حتی صدایِ بال کبوتری تنها، می تواند سکوت را بشکند چه رسد به اینکه کبوتر،نامه بَر باشد. دو سالی هست که محمد نوری زاد، روح آزادش را در این وانفسایِ قفس ایران، پَر می دهد. زندان رفته و آمده و دست ازقلم برنداشته، نامه ها چه از خانه بیایند و چه زندان، مرجع ضمیر را هر جا که باشد، پیدا می کنند و قاصد کانه تا بیتِ رهبری می دوند و به دستِ مخاطب دل سنگیِ قلعه نشسته، می رسند.
بنال ای بلبل دستان ازیرا نامه مستان/ میانِ صخره و خارا اثر دارد، اثر دارد
اگر هم نرسند تا همان نواحی رفته و گره ای بر پیشانی اهل دفترِ آقا نقش گرفته و خراشی بر خارایِ وجدانِ ایشان انداخته است.
آن نامه های اول را که مصادف بود با گل کردنِ جنبش سبز، به دست مردم دیده ایم که می خواندند و حرف نگفته سالیان را در آیینه صدایِ غمگین و مهربان و متواضع کلماتش، می دیدند. سینه به سینه به رسم هزاره، تکثیرش می کردند و مثل یک پیروزی در خانه و اداره جارش می زدند. اگر در قلعه، کوران و کران بودند، چه غم که مردم آبادی این نامه ها را خوب خوانده اند و به یاد سپرده اند.
نوری زاد،رسالتِ نجوا با باد صبا را انتخاب کرده است. نامه ها به سوی مردم می آیند، سرگشاده و رها امضا می گیرند و به قلعه می روند، نامه ای چُنین سفر کرده از گلوی یک مرد تنها نیست، آوایِ ملتی با خود دارد.
لحن خویشتن دار و بی کینه و درمان جوی نوری زاد، آنقدر صبور است که به مذاق بسیاری از ستم دیدگان خوش نمی آید، این حَرجی بر صاحب نامه نیست، انذاری است که عن قریب، توفان خشم، پیاله صبرِ مردم صامت را بر باد می دهد و به آن روز کسی آیت الله خامنه ای را جز به نعره خون، صدا نخواهد کرد.
اما این اواخر به جانِ نوری زاد می ترسیم. جمهوری اسلامی و سیاه پوشان نامرئی و سفید پوشان بی آبرویش، میان همه بدی ها که به آن آراسته اند، قلب کینه ورزی دارند.
نوری زاد ازخودی ها بوده که به کیهان کنارعفریتی چون شریعتمداری می نشسته و به سرسرای بیت می رفته و تفقدی می دیده و نوازشی می شده است، از چَنبر بیرون پریدنِ مرد، به دیده مردم آزادی است و به چشم تنگ دنیا داران، نمکدان شکنی.
وانگهی نامه ها با چنان خلوصی سطرسطر نوشته می شوند که بسا در میان خودی ها که نوری زاد رامی شناسند و از ذاتِ نکویش خبرها دارند، موثر است.
نوری زاد، نور بالا می زند و زبانم لال، این عطر که بر جامه پلشت نظام ریخته است، یکباره دیدی چنان دد و دیو را رم داد که گل وجودش پرپر کنند.
از جان که بگذریم، مرد راه را هم نشان داده است. چندین نفری رابه نام صدا کرده تا به نهضت کبوتران نامه بر بپیوندند. ازجوادی آملی و مکارم و وحید خراسانیِ ای در کنج خانه نشسته تا نفس سلیم سید حسن خمینی و دل گشاده سید محمد خاتمی و ذهنِ سیاس و هوشمند هاشمی. شاید هیچیک نیایند، اما راه آن است که مرد گفت. قرار نیست این خیلِ نامه به قصد وجدان آشوبی آیت الله خامنه ای نگاشته شود که در این پیرانه سری، خوابش آنقدر سنگین است که مگر بامرگ بیداری گیرد و شرح قصه خُفته اش اینکه:
بود از موی سفید امید بیداری مرا/ بالش پر گشت آن هم بهر خواب غفلتم
قرار است تا نامه های مصمم اهل سیاست و نظر و هنر و علم و دیانت که ازمبدا ایران به مقصد بیت و به اعتبار تمبر مردم راهی می شوند، این سکوت را بشکند. دیگر مصلحت نیست که نام دارانی که در برپایی نظام سهمی داشته اند، در خیمه سکوت بروند. وقت آن است که از حقیقتِ اعتراض و انتقاد، پرده برداری شود.
خود کرده را تدبیر نیست، اگر سالها پیش، وقتی حجت الاسلام خامنه ای بر تخت می نشست این نامه ها بود، ای بسا بیماری ولی فقیه لاعلاج نمی شد و عفونتش ایرانی را بیمار نمی کرد.
عقل مسکین می گوید که نوری زاد از جان گذشته را تنها گذاریم تا خود و خانواده اش به تنهایی و صلیب بر دوش از نظرها ناپدید شوند. اما عقل دور اندیش این واپسین لحظات را وا نمی نهد. نامه به رهبری از سوی نامداران، ارکان قدرتش را بر روی گسل های فعال می گذارد. بزرگان می توانند همان شعار ملت در راهپیمایی ها را زمزمه کنند که: “نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم.”
علمای دین می توانند عاقبت به آنچه یک عمر به دیگران گفته اند عمل کنند و توکل و نشان دهند که به خدایی بالاتر از خامنه ای اعتقاد دارند. ستمکاری رهبر، همه ما را چه خرد و کلان نابود خواهد کرد و سکوت و دستی بر نیاوردن مدد کردن این نابودی است.
استبداد چیزی نیست جز تمرکز سکوت، گاه جالوتی به سنگی می افتد. هنوز خاطره نامه علی اصغر سید جوادی که به شاه و دفتر دربار نوشت و زبان آوری کرد در تاریخ ثبت است. نامه ای که حجم فریاد داشت. یادمان هست به روزگار اصلاحات، نامه یدالله سحابی بزرگ را به همین رهبر که چه موجی ازنشاط برانگیخت. نامه ها نشانه زنده بودن است و دلیلی برای زنده ماندن، کبوتر نامه بر منتظر است.