگر چه نظامی و چه اطلاعاتی و چه مصلحتی. کسی مقیم حرم حریم نخواهد ماند.

دیگر کشفی که از این همه جاسوس سازی می توان داشت این است که به طور طبیعی شنونده در گوینده  تامل می کند و از خود می پرسد آیا گوینده این سخنان به راستی  چنان هست می نماید،  آیا قصد پنهان کردن چیزی را ندارد.

در زمانی که در حبس بودم یک روز که از قضا ماه رمضان بود، روز کشدار بازجوئی از صبح، فرصت گفتگو با بازجوی محترمم را نصیب کرد. گفت و گفتم. گفت و گفتم تا سخن به فلان کس رسید. پرسید چرا این قدر با وی دشمنی. گفتم وقت لازم است برای بازگفتن. گفت باشد نشانی دادم کتاب خاطرات سعید شاهسوندی را. گفتم اگر در میان کتاب هائی که مامورانتان آورده اند نبود بفرستید از خانه بیاورند. و شرح دادم که بنا به مستندات آن کتاب وقتی مجاهدین درگیری مسلحانه را پایان دادند و ترورها را پایان دادند  نمی تواند درست همان زمان باشد که نیروهای نفوذی و امکانات تخریبی شان هم تمام شد و خزانه به صفر رسید. بیشتر به عقل می آید که کسانی و امکاناتی ذخیره کرده باشند.

از بازجویم که از قضا از سرداران سپاه و جنگ دیده است و چهره نجیبش مرا به یاد ابراهیم حاتمی کیا می انداخت پرسیدم این کسان الان کجا هستند. گفت از کجا باید بدانم. گفتم در چه احوال اند به قاعده. و افزودم کسی که ماموریت پنهان می دارد نمی تواند منقد باشد و خود را چنین در چشم دستگاه های ناظر بنشاند که شب و روز مراقبش باشند. بلکه همان می کند که مسعود کشمیری می کرد که همه می دانند اعتماد زنده یاد رجائی را کاملا جذب کرده بود. یک هفته قبل از حادثه نخست وزیری همین کشمیری بمبی کشف کرده بود و کسانی را هم دستگیر، معاون امنیتی رییس جمهور رجائی بود چقدر دشمن یافته بود که ماموریت تاسیس وزارت اطلاعات و تهیه لایحه اش را به او سپردند.

گفتم این ذخیره ها به گمانم جز این که برای روز مبادا می مانند، همانند کشمیری، در عین حال درجریان کار هم ماموریت هائی دارند که فقط برای ایمن سازی خود نیست بلکه برای پوک کردن و خالی کردن نظامی است که به ظاهر مامور حفظ آن شده اند.

 

دشمن سازی

طرفه حکایتی است، چنین می نماید دو پادشاه آخرین ایران تنها  فریب خورده های دستگاه امنیتی شان نبودند، همیشه احتمال تکرار هست. تکرار این که دستگاهی چنان در دزد بگیری و ستون پنجم سازی و کشف جاسوس جلو برود که رییس  را معتاد خود کند. چنان که شاه معتاد گزارش های ساواک شده بود. حالا که برخی از این اسناد گشوده شده آدمی می بیند درست همین هاست که سردار مشفق گفته است. همین قدر سرسری و سر به هوا، شلخته و برساخته . همان گزارش ها کار پادشاه آخرین را به جائی رساند که مردمی با وی نبودند روز مبادا. دستگاه کشف دشمن چنان پیشرفت کرده بود که دشمن ساز شده بود و این را شاه در نیافت تا موج جمعیت را در خیابان دید.

 از مجموع استدلال های سردار به نظرم رسید همان ماشین با حجمی چند برابر در کارست. البته که مایه دین و شیعه مرتضا علی ساروج محکمی است و ابتدا کردن به نام امام زمان در دل شیعیان محبت می سازد، اما همه معطوف است به روزی که ماموم در نیابد که امام در پس پرده به چه کار است. که در آن صورت …

برای آن که خود به  پیشنهادی که در توضیح ادعاهای سردار مشفق مطرح کردم، عمل کرده باشم این را نکته آخر کنم که:

در این سخنرانی دو بار از من نام برده شده به عنوان کسی که در دفتر جناب محمد خاتمی در سویس جلساتی با ایشان داشته ام. من در سی و پنج سال گذشته هیچ گاه حتی یک ساعت در سویس نبوده ام. در همه عمرم با جناب خاتمی که برایشان احترامی بیش از هر زنده دیگر قائل هستم جلسه ای نه در سویس نه در هیچ جای دیگر عالم نداشته ام. در سی و یک سال گذشته دو بار در یک مجلس عمومی با ایشان بوده ام یکی در مجلس ختم خانم بروجردی خواهر دکتر محمود بروجردی در مسجد میدان نیلوفر تهران [به گمانم سال هفتاد] و بار دیگر دو سال پیش در لندن و در کانون توحید که جناب خاتمی سخنرانی داشت.

آیا من حق ندارم به بقیه اطلاعات داده شده در این سخنرانی هم شک کنم. در پاسخ می گویم نه. صبر کنیم تا دیگران هم توضیح بدهند.