خانواده در دفترچه ممنوع

نویسنده
کسری رحیمی

» صفحه ۲۰/ کتاب هفته

 

اشاره: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.

“…اما امسال ریکاردو ماشاالله گردن کلفت تر شده و شاید کمی هم قد کشیده باشد.

به من نگاه می کرد به امید آن که با ظاهر شدنم، مثل موقعی که بچه بود، همه کارها معجزه آسا روبه راه شود. خیلی دلم می خواست که واقعاً همین طور می شد، اول فکر کردم به او بگویم: “هم خیلی اندازه است و هم خوب به تو می آید.” شاید هم حرفم را باور می کرد. اما در عوض گفتم: “نه فایده ندارد.” بعد رفتم جلو و همچنان که جلو کت و آستین ها را امتحان می کردم دیدم که واقعاً نمی شود کاری کرد. ریکاردو با نگاهی نگران حرکت دست های مرا دنبال می کرد. و منتظر بود که جواب خوشایند و مثبتی از من بشنود. دوباره با نومیدی گفتم: “نه، هیچ کارش نمی شود کرد.”

و دوتایی به ناهار خوری برگشتیم. رنگ ریکاردو پریده بود. گوش هایش سرخ شده بود. با صدای عصبانی و خشک گفت: “اصلاً امشب به مهمانی نمی رویم.” وقتی این جمله را می گفت به خواهرش نگاه می کرد و دلش می خواست که لباس او را جر بدهد.

نگاهش مثل یک حیوان وحشی متغیر شده بود. میرلا که می دید اگر او هم عصبانی شود فایده ای ندارد از روی دو دلی پرسید: “چرا؟”

ریکاردو دو طرف جلو کتش را که به هم نمی رسید و دگمه اش نمی افتاد نشان داد، مچ پیراهنش هم به اندازه یک وجب از زیر آستین بیرون آمده بود.

گفت: “پاپا، شانه هایش خیلی تنگ است.”

در یک آن نام همه دوستان و خویشانی که ممکن بود فراکی به ما عاریه بدهند مثل برق از ذهنم گذشت. با آنکه می دانستم که تقریباً دیگر هیچ کدام از آن ها فراک ندارند از روی نومیدی به یکی از پسرعموهای میشل تلفن کردم…”

 

درباره کتاب

دفترچه ممنوع/ آلبا دسس پدس/ ترجمه بهمن فرزانه

 

در دفترچه ممنوع چه می گذرد؟

والریا زنی میانسال است که در کنار اشتغال باید کارهای مربوط به خانه را انجام دهد. میشل همسر او و دو فرزند آنها خانواده ای کوچک و از نظر اقتصادی متوسط رو به پایین را تشکیل می دهند. بحران اقتصادی بعد از جنگ فشار مضاعفی را بر آنها تحمیل کرده و افراد خانواده را هر روز به خاطر این مشکل از هم دور می کند. اما خرید یک دفترچه یادداشت در یک روز تعطیل زندگی والریا را دگرگون می کند. او که عادت کرده است مشکلات و نیازهای خود را نادیده بگیرد با شروع نگارش خاطرات روزانه خود در این دفترچه به این نتیجه می رسد که سالیان متمادی زندگی خود را بیهوده صرف روزمرگی زندگی و خدمت به کسانی کرده که قدر او را نمی دانند و هیچ وقت به فکر خود نبوده است.هر چه داستان پیش می رود و روزهای نگارش دفترچه بیشتر می شود کمبودها و نیازهای او بیشتر نمایان می شود و در این مسیر والریا متوجه می شود که چه شکاف عظیمی در خانواده به وجود آمده است. عشق مابین او و رییس اداره ای که در آن کار می کند و عشق های جنبی که برای پسر و دخترش به وجود می آید خرده روایتی هستند که به روایت اصلی برای پیشبرد داستان کمک کرده اند. والریا خود را قربانی می بیند و سعی می کند که عصیان کند اما در نهایت شکست می خورد و با سوزاندن دفترچه بر روزهای سرد گذشته باز می گردد.

دفترچه ممنوع یکی از رمان های مشهور د سس پدس است که توسط راوی اول شخص روایت می شود. خصوصیت بهره مندی از راوی اول شخص، ایجاد همذات پنداری در مخاطب است، ولی نویسنده به نحوی از این روایت اول شخص بهره برده که مخاطب با راوی کاملاً همراه نیست و در بسیاری از مواقع به منتقد او نیز تبدیل می شود.

سبک نوشتاری داستان که به یک روزنگاری شباهت دارد انسان را در خاطرات گذشته و لذتهای حال و ترسهای آینده با خود همراه می کند، و باعث می شود که همواره در هر زمان خواننده با راوی داستان همگام شود و تا انتهای احساسات وی پیش برود. در عین حال داستان از دورنمایه ای عشقی بهره می برد که علی رغم وجود این الگو در بسیاری از زندگی های امروزی، حس کلیشه بودن را در انسان بر نمی انگیزد و تنها باعث به وجود آوردن رشته ای از الفت و انس بین موضوع رمان و راوی و خواننده می گردد.

نثر روان و روایت ساده و پرکشش و باورپذیر داستان بر جذابیت داستان افزوده و باعث جذب مخاطب گردیده است. خرده روایت های جانبی و شخصیت های متفاوت داستان که هر کدام نماینده ای از قشرهای متفاوت جامعه هستند به روایت کمک کرده است. شخصیت پردازی در داستان به خوبی شکل گرفته است و ابعاد مختلف شخصیت والریا – شخصیت اول داستان- به بهترین شکل نمایش داده شده است. روزنامه نگار بودن نویسنده کمک کرده است که در کنار روزنوشت بودن روایت داستان، ایجاز هم رعایت شود – اتفاقات مهم داستان روایت شود-  و اتفاقات ساده و غیر ضروری روزمره در داستان انعکاس داده نشود و این به صورتی ست که مخاطب داستان متوجه این امر نمی شود و به جزیی نگری زندگی توجه ای نمی کند.

این کتاب روایت کننده چالش های روابط خانوادگی در جامعه ای آنومیک است. خصوصیت اصلی یک جامعه آنومیک، تردید در هنجارها و ارزش های مسلط بر جامعه و فقدان یک الگوی عمل مشخص برای افراد جامعه است. ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم، جامعه ای است که در آن ارزش های مربوط به زنانگی و خانواده مورد تردید قرار گرفته اند و افراد در پی ایجاد یک الگوی عمل جدید هستند. برخی از افراد مانند میرلا در تعریف یک الگوی عمل جدید موفق می شوند و برخی مانند والریا در ایجاد چنین الگوئی ناکام می مانند.

رمان دفترچه ممنوع اشاره به ناآگاهی زنان نسبت به وضعیتشان در خانواده و جامعه دارد. این ناآگاهی زمینه پذیرش وضعیت موجود را برای زنان فراهم می آورد و موجب می شود که زنان نه تنها در مقابل آن مقاومتی نکنند، بلکه سیستم موجود را به صورت ناآگاهانه بازتولید نمایند. در این رمان یک دفترچه سیاه که حاوی خاطراتی سیاه از زندگی یک زن و خانواده اوست، زمینه آگاهی او را فراهم می آورد و آگاهی نسبت به شرایط موجود، موجب شکل گیری احساس نارضایتی در والریا می شود. والریا در خلال نوشتن خاطرات خود به این نکته پی برده است که پایه تمامی اعتقادات و ارزش های او سست و غیرقابل اعتماد است. او در فرآیند خاطره نویسی خود نسبت به وظایف مادری، وظایف همسری، نهاد خانواده، روابط خانوادگی و عشق و خوشبختی ناشی از آن شک می کند و همه اینها ناشی از توانائی فکر کردن است که در سایه خاطره نویسی به آن دست یافته است. والریا در این مورد چنین می گوید: “هرگز نمی توانم از حق آزادی خود بدون احساس شرمندگی و محکومیت دفاع کنم….. در حقیقت میشل آن شب که تا دیر وقت بیدار مانده بودم و مرا غافلگیر کرد، شک برد که دارم به مردی نامه می نویسم. هرگز این تصور را نمی کرد که من یادداشتی بنویسم. برای او قبول اینکه من عاشق مردی شده باشم خیلی آسان تر از پذیرفتن آن است که من هم قادر به فکر کردن هستم.”( ص 115)

والریا در طول داستان بارها با این سؤال مواجه می شود که چرا چنین وظیفه دشواری را بر عهده گرفته است؟ بارها تصمیم می گیرد که یک کلفت بیاورد و گاه به این فکر می کند که بهتر است دیگر کار نکند؛ ولی در نهایت نمی تواند تصمیمی قطعی بگیرد. او علیرغم نارضایتی اش، باز هم کارهای خانه را انجام می دهد. والریا دیگر به هنجارهای مربوط به خانه داری حداقل به صورت ذهنی چندان پایبند نیست، ولی نگرانی از قضاوت دیگران مانع از عصیان او در برابر این فشار سنگین می شود.

حریم خصوصی نیز یکی از دغدغه های والریاست. والریا همواره نگران است که دفترچه اش توسط همسر و فرزندانش خوانده شود. او همیشه جای دفترچه اش را عوض می کند. استرس ناشی از کشف آن دفترچه، همواره او را آزار می دهد. هنجارهای مرسوم، برای یک زن، حریم خصوصی قائل نمی شود و یک زن نمی تواند چیزی پنهان از دیگران داشته باشد. وجود رازهای ناگفته، ساختارهای مردسالار را تهدید می کند؛ چراکه می تواند نشانی از استقلال فردی و توانائی فکر کردن باشد. البته نبود حریم خصوصی برای همه افراد خانواده وجود دارد. به طور کلی ماهیت نهاد خانواده و روابط آن، مانع از شکل گیری حریم خصوصی برای افراد می شود. به عنوان مثال با توجه بیشتر می توان دریافت که میشل نیز از نبود یک حریم خصوصی رنج می برد و به همین دلیل است که برای نوشتن فیلمنامه اش روزهای تعطیل به اداره می رود و فیلمنامه اش را در اداره نگاه می دارد. ولی اینگونه به نظر می رسد که نبود یک حریم خصوصی در مورد والریا شدیدتر است؛ والریا علاوه بر رویارویی با موانع بیرونیِ مانع از شکل گیری یک حریم خصوصی، با ساختارهای ذهنی خود نیز روبه رو است. ساختارهایی که در یک جامعه مردسالار شکل گرفته اند و وجود هرگونه حریم خصوصی را برای یک زن تقبیح می کنند. در داستان شاهد آن هستیم که نگرانی والریا از کشف دفترچه خاطراتش، بیشتر در ذهن او جریان دارد. نگرانی ای که گاه ممکن است از سوی مخاطب به سخره گرفته شود. شدت نگرانی وی نشان از قدرت این ساختارها دارد. قدرتی که والریا قادر به مقابله با آنها نیست و در نهایت او را وادار به سوزاندن دفترچه خاطرات می کند.

نگرانی از خوانده شدن دفترچه خاطرات تنها نشان دهنده مسئله حریم خصوصی نیست. در واقع جامعه آنومیک به افراد اجازه آن را داده است که به شیوه ای دیگر فکر و احساس کنند، ولی ساختارهای اجتماعی همچنان صلب و نفوذناپذیر باقی مانده اند. والریا نماینده تمام زنانی است که از شرایط خود راضی نیستند و هنجارها و ارزش های مسلط را باور ندارند، ولی از ترس مواجه شدن با طرد اجتماعی، خاموش مانده اند. زنان بر مبنای یک درماندگی آموخته شده، یاد گرفته اند که علی رغم نارضایتی، وضعیت موجود را تحمل کنند. در واقع زنان اعتماد به نفس درگیر شدن با ساختارهای مردسالار را ندارد. درگیر شدن با این ساختارها برای زنان هزینه های بسیاری را به همراه دارد. به عنوان مثال میرلا کسی است که در برابر این ساختارها مقاومت نموده است، ولی این مقاومت موجب شده که دیگران نسبت به او نگاهی منفی داشته باشند. از سوی دیگر این مقاومت برای او هزینه تصمیم به ترک خانواده و شروع یک زندگی مستقل را به همراه داشته است.

این رمان به مقوله خانواده بسیار می پردازد. بخش هایی از رمان این سؤال را در ذهن مخاطب ایجاد می کند که خانواده و روابط ناشی از آن تا چه اندازه می تواند زندگی شاد و سرشار از رضایتی را برای افراد فراهم کند؟ این سؤال بیشتر در ارتباط با والریا مطرح می شود. والریا زنی است که تمام زندگی اش را وقف خانه و خانواده کرده است و حتی آرزوهایش نیز در مورد آنهاست. وی در طول داستان با این موضوع مواجه می شود که هیچ کدام از افراد خانواده ایثارهای او را در نظر نگرفته اند. میشل وجود والریا و فرزندانش را موانع رسیدن به آرزوهاش می داند و زمانی که با دوست والریا آشنا می شود به او دل می بازد. فرزندان والریا نیز مطابق خواسته های او رفتار نمی کنند. لطف مکرر والریا در حق همسر و فرزندانش به حق مسلم آنها تبدیل شده است.

میرلا در زمینه تشکیل خانواده نیز مانند مادرش فکر نمی کند. میرلا معتقد به روابط عاطفی همراه با احترام است. او ازدواج را امری حتمی نمی بیند و اصراری بر ایجاد یک رابطه قراردادی با معشوقش ندارد. میرلا برخلاف بسیاری از زنان که خوشبختی را در ازدواج با یک مرد موفق می دانند، می خواهد خود موفق شود و برای به دست آوردن این خوشبختی خود را ملزم به ازدواج نمی بیند.

روابط زناشویی نیز بخشی از روابط موجود در خانواده را در بر می گیرد. موارد مطرح شده در داستان حاکی از آن است که والریا، خواستن، تن دادن و لذت بردن از روابط جنسی را حق خود نمی داند. در یک جامعه مردسالار والریا آموخته است که نمی تواند در روابط جنسی خواهان چیزی باشد. روابط نه چندان ارضاکننده والریا و همسرش پس از تولد فرزندان، در حاشیه قرار می گیرد و این وضعیت برای میشل غیرقابل قبول تر و رنج آورتر است. به همین دلیل میشل در فیلمنامه اش امیال سرکوب شده خود را به نمایش می گذارد و چنان بی پرده روابط جنسی را به تصویر می کشد که تهیه کنندگان را از سرمایه گذاری بر روی این فیلمنامه باز می دارد. در واقع برخلاف تصور رایج که خانواده را به عنوان نهادی جهت ارضای جنسی معرفی می کند، روابطی که در این رمان به تصویر کشیده می شود حکایت از برآورده نشدن این نیاز در خانواده دارد.

 

د سس پدس کیست؟

آلبا د سس پدس زاده ۱۱ مارس ۱۹۱۱ رم، ایتالیا - وفات ۱۴ نوامبر ۱۹۹۷ در پاریس، فرانسه. روزنامه نگار و نویسنده ایتالیایی- کوبایی. پدربزرگش نخستین رییس جمهور کوبا، پدرش سفیر کوبا و مادرش ایتالیایی بود. خود وی پس از ازدواج با یک سرهنگ ایتالیایی به تابعیت ایتالیا درآمد و سال های زیادی در ایتالیا زیست. او کارش را به عنوان روزنامه‌نگار در دهه ۱۹۳۰ آغاز کرد. در ۱۹۳۵ نخستین رمان خود را نوشت. در این سال برای فعالیت‌های ضدفاشیستی در ایتالیا زندانی شد. و دو کتابش، هیچ‌کس به گذشته برنمی‌گردد (۱۹۳۸) و فرار» (۱۹۴۰) در دستگاه سانسور فاشیست‌ها توقیف شد. مجددا در سال ۱۹۴۳ به زندان افتاد. آلبا دسس‌پدس پس از جنگ به فرانسه رفت و تا پایان عمرش در ۱۴ نوامبر ۱۹۹۷ در آنجا ساکن بود. رمان‌های آلبادسس پدس، نماینده زنان قرن بیستم ایتالیا است، سال‌های جنگ جهانی دوم و چندین سال پس از پایان جنگ، که تقابل پیدا و پنهان فضای ناهماهنگ زندگی خانوادگی و زندگی اجتماعی و چالش زنان با محیط اطرافشان را نشان می ‌دهد.

این نویسنده ی فمینیست و ضد فاشیست اکثر کتاب هایش حول محور زنان و مشکلات آنان می گردد. کشمکش پنهان و آشکار زنان در نوشته‌های پدس با فضای ناهماهنگ زندگی خانوادگی و زندگی اجتماعی است و همین ویژگی است که برای زنان معاصر کشورهای جهان، جذابیت دارد و باعث می ‌شود همه این زنان به نحوی با آثار او احساس نزدیکی و همذات ‌پنداری کنند. مسئله تقابل زنان با جهان اطراف ‌شان، یک مسئله حل ‌نشده و جهانی است که البته در کشورهای مختلف و در بین ملیت‌های مختلف به درجات مختلفی ظاهر می‌شود.اشتراک در برخی فرهنگ‌ها و شباهت اوضاع سرزمین‌ها در سال‌های پس از جنگ، خواننده ایرانی را به این نویسنده ایتالیایی نزدیک می‌کند.

 

فرزانه ای مترجم

بهمن فرزانه متولد 1317، بدون شک ستاره ای است درخشان بر پیشانی ادبیات داستانی معاصر، از این جهت که ترجمه های منحصر به فرد او، بسیاری از آثار ممتاز ادبیات داستانی جهان را به فارسی زبانان معرفی کرده است. او نیازی به معرفی ندارد. ترجمه آثار نویسندگان بزرگی چون مارکز، پیراندلو، ناتالیا گینزبورگ، پرل باک، ای‍ن‍ی‍ات‍س‍ی‍و س‍ی‍ل‍ون‍ه‌ و آگاتا کریستی در کنار معرفی چهره های شاخصی چون د سس پدس، گ‍رات‍زی‍ا دل‍ددا، ادن‍ا اوب‍رای‍ن‌‏‫، فیلیس هیستینگز، سوزانا تامارو، ادم‍ون‍دو د آم‍ی‍چ‍ی‍س‌ و… نشان از جدیت و پشتکار حیرت انگیز او در معرفی ادبیات روز جهان به مخاطبان فارسی زبان دارد.

ترجمه صد سال تنهایی مارکز را می توان بزرگ ترین و شاخص ترین اثر بهمن فرزانه دانست. ترجمه درخشانی که سالیان سال به طور ممنوع راه خودش را در کتابخانه هر اهل کتابی باز کرد و پس از آن هیچ ترجمه ای نتوانست جای خالی آن را در سیاهه کتاب های رسمی و مجاز بازار نشر پر کند.