گفت‌وگویی بزرگ با جهان

رایحه مظفریان
رایحه مظفریان

» نگاهی به کتاب "صلح، شعر زندگی"

 

ای موش­ها

ترا به خدا

گندم­های مرا نخورید

زیرا آن­ها تمام می­شوند

و من مجبورم از این جا بروم

و شما گرسنه می­مانید

آینه در آینه: آلبر کامو می­گوید: “هر ایدئولوژی که به انسان اجازه دهد که انسان دیگری را بکشد تأیید نمی­کنم”. جنگ بی­پایان سوریه، شورش نوظهور داعش، جنگ چند دهه­ای فلسطین و اسرائیل ، حملات هر روزه در افغانستان، بمب گذاری و سوء قصد­های پاکستان، مصر در خون غلتیده­ی ایدئولوژی زده، دختران بی­گناه نیجریه و… همه را در مجموع که نگاه کنیم بر سر یک موضوع واحد می­جنگند بر سر عقیده، آرمان و ایدئولوژی­های افراطی! دوست بی­نامی در وبلاگ خود نوشته بود: اگر کمی همت کنیم تو می­توانی نماز بخوانی و من هم شراب بنوشم و هردو بخندیم. این موضوعی است که کتاب “صلح، شعر زندگی” تلاش دارد تا بدان برسد.

در این روزها که جنگ در نقاط مختلف دنیا تمام ملت­ها را چشم انتظار نتایج وحشتناک خود کرده است در ایران کتاب شعری با عنوان “صلح، شعر زندگی” به کوشش ری­را عباسی از نشر نگاه منتشر شده است. این کتاب که نخستین اثر چند زبانه شاعران معاصر و برگزیدگان نخستین جشنواره بین المللی شعر صلح ایران است شعر بسیاری از شاعران ایرانی و بین المللی را در کنار هم گردآورده است.

“جشنواره بین­المللی شعر صلح” یکی از جشنواره­های مستقل در ایران است که با حضور شاعران کثیری از کشورهای مختلف در سال ۱۳۸۶ به انجام رسید. آن چه که گردآورنده این اشعار را به ارائه این کار ارزشمند تشویق کرده است به گفته خودش بیزاری از تهدید و خشونت مسلط بر جامعه و جنگ، کاستن از خشونت و هشدار جسورانه به زورمدارانی که به تکنولوژی کشتار جمعی دست یافته­اند، یادی اززندگی سراسر مبارزه­ی متفکرانی که برای صلح و آزادی و عدالت زندگی کردند و از همه مهم­تر ترویج فرهنگ صلح است.

ری­را عباسی در پیشگفتار مولف می­نویسد: “ما از “کلمه” راه افتاده­ایم و به جهانی فکر کرده­ایم که به همه­ی زبان­ها، مرزها، رنگ­ها و اعتقاداتی که دور از ما بوده­اند با اشاره­ی “صلحی” به هم رسیده­ایم و با شعر صلح به گفت و گویی بزرگ با جهان برخاسته­ایم. ما از نو حرکت کرده­ایم تا به سوی بازدمی برآییم که از رنج انسان می­کاهد.

برای این مجموعه بزرگواران دیگری هم مقدمه نوشته­اند. دکتر عبدالحسین فرزاد ادبیات را مهم­ترین عامل انتقال اندیشه دانسته است. عاملی که تمام سوءتفاهم­ها را برطرف می­کند و همه­ی زبان­ها و فرهنگ­ها را به یکدیگر نزدیک می­سازد. هیچ مشکلی در زندگی بشر وجود ندارد که نشود آن را با گفت­و­گو حل کرد. بنابراین نیازی به جنگ نیست.

دکتر علی غضنفری در مقدمه خود می­نگارد: “حاکم بودن صلح در جامعه­ی کوچک و بزرگ و در دنیا به مفهوم لذت بردن از موقعیت و شرایطی آرام و عاری از هر گونه مزاحمت و دغدغه­ی خاطر برای یک زیست­مند است. این زیست­مند نخست انسان است و هر آینه انسانیت به این حالت و پدیده دست یابد، آن مقوله شامل حیوانات نیز خواهد شد… . صلح و هم­زیستی مسالمت آمیز بدون زیرساخت­ها و بن مایه­های فرهنگی، بدون ایجاد عمیق پیوندهای تفاهم امیز و مشترک اندیشی و همدلی، بدون پایداری به این اندیشه که برای یکدیگر مفید واقع شویم و بدون تعامل زیست­مند میسر نیست.

پیتر تابیت جونز در پیام کوتاهی در این کتاب می­نویسد: “من همیشه به جمله جان لنون اعتقاد دارم که می­توانی بگویی خیالبافم اما تنها خیالباف دنیا نیستم! من تا آخر عمرم می­گویم ککه به صلح معتقدمم. برای خودمان، برای بچه­ها و نوه­هامان و برای نسل­های آینده”.

علی عبداللهی نیز در پیامی با عنوان “شاعران و باز تولید امید و آزادی” اشاره می­کند که شعر در گوشه­گیرترین و نامتعهدترین جلوه­اش همواره ستایش­گر صلح است و شاعران بزرگ­ترین صلح جویان جهان­اند.

دکتر نورعلی نوری­زاد نیز با پیامی از تاجیکستان زینت بخش این مجموعه است.

1

هیس! هیس!

به کسی چیزی نگویید

من نان را از دهان موشی گرفتم

جنگ بود

صلحی در کار نبود

من نان می­خواستم

موش هم زندگی

2

 پنجره­ای که باز نمی­شود

لولایش بیمار است

مردمی که چشم و گوش بسته­اند

حقیقت از ان­ها می­ترسد

و مردمی که به خشونت عادت کرده­اند

به پستوهای خود ایمان دارند

ری­را عباسی

مثل نسیم

از اب­های جهان برخاستی و شعر شدی.

عشقف چشم به راه آرامش توست

مرگ برای پروازت رشته­های نور می­بافد

و خاک قلبت را گرم می­کند.

چه آرام­تر سبز می­شدی

اگر صلح این گونه بی­قرار

بر شانه­های زمین اشک نمی­ریخت

ماندانا زندیان

از تبت تا تگزاس

ترانه­های مادری همه نژادها را

کوروش

روی دستمالی سفید نوشت

و کبوتر

که روح اعظم انسان بود را

نگهبان کرد

تا پیامبر صلح باشد

 

ایرانیان همه کبوترند

از تبت تا تگزاس

با پرهایی سفید

که هرگز لکه برنمی­دارند

مرحوم احمد حیدر بیگی

چشمش به دست خالی من بود

با رشک آشکار

همسایه­ام که از اسارت شش ساله برمی­گشت

با آستین­های خالی

عزیز کلهر