مصلحت آن است که مطلق نکنیم

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

مقاله آقای گنجی را که در باره انتخابات مجلس هشتم نوشته است، باز کردم که بخوانم. همان مقدمه، مرا به کسالتی ‏تهدید می کرد که از شنیدن تکرار مکررات، در این اپوزیسیون غربتی! اغلب گریبانگیرم است. تکرار بی پژواک این ‏عبارت که: چون رهبران جمهوری اسلامی می خواهند مردم در انتخابات شرکت کنند، پس مردم نباید شرکت کنند! (و ‏لابد منتظر وقتی بمانند تا آنها از مردم خواسته باشند که در انتخابات شرکت نکنند!) همان جا می خواستم باقی را ‏نخوانم؛ وقتی دیدم او به جد معتقد است که ما خبر نداریم که آقای خامنه ای و همه رهبران جمهوری اسلامی، ایضاً ‏همواره! نه فقط این بار، مردم را به شرکت در انتخابات دعوت می کنند! ( وخواهند کرد آقای گنجی)‏

اما ادامه مطلب را هم خواندم؛ به سختی و با شکیبایی! چرا اینهمه سخت بود خواندن این مقاله؟ برای اینکه ایشان شش ‏پاراگراف! بله! شش پاراگراف اول را که نیمی از تمام نوشته شان باشد، اختصاص داده است به نقل مستقیم سخنان آقای ‏خامنه ای، کمی هم آقای جنتی، تا همان استدلال متقن و آن حکم تاریخی را به خوانندگان ثابت کند. ثابت کند که رهبر ‏می خواهد مردم در انتخابات شرکت کنند، پس معلوم است که مردم نباید شرکت کنند! ‏

پس آن ایشان چه گفته است؟ شاید آنها که نخوانده اند باور نکنند! ولی این یک واقعیت است که بعد از آن شش پاراگراف ‏نقل قول، آقای گنجی همان سخنان را به زبان ساده تری برای مردم توضیح داده است تا بیشتر بفهمند که آقای خامنه ای ‏و جنتی دوست دارند که آنها رأی بدهند….‏

این تمام جان و جانمایه ی آن کشف بزرگی است که به حکم تاریخی ِآقای گنجی منجر می شود.‏

او هیچ گوشه چشمی به این واقعیت ندارد که، همه اهالی اپوزیسیون در خارجه، که قبل از آقای گنجی ساکن شده اند، ‏اولاً به خوبی می دانند که رهبران جمهوری اسلامی در هر انتخاباتی (یعنی همیشه ومثل رهبران تمام کشورهای ریز و ‏درشت) مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کرده اند؛ ودوم، اینکه دیده اند که همه تحریم گران حرفه ای، در هر ‏انتخاباتی، این را گزک کرده و از مردم خواسته اند همین چیزی را که آقای گنجی می خواهند. ‏

گنجی اما تازه نفس است؛ و آمده است تا تمام این مکررات را برای ما تکرار کند! پس یکی مثل من‏‎ ‎هم می تواند تمام ‏آنچه را که در پاسخ به تحریم گران حرفه ای، همواره گفته است با او نیز بگوید و از او بپرسد.‏

مگر این تازگی دارد که در هر انتخاباتی همه طرف های درگیر از مردم بخواهند که شرکت کنند و به کاندیداهای آنها ‏رأی بدهند؟ و مگر در عمل همیشه جز این است که هر دو سوی نیک و بد! باید در مصافی و میدانی واحد رودروی هم ‏بایستند؟ حالا رزم تن به تن بوده، باشد؛ یا آتش توپخانه، یا صندوق رأی ؟‏

چرا همانطورکه آقای خامنه ای ما را در هر زمینه ای از همصدایی با آقای بوش برحذر می کند، ایشان ما را از ‏همصدایی با آقا می ترساند؟‏

آقای رهبر گیرم ندانند! آقای گنجی که معترض ایشان است آیا نمی داند که می تواند سخن و اراده ما در بسیاری از ‏امور با دشمنان هم یکسان باشد و این دلیل اتحاد ما نیست؟ نمی داند این یک واقعیت است که رژیم اسرائیل هم که ‏سیاست هایش مورد قبول آقای گنجی نیست، مثل ایشان و مثل خیلی از دیگر دوستان ما، می خواهد که مردم در انتخابات ‏شرکت نکنند؟ او چرا از همسویی با رژیم اسرائیل نمی ترسد ولی ما را از همسویی با آقای رهبر می ترساند که او ‏خودش ما را از همسویی با آمریکا ترسانده است؟! واصلاً این چه زحمت بیهوده ای که من در مذمت این استدلال ‏نادرست آقای گنجی متحمل بشوم؟ در میان همان شش پاراگرافی که او به عنوان سند آورده بود، خیلی چیزها برای ‏آموختن خودش هم بود؛ شاید توجه نکرده باشد!‏

آقای گنجی! این پاراگراف سوم ازنوشته شما، و دوم از استدلال هایی است که، شما در افشای سیاست غلط، غیر علمی ‏و فرصت طلبانه رهبران جمهوری اسلامی آورده اید:‏


‏”حمایت آمریکا از هر دسته ای در ایران یک ننگ است… هم مردم و هم آن دسته ای که رئیس جمهور آمریکا از آن ‏اعلام ‏حمایت کرده است باید فکر کنند که چرا آمریکا می خواهد از آن دسته حمایت کند و آن دسته چه نقصی داشته که ‏آمریکا را ‏به فکر حمایت از آن انداخته است” ‏

بله! دوست عزیز! آیا منظور شما را درست متوجه نمی شویم؟ آیا نمی خواهید بگویید که، این کار آقای خامنه ای ‏درست نیست که می خواهد ما را مرعوب کند؟ ما را متهم کند؟ که اگر در موردی حرفمان با آقای بوش یکی درآمده ‏است، پس از غزه تا عراق تا آمریکای لاتین، همدست اوییم ؟

شک نیست و بر همه واضح و مبرهن است آقای گنجی! که حق با شماست و این کار بسیار ناشایستی است که ما سخن ‏مخالف را بگیریم، آن را وارونه کنیم تا دستورالعملی برای خود ساخته باشیم. ‏

اما این چه سری است که گنجی اصرار دارد درسی را به ما بدهد که خود نیاموخته است؟ بعید است او نداند که این ‏نتیجه گیری ارزان و آسانی است، آنهم در این دشواری اوضاعی که ما با آن روبرو هستیم، و راهگشا نیست. پس ‏بگذریم و بپردازیم به این ادعا که نتیجه شرکت مردم در انتخابات‎ ‎‏”مشروعیت بخشیدن به رژیم” است. همان ترجیع ‏بندی که باز در تمام سالهایی که ایشان در داخل حضور داشت، در مقطع هر انتخاباتی ما از تحریمیان شنیده ایم؛ و البته ‏که آنان هر بار معتقدند این دفعه تحریمشان مضمون دیگری دارد، و این بار اکثریت مردم به این تحریم پیوسته اند؛ و ‏البته باز در پایان انتخابات، همه در همانجایی ایستاده ایم که در انتخابات قبلی! همانجایی که آقای گنجی هم از هم اکنون ‏می تواند آن را نظاره کند:‏

انتخابات تمام شده است. روز دیگر که عمدتاً اولین روز هفته است آغاز شده است. بیش از نیمی از مردم (که یک نرم ‏شناخته شده جهانی است) در انتخابات شرکت کرده اند و آنها هم که از تحلیل اپوزیسیون استفاده کرده یا تصمیم شخصی ‏شان بوده است، زندگی شخصی و اجتماعی خودرا بر همان پایه که بوده است، پی گرفته اند؛ و نمی دانم چند سال و چند ‏انتخابات است که من باید بر حس تکراری شدن ِ خودم غلبه کنم و همین ها را بنویسم. باری! در این مرحله آشنا که قرار ‏گرفتیم، نتیجه انتخابات هر چه که باشد، محافظه کاران راست برده باشند یا میانه یا اصلاح طلبان، البته که تغییرات ‏ساختاری صورت نگرفته است؛ یا حکایتی از این دست که اصلاح طلبان انقلابی منش از خودشان اختراع کرده اند، ‏‏”اصلاحات ساختاری!” بلکه تنها جزئیاتی، با فواید و مضار کم شماری جابجا شده اند. ‏

این فواید و مضار چون کم و اندک هستند به کار آقای گنجی نمی آید. نه فقط به دلیل اینکه اینک مثل ما خارج نشین اند و ‏در امنیت قبرستانی ما، تفاوت نمی کند که وزارت ارشاد و اطلاعات و کشور دست اصلاح طلبان باشد یا جناح راست؛ ‏روزنامه های کمتری بسته بشوند و روزنامه هایی باز شوند، بلکه از ان جهت هم هست که ایشان روشنفکری هستند که ‏زندگی دیگری را برای خود برگزیده است. ‏

در همان ایران هم که بود دیگر مدتها بود که ایران برای او موضوع مبارزه بود و محک آرمان.‏

کمی کمتر به پروپای جوانان پیچیدن، بانک موسیقی را از هر جا که خاست، خفه کردن، دختر و پسرو زن ِ مردم را ‏برای ده سانت پاچه شلوار یا چند تار مو به کمیته بردن، نه تنها برای اقای گنجی که برای هیچ روشنفکر مبارزی، ‏مسئله ِ مبارزه نیست. اما همین اندک در کار و زندگی مردمی که در ایران هستند، دگرگونی هایی ایجاد می کند که ‏معنی اش می شود، آسوده تر یا سخت تر زیستن و در نتیجه اش، اصلاً فرصت اندیشیدن به سخن و گنجی و دیگران را ‏یافتن، یا در مشکلات روزانه خود سرسام شدن! ‏

این اصلاً اشکال گنجی یا روشنفکران دیگر نیست که این امور روزمره مقصد و مبنای مبارزه شان نباشد، اشکال آنجا ‏پیدا می شود که ایشان نمی خواهند بپذیرند که تا ایده ها و آرمان های خود را زمینی نکنند، به مطالبات روزمره مردمی ‏که در تمامی جهان اکثریت بشریت را تشکیل می دهند ـ شهروندان عادی ـ پیوند نزنند، به مردم یاری نرسانده اند و از ‏آنان چشم یاری نباید داشته باشند.‏

از این مقال به این نمی رسم که تنها به خور و خواب و مسکن نیاندیشیدن، عافیت شخصی را همه چیز نیانگاشتن، در ‏جای خود فضیلت نیست؛ حرفم این است که اعضای عادی جامعه که از این امور برخوردار می شوند، مبنای و موجد ‏حضور روشنفکر در جامعه و جهان اند و پاره ای وقتها علت مبارزه او؛ و در این میان روشنفکر که مدعی رهیابی ‏برای جامعه است، باید راهی بیابد تا این مردم که بنا به تاریخ زندگی شان، حق و وظیفه دارند، به معیشت و سر و ‏سامان خود نخستین بها را بدهند، بخشی از و زندگی خود را در مبارزه او ببینند.‏

گنجی و نه تنها او، به نلسون ماندلا و مبارزه آرام اما پی گیر او بسیار اشاره کرده اند، بی آنکه نشان بدهند که می دانند، ‏مبارزه ماندلا برای همان حقی بود که عدمش زندگی یک سیاه آفریقای جنوبی را از سحر تا شام به چالش می کشید. ‏یعنی آن چیزی نبود که درکش برای جوامع روشنفکری غرب و در همنشینی، هابرماس، و چامسکی بهتر فهم می شود ‏تا در ایران.‏

از این مطلب که هم آقای جنتی به انتخابات نیاز دارد و هم خاتمی، این نتیجه بر نمی خیزد که باید مردم در انتخابات ‏شرکت نکنند، بلکه این عیان می شود که اینجاست صحنه واقعی رزم. حتا اگر نتیجه اش پیروزی بزرگی چون دوم ‏خرداد نباشد، حتا اگر اندکی به دست بیاید و حتا اگر بارها شکست خورده باشند. آقای گنجی که اینک همنشین ‏روشنفکران غربی است خوب است از آنان بپرسد که اگر حزب شانس به دست آوردن تنها یک کرسی در پارلمان را ‏داشته باشد و انتخابات را تحریم کند تا همان یک صدا هم پژواک نداشته باشد به او چه می گویند؟

از اینکه گنجی در اعتصاب غذای خود تا پای مرگ می رود و در داخل کشور، پانصد نفر شهروند برای حمایت از او ‏جمع نمی شوند، این دریافت نمی شود که مردم می خواهند گنجی بمیرد یا حکومتگران را دوست دارند، این به کمک ‏همان ادله ای می آید که می گوید، راه های سخت و پر هزینه مبارزه مردم را نه تنها به شوق نمی آورد که از خود ناامید ‏و نا مطمئن می سازد. آنها حتا فکر نمی کنند که اگر به حمایت از گنجی جلوی زندان یا بیمارستان، اجتماع کنند، کشته ‏می شوند، بلکه به این شیوه از مبارزه بی افق و رو به مرگ، که آنها را موجودات بی فایده ای در مقابل قهرمان نشان ‏می دهد، نمی خواهند نگاه کنند.‏

همینجا شارعین تحریم خواهند گفت : شرکت نکردن در انتخابات هزینه ندارد! ‏

بی فایده است که باز به آنان یادآور شوی که، اتفاقاً خانه نشینی در روز رأی گیری هزینه هم دارد، اگر از یک هزینه ‏سنگین فرهنگی، که جامعه را به انفعال و برکناری از امور آموزش می دهد، که یک خطای مضمونی است بگذریم، این ‏عمل در هر دوره انتخابات باعث می شود تا رأی دهندگان که لابد از گوش سپردگان به اپوزیسیون نیستند، و اتفاقاً اکثراً ‏از هواداران حکومت اند، نتیجه انتخابات را بر مینای مطالبات خود رقم بزنند. ‏

آنها دوست ندارند به این استدلال گوش بسپارند؛ اما حتا بر مبنای استراتژی خودشان باید این را بدانند که درسیاست ‏اصیل برای کارهایی تبلیغ و تدارک نمی کنیم که خاصیت شان این است که کم هزینه، یا بی هزینه هستند، بلکه تلاش این ‏است که کاری کنیم که فایده ای بر آن مترتب باشد و در عین حال هزینه کمی بردارد. فایده تحریم که امروز به یک ‏تجربه تاریخی تبدیل شده است، چه بوده یا خواهد بود؟