فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

از میان فیلم های روز سینمای جهان، دراین شماره هم بروال هر هفته 7 فیلم را برای معرفی برگزید ه ایم.

فیلم های روز سینمای جهان

sunshine484.jpg

نور خورشید Sunshine

کارگردان: دنی بویل. فیلمنامه: الکس گارلند. موسیقی: کارل هاید، جان مورفی، ریک اسمیت، Underworld. مدیر فیلمبرداری: الوین اچ. کوکلر. تدوین: کریس گیل. طراح صحنه: مارک تیلدسلی. بازیگران: کریس اوانز[میس]، کیلیان مورفی[کاپا]، راس بایرن[کسی]، میشله یئوه[کورازون]، کلیف کرتیس[سیرل]، تروی گریتی[هاروی]، مارک استرانگ[پین بیکر]، هیورکی سانادا[کانه دا]، بندیکت وانگ[تری]، چیپو چانپ]ایکاروس]. ۱۰۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ انگلستان.

سال ۲۰۵۷. کره زمین در معرض تهدیدی بزرگ قرار دارد. خورشید مانند گذشته قادر به گرم کردن کره زمین نیست و از این رو ادامه زندگی انسان ها نیز با خطر مواجه شده است. تنها یک راه امیدبخش برای بازگرداندن تغییر وضعیت باقی مانده است: سرنشینان سفینه فضایی ایکاروس ۲ به فرماندهی ناخدا کانه دا که به سوی خورشید در حرکت است. هدف این ماموریت ایجاد فعل و انفعالات درونی تازه درون خورشید به وسیله کلاهک های هسته ای است. هفت سال قبل سفینه ایکاروس ۱ به همین منظور راهی سفر شده و ماموریت شان ناکام مانده بود، اینک همه دنیا نفس را درون سینه حبس کرده و منتظر سرانجام ماموریت این هشت نفر است. اما ناگهان ارتباط رادیویی ایکاروس ۲ با زمین قطع می شود…

چرا باید دید؟

دنی بویل متولد ۱۹۵۶ منچستر، در سال ۱۹۹۴ پس از هفت سال تجربه اندوزی در تلویزیون با ساخت گور کم عمق ورودی خیره کننده به عالم سینما داشت. دو سال بعد، با قطاربازی تبدیل به یکی از امیدهای سینمای امروز انگلستان شد و پس از توفیق در ژانر جنایی قدم به حیطه ژانر علمی تخیلی گذاشت. ابتدا ساحل و سپس ۲۸ روز بعد نشان داد که قریحه خوبی در کار با این ژانر دارد و به چم و خم کار آشناست. اما نور خورشید بر خلاف آن دو فیلم، چندان نشانی از خلاقیت بویل ندارد. نور خورشید بر خلاف دو فیلم قبلی، از سوژه مهم تری برخوردار است و وجوهی آینده نگرانه و ملموس تر دارد. اما در نهایت فیلمی کند است که فقط در چند سکانس نه چندان چشمگیر قادر به خلق فضایی کلاستروفوبیک است. فیلمی ۲۸ میلیون پوندی که در سینماهای انگلستان نیز نتوانسته بیش از ۳ میلیون پوند به دست آورد.

نور خورشید با وجود بهره مندی از مشاورین خبره ای چون دکتر برایان کاکس از دانشگاه منچستر، نمی تواند توجه بیننده را به این خطر نه چندان دور جلب کند. چون ظاهراًهدف فیلمنامه نویس خلق یک علمی تخیلی روانشناسی با اشاراتی آته ایسم/بی خدایی[atheism] بوده، که برگردان تصویری بویل مطابقت چندانی با آن ندارد. بویل بعد از ۲۸ روز بعد میلیون ها را ساخت ها با وجود ساختار خوبش چیز دندان گیر و به یاد ماندنی نبود. به نظر می رسید نور خورشید بازگشتی به دوره اوج باشد، چون الکس گارلند، کیلیان مورفی و چند نفر دیگر از یاران قدیمی در کنار بویل قرار گرفته بودند. اما قصه نه چندان تازه آن در باب منجی های تمدن بشری در دوره سینمای پست مدرنیستی که به شکل فیلم های محبوب علمی تخیلی دهه ۱۹۵۰ آغاز می شود، بلافاصله تماشاگر را سرخورده می کند. نور خورشید در مقایسه با فیلم سرگرم کننده و بی ادعای چون ماموریت به مریخ نیز امتیازی کسب نمی کند. دست اندازی بویل به میراث کوبریک[۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی] نیز راه چاره نیست. منتقد و تماشاگر در همان سکانس آغازین از انتخاب این پروژه توسط بویل تعجب می کند، چون قصه گروهی که برای انجام ماموریت خودشان-نجات زمین- جان خود را به خطر می اندازند، امروز بیشتر به درد سریال ها و فیلم های تلویزیونی می خورد. برخورد گروه با سفینه ایکاروس ۱ نیز نه گرهی به قصه می افکند و نه گرهی از آن باز می کند، فقط انتخاب های اخلاقی است که در طول سفر و انجام ماموریت خودی نشان می دهند و بس!

تنها عامل جذاب فیلم، کار گروه جلوه های ویژه و طراحان صحنه است که توانسته اند در تصویر کردن خورشید ذوق و سلیقه به خرج دهند. بزرگ ترین نقطه ضعف فیلم نیز ایده فردی است که در سفینه پنهان شده است، ایده ای که خوب شروع و بد تمام می شود. و نور خورشید را تبدیل به فیلم های آشنایی علمی تخیلی با موجودات فضایی ناشناخته می کند. چیزی که با خدف اصلی و اولیه فیلم نیز منافات دارد و تلاش های فلسفی نویسنده [گفتگو با خدا] را نیز زیر سوال برده و بیهوده جلوه می دهد. البته سرنشینان سفینه ایکاروس ۲ بالاخره موفق به انجام ماموریت انتحاری خود شده و نور زندگی بخش خورشید را به زمین بازمی گردانند، اما چنین پایانی کلاً برازنده بویل نیست و خواه ناخواه امیدهای به دست آمده در ۲۸ روز بعد را به باد می دهد. نور خورشید یک اصل بدیهی را بار دیگرگوشزد می کند: طبع آزمایی در این ژانر کار هر کسی نیست. گاو نر می خواهد و مرد کهن!

ژانر: ماجرا، علمی تخیلی، مهیج.

marine484.jpg

تفنگدار دریایی The Marine

کارگردان: جان بونیتو. فیلمنامه: مایکل گالاگر، آلن بی. مک الروی. موسیقی: دان دیویس. مدیر فیلمبرداری: دیوید اگبای. تدوین: دالاس پیوت. طراح صحنه: هربرت پینتر. بازیگران: جان کنا[جان ترایتن]، رابرت پاتریک[رم]، کلی کارلسون[کیت ترایتن]، آنتونی ر پارکر[مورگان]، ابیگیل بیانکا[آنجلا]، جروم الرز[وان بروئن]، مانو بنت[بنت]، دیمن گیبسون[وسکرا]، درو پاول[جو]، فرانک کارلوپیو[فرانک]. ۹۰ و ۹۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا.

جان ترایتن، تفنگدار دریایی آمریکایی بعد از انجام ماموریتی موفق برای نجات سربازان آمریکایی اسیر در چنگ القاعده در عراق، به دلیل خودسری اخراج می شود. همسرش کیت از بازگشت وی به خانه خوشحال است، اما جان که به زندگی نظامی خو کرده، نمی تواند با شغل هایی چون حراست از ساختمان ها کنار بیاید. آن دو به پیشنهاد کیت عازم سفری تفریحی می شوند تا جان بتواند اندکی روحیه لازم به دست آورد. همزمان سرقتی بزرگ در شهر رخ می دهد و ۱۲ میلیون دلار الماس از یک جواهرفروشی بزرگ به سرقت می رود. گروه سارقین که عازم محل ملاقات با خریدار الماس ها هستند، در میان راه برای بنزین گیری توقف می کنند. جان و کیت نیز در همین پمپ بنزین سرگرم سوخت گیری اتومبیل شان هستند، که از راه رسیدن گشت پلیس باعث درگیری میان سارقین و مامورین پلیس می شود. سارقین کیت را گروگان گرفته و پمپ بنزین را منفجر کرده و می گریزند. اما جان نجات یافته و با وجود مخالفت پلیس تصمیم می گیرد تا همسرش را قبل از این که دیر شود، خود نجات دهد…

چرا باید دید؟

اولین فیلم جان مونیتو که با هزینه ۱۵ میلیون دلار ساخته شده، فیلمی کهنه و نخ نماست. سینماروی حرفه ای که در طول دو دهه گذشته سینمای آمریکا را دنبال کرده باشد، خود را با بازسازی فیلم های دهه هشتادی آمریکایی چون کماندو و راکی ۴ روبرو می بیند. فیلم هایی که اغازگر حضور قهرمانان عضلانی و عمل گرایی بود که در دوران جنگ سرد به مصاف اردوگاه کمونیسم می رفتند یا بعد از بازگشت از میدان نبرد، همان ترفندها را برای محافظت از اعضای خانواده خود در برابر دشمنان جامعه به کار می بستند. کماندو به سهم خود تاثیری فراوان بر موج فیلم های این چنینی گذاشت و بیشترین سهم را در حمایت از سیاست های کسانی چون رونالد ریگان داشت که عمل گرایی به موقع توام با خشونت را تنها راه چاره آمریکا در سیاست خارجی خود با دول دیگر می دانست. این موج باعث به شهرت رسیدن آرنولد شوارتزنگر، سیلوستر استالونه، دلف لانگرن، ژان کلود وندام و چاک نوریس شد. شوراتزنگر، وندام و لانگرن بخت آن را یافتند که در فیلم های آینده نگرانه جدی تر این موج مانند نابودگر و سرباز همه فن حریف ظاهر شوند. کمتر فیلمی از این موج توانست جایگاهی ارزشمند در تاریخ سینما بیابد، اما ستاره های تازه ای را معرفی کرد یا به شهرتی بیشتر رساند. تفنگدار دریایی نیز متعلق به همین دسته است که در دوره سیاست های عمل گرایانه بوش به مدد شعار مبارزه با تروریسم جهانی باید مدافع اقدام خشن و به موقع بوده و جان کنا را نیز به عنوان قهرمان جدید و عضلانی این گونه معرفی کند[ جان کنا همچون پیشنیان خود ورزشکار است و تفنگدار اولین حضور وی در مقابل دوربین به شمار می رود]. اما قصه کهنه و تکراری فیلم با وجود حضور یکی از بهترین بدمن های دهه نود[رابرت پاتریک T-۱۰۰۰ در نابودگر ۲] عامل اصلی رم کردن تماشاگر است. تفنگدار دریایی در گیشه آمریکای شمالی معادل ۱۸ میلیون دلار عایدات داشته، که رقم دندان گیری نیست. تفنگدار دریایی یکی از آن محصولاتی است که بر خلاف ظاهر بی آزارش می تواند از فیلم هایی چون ۳۰۰ خطرناک تر باشد. جوان آمریکایی عد از تماشای آن بیشتر تشویق به حضور در ارتش آمریکا می شود که قرار است نقش منجی دنیا را در قرن بیست و یکم بازی کند. فیلم هایی که کشتن را به مثابه تنها راه حل ارائه می کنند، راه حلی که می تواند غرور آفرین و لذت بخش هم باشد. پس مواظب باشید!

ژانر: اکشن، درام، مهیج.

epicmovie484.jpg

فیلم حماسی Epic Movie

نویسنده و کارگردان: جیسون فرایدبرگ، آرون سلتزر. موسیقی:اد شیرمور. مدیر فیلمبرداری: شاون مائورر. تدوین: پک پرایور. طراح صحنه: ویلیام الیوت. بازیگران: کارل پن[ادوارد]، آدام کمپبل[پیتر]، جنیفر کولیج[وایت بیچ]، جایما میز[لوسی]، فائون چمبرز[سوزان]، کریسپین گلوور[ویلی]، تونی کاکس[بینک]، هکتور خیمنز[آقای تامناس]، فرد ویلارد[آزلو]، دارل هاموند[ناخدا جک اسوالو]، کارمن الکترا[میستیک]، کوین مک دانلد[هری پاتر]، جیم پیداک[ماگنیتو]. ۸۶ و ۹۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نام دیگر: Bob Bailey.

چهار جوان یتیم به نام های ادوارد، پیتر، لوسی و وسوزان که یکی توسط یکی از متصدیان موزه لوور بزرگ شده، دیگری در یک یتیم خانه مکزیکی، سومی دختری است که در هواپیما به دام مارها می افتد و چهارمی یک همکلاسی عادی در مدرسه آدم های جهش یافته است. این چهار نفر تصادفاً بلیط های جادویی کارخانه شکلات سازی معروفی را به دست می آورند که یک سفر حماسی را به آنها نوید می دهد. در بازدید از کارخانه با پیدا شدن کمد لباسی که آنها را به سرزمینی به نام گنارنیا هدایت می کند، خود را با ملکه ای که قصد به دست آوردن این سرزمین را دارد رو در رو می بینند. تنها راه نجات یافتن فردی به نام آزلو است، که تن به خوشگذرانی سپرده است. از این رو، چهار جوان برای نجات گنارنیا از دوستان سابق خود کمک می گیرند. آنان پیروز می شوند، سال ها بعد هنگام گردشی در جنگل به هنگام سالخوردگی، بار دیگر در جادویی کمد لباس را پیدا کرده و به دوران نوجوانی خود بازمی گرددند.

چرا باید دید؟

اولین تجربه کارگردانی نویسندگان هجویه هایی چون ابرجاسوس، فیلم ترسناک ۱ تا ۴ و به زودی ۵ که در مقایسه با آثار قبلی اصلاً آش دهن سوزی نیست! البته جناب سلتزر سال گذشته با ساختن Date Movie برای اولین بار روی صندلی کارگردانی جلوس فرمودند، که نتیجه اش لااقل بانمک تر از فیلم فعلی بود. فیلم حماسی قرار است در ترکیبی نه چندان بدیع هجویه ای بر فیلم های موفق سال های اخیر مانند چارلی و کارخانه شکلات سازی، X-Men، دزدان دریایی کارائیب، وقایع نامه نارنیا، رمز داوینچی، ناچو لیبره، مار در هواپیما و… باشد. یعنی به روال کارخانه بازیافت هالیوود با تولید هجویه ای بر فیلم های پر فروش بار دیگر پولی به چنگ آورده شود[کجایی مل بروکس که یادت بخیر!] و به نظر می رسد هیچ کار خلاف اخلاقی در این پروسه وجود ندارد. تماشاگر آمریکایی فاقد ذوق سلیم نیز هر گونه شوخی جلف را با آغوش باز می پذیرد، بهترین سرمایه و در واقع بهترین عامل بازگشت سرمایه و سود چنین تولیداتی است. فرایدبرگ و سلتزر دو موجود پدیده گونه این چرخه تولید هستند که هدف واقعی شان هجو این گونه آثار نیست، بلکه به دست آوردن پول با دست انداختن نشانه های خرده فرهنگ روز آمریکایی است. کاری که به منابع ارجاع آن چهره ای منزه تر داده و در قیاس با زباله چون فیلم حماسی آنها را فیلم هایی سالم تر جلوه می دهد. نگاهی به فروش ۴۰ میلیون دلاری فیلم حماسی تایید کننده همین سقوط سلیقه تماشاگر آمریکایی است. بعید می دانم امروز کسی پیدا شود که فیلمی مانند ترس از ارتفاع بسازد یا تماشاگری که زین های شعله ور را بپسندد! امیدوارم شما جزو این دسته نباشید!

ژانر: کمدی، ماجرا.

grindhouse.jpg

سلاخ خانه Grindhouse

و

سیاره وحشت Planet Terror

نویسنده و کارگردان: رابرت رودریگز. موسیقی: گریم ریول، کارل تایل، رابرت رودریگز. مدیر فیلمبرداری: رابرت رودریگز. تدوین: رابرت رودریگز، ایتن مانیکز. بازیگران: فردی رودریگز[ال ری]، رز مک گوآن[شری دارلینگ]، جاش برولین[دکتر ویلیام بلیک]، مارلی شلتون[دکتر واکوتا بلیک]، بروس ویلیس[ستوان مالدون].

ضد مرگ Death Proof

نویسنده و کارگردان: کوئنتین تارانتینو. موسیقی: سالی منکه. مدیر فیلمبرداری: کوئنتین تارانتینو. تدوین: سالی منکه. بازیگران: کرت راسل[مایک بدل کار]، روزاریو داوسن[ابرنیتی]، ونسا فرلیتو[آرلن]، رز مک گوآن[پم]، زو بل[زو]، تریسی تامز[کیم].

به همراه آنونس های قلابی روز شکرگزاری/الی راث، ماشاته/رابرت رودریگز، نکن/ادگار رایت، زن گرگ نمای اس اس/راب زامبی. ۱۹۱ و ۱۸۹ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.

سیاره وحشت: شری دارلینگ، رقصنده ای که از شغل خود راضی نیست، پس از استعفا برای یافتن کاری تازه به راه می افتد. همزمان گروهی تبهکار در صدد معامله سلاحی میکربی هستند و شهر در معرض خطر حمله زامبی ها قرار گرفته است. شری نیز مورد حمله قرار گرفته و یک پای خود را از دست می دهد. ال ری که خواستار دوستی اوست، وی را از بیمارستان خارج کرده و ابتدا پایی چوبی و سپس مسلسل/موشک اندازی را به جای پای از دست رفته به او می دهد. آنها در مسیر خود برای نجات خویش و دوستان شان در کافه ای پناه گرفته و با کمک کلانتر شروع به جنگیدن علیه زامبی ها و ستوانی خبیث به نام مالدون می کنند. به نظر می رسد که سیاره زمین را وحشت فرا گرفته و تنها امید نجات این شهر کوچک همین گروه است که اعضای آن یکی از دیگری عجیب تر به نظر می رسد….

ضد مرگ: مایک بدل کار، قاتلی سریالی است که کارش تعقیب و کشتن دختران جوان است. او این کار را نه با وسایل معمول، بلکه به وسیله اتومبیل خود که نام ضد مرگ به آن داده، انجام می دهد. اما آخرین شکارهای او که سه دختر ماجراجو هستند، قصد ندارند به آسانی تسلیم وی شوند. پس از تعقیب و گریزی پر مخاطره، مایک که دریافته نمی تواند این لقمه گلوگیر را ببلعد، از دخترها عذرخواهی می کند. اما دخترها جز با کشتن وی راضی نمی شوند…

چرا باید دید؟

آخرین دست پخت نوابغ قلابی کارخانه بازیافت هالیوود، دو فیلم با یک بلیط به همراه ۴ آنونس قلابی تر از خود فیلم ها که دیگر اندک نشانه های هوشمندی و ذوق فیلم های قبلی یا بهتر بگویم اولیه حضرات را هم با خود ندارند. پاسخ دندان شکن مردم عادی به این آشغال[قصد توهین نیست، بلکه اشاره به گونه فیلم است] ۵۳ میلیون دلاری در گیشه نیز نشانه ای از به پایان رسیدن دوره نابغه های قلابی سینمای آمریکا است. تمامی این بودجه صرف آن شده تا این دو کودک بازیگوش فقط برای ارضای خاطر خود نمایشی به سبک و سیاق فیلم های کم هزینه دهه ۱۹۶۰ و ۷۰ آمریکایی به راه بیندازند. اگر فیلم های آن دوره به دلیل عدم درک صحیح سازندگان شان از رسانه یا اهدافی متفاوت فیلم های درخور توجهی نبود و صرفاً به درد پر کردن سئانس های نمایشی سینماهای ارزان قیمت پایین شهر می خورد، سلاخ خانه به عنوان آخرین ساخته دو کارگردان ظاهراً خوش آتیه آشنا به مدیوم چیزی غیر از ستایش از آشغال سازی نیست. کاری که به شکلی خفیف تر در ساخته های قبلی خود به آن دست زده و به زباله ارزش و اهمیتی بیش از اندازه لازم داده بودند. تماشاگر قسمت اول فیلم خود را با معجونی پر از خون و خونریزی و کثافت روبرو می بیند که معلوم نیست باید در کدام ژانر قرارش بدهد. اصلاً دعوا بر سر چیست؟ منطق روایی و دیگر چیزها فراموش شده، و سرگرم سازی که هدف اصلی این گونه محصولات است جای خود را به تیر و ترقه داده که سلیطه ای با پای مصنوعی عجیب و غریبش راه انداخته است. این خانم و معشوق روان پریش اش قرار است نقش منجی شهر کابوس زده را بازی کنند!

با پایان یافتن این بخش به نظر می رسد که تماشاگر نجات یافته، اما شروع فیلم بعدی با دیالوگ های بیهوده، طویل و خشته کننده اش به شکلی دیگر سوهان روح می شود. تنها دو لحظه مهیج در فیلم وجود دارد[دو برخورد مایک با دخترها] که دومی با شادمانی دخترها بالای سر نعش مایک به پایان می رسد و تماشاگر را به یاد فیلم های راس مه یر می اندازد. اما ضد مرگ به اندازه فیلم های او نیز نمی تواند تماشاگر سهل گیر را راضی از سالن بیرون کند. چون یکتفاوت عمده وجود دارد: گذشت سه دهه و تغییرات بنیادی در شیوه های روایت که سلیقه هر سینمارویی را دگرگون کرده است. مه یر و بسیاری دیگر فیلم های شان را با هدف سرگرم کردن تماشاگر و ارائه ارزان چیزهای دلخواه او[سکس، خشونت، هیجان] می ساختند. نمونه عقب مانده فیلمسازان مستقل امروزی که فاقد دانش و عمق دید آنها بودند. رودریگز و تارنتینو نیز وارث های بلافصل و نگون بخت آنها هستند که قرار است همین چیزها را با هزینه ای گزاف به خورد تماشاچیان بیشتری بدهند. ولی خوشبختانه به نظر می آید موج آشغال پسندی اندکی فروکش کرده و حضرات به دنبال راه های شرافتمندانه تری برای گذران زندگی باشند!

ژانر: ترسناک، اکشن، علمی تخیلی، مهیج.

breach484.jpg

شکاف امنیتی Breach

کارگردان: بیلی ری. فیلمنامه: آدام میزر، ویلیام راتکو و بیلی ری بر اساس داستانی از میزر و راتکو. موسیقی: میکائیل دانا. مدیر فیلمبرداری: تاک فوجیموتو. تدوین: جفری فورد. طراح صحنه: ویان تامس. بازیگران: کریس کوپر[رابرت هنسن]، رایان فیلیپه[اریک اونیل]، لورا لینی[کیت باروز]، کارولین داورنس[جولیانا اونیل]، گری کول[ریک گریس]، دنیس هایسبرت[دان پلسک]، کاتلین کوئینلن[بانی هنسن]، بروس دیویسن[جان اونیل]. ۱۱۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نام دیگر: Hanssen و The 11th Hour.

بیشترین سهم از التهاب در دوران جنگ سرد، نصیب مامورین امنیتی هر دو طرف بلوک شرق و غرب شد. مامورین آمریکایی و روسی باید غیر از جنگیدن با طرف مقابل، مراقب شکاف های امنیتی سازمان خویش نیز می بودند. شکاف امنیتی نامی بود که به جاسوسان نفوذی طرف مقابل داده شده بود. یکی از این جاسوس ها که بیست و پنج سال تمام به عنوان ماموری صادق در FBI خدمت کرده بود، رابرت هنسن نام داشت. او به مدت دو دهه اطلاعات گران قیمت را به مامورین شوروی فروختهو از این راه خسارت های هنگفت مالی و جانی به دولت آمریکا تحمیل کرده بود.اما در آستانه بازنشستگی مورد سوظن واقع و به شدت تحت تعقیب و مراقبت قرار می گیرد. ماموری جوانی به نام اریک اونیل از سوی مافوق هایش انتخاب و به سمت دستیار هنسن منصوب می شود. وظیفه او کشف مدارکی دال بر خیانت هنسن است تا وی را به هنگام وقوع جرم دستگیر کنند. اما اریک خیلی زود تحت تاثیر رفتار مومنانه هنسن قرار گرفته و در برابر مافوق هایش از وی دفاع می کند. کیت باروز مافوق اریک، از خیانت های هنسن با او صحبت کرده و او را به ادامه کار تشویق می کند. اما کار با نزدیک شدن هنسن و همسرش به همسر اریک سخت تر از سابق می شود. بازی موش و گربه میان اریک و هنسن- یکی جوانی حریص و دیگری ماموری با تجربه- آغاز می شود. بازی که سرانجام به دستگیری هنسن ختم می شود، اما اریک نیز که زندگی خانوادگی خود را در معرض فروپاشی یافته از سازمان استعفا می دهد.

چرا باید دید؟

سینمای آمریکا در دوران جنگ سرد ژانر جاسوسی برای پیشبرد اهداف سیاسی و حتی تبرئه سیاست های خارجی خود سود فراوان برد، اما حالا زمانه دیگری فرا رسیده است. بزرگ ترین کشور سوسیالیستی و مصداق کلمه سوسیالیسم واقعاً موجود از میان رفته، اما هراس ها هنوز از میان نرفته است. وجود کوبا در حیاط خلوت آمریکا و ظهور دشمنانی تازه[چیزی که تروریسم بنیادگرایانه نام داده شده] ضرورت ساخت چنین فیلم هایی از میان نبرده است. اما لحنی رئالیستی تر به این گونه فیلم ها بخشیده که پذیرش شان را محتمل تر و ماجراهای شخصیت های شان را نیز پذیرفتنی تر می کند. عنصری دیگری که خوشبختانه به همراه این واقعگرایی به ژانر جاسوسی راه یافته، لزوم انتقاد از خود و شیوه های پیشین است. شکاف امنیتی محصول این دوران تازه و فیلمی قابل اعتناست.

بیلی ری فیلمنامه نویس کم و بیش موفقی است که آثاری چون رنگ شب، Suspect Zero و نقشه پرواز را در کارنامه اش دارد. شکاف امنیتی دومین فیلم او در مقام کارگردانی است که پس از چهار سال وقفه[شیشه شکسته ۲۰۰۳] آن را ساخته و به مراتب فیلم پاکیزه ای تری است. فیلم بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده که در سال ۲۰۰۱ موجب رسوایی بزرگی شده و قدرت سازمان های امنیتی آمریکا را پس از واقعه ۱۱ سپامبر در حفاظت از خود، اسرار دولتی و مردم به شدت زیر سوال برد. شکاف امنیتی به سبک و سیاق فیلم های مهیج جاسوسی سال های اخیر نشانی از عملیات محیر العقول و پر از سکس و خشونت و اکشن امثال جیمز باند ندارد. بلکه مانند شبان نیکو به دنیای سرد جاسوسان و زندگی های نابسامان خانوادگی شان نظر دارد. البته در کنار این پیرنگ، خط داستانی عمده خود را که همانا جدال دو اردوگاه ایدئولوژیک باشد از نظر دور نگاه نمی دارد. یکی از عمده مزیت های شکاف امنیتی بر خلاف شبان نیکو اصالت داستانی آن و کار مدیر فیلمبرداری چون فوجیموتو است که سرمای موجود در محیط زندگی و کار این انسان ها را به بهترین شکلی نشان می دهد. ستاره اصلی شکاف امنیتی کریس کوپر از بازیگران قدر سینمای امروز آمریکاست که به خوبی زیر و بم های شخصیت هنسن را منتقل می کند. مردی به ظاهر مذهبی، به شدت پای بند کلیسای کاتولیک و اهل خانواده که در باطن از فانتزی های جنسی و پول خوش اش می آید و دست کمک به سوی اردوگاه کمونیسم دراز می کند. از فیلم قبلی ری و سناریوی هایی که نوشته به علاقه او در کار با مکان های بسته و شخصیت های محدود پی بردیم، شکاف امنیتی یکی دیگر از تجربه های وی در یان زمینه است که تا امروز فروشی ۳۲ میلیون دلاری در آمریکای شمالی داشته که با توجه به روند کند حوادثش رقمی خوب محسوب می شود. اگر مدت هاست فیلم خوبی با شخصیت ها و روابطی خوب پرداخت شده، ندیده اید شکاف امنیتی این فرصت را در کنار یکی از بزرگ ترین جنجال های آغاز قرن بیست و یکم در اختیار شما می گذارد. با هر هدفی این فیلم را ببینید، ضرر نکرده اید!

ژانر: درام، مهیج.

fastfoodnation484.jpg

ملت حاضری خور Fast Food Nation

کارگردان: ریچارد لینکلیتر. فیلمنامه: اریک اسکلوسر، ریچارد لینکلیتر بر اساس کتابی ملت حاضری خور: سویه تاریک غذاهای آمریکایی. موسیقی: Friends of Dean Martinez. مدیر فیلمبرداری: لی دانیل. تدوین: ساندرا آدایر. طراح صحنه: بروس کرتیس. بازیگران: پاتریشیا آرکت[سیندی]، بابی کاناواله[مایک]، پل دانو[برایان]، لویس گازمن[بنی]، اتان هاوک[پیت]، اشلی جانسون[امبر]، گرگ کینیر[دان آندرسون]، کریس کریستوفرسون[رودی مارتین]، آوریل لاوینه[آلیس]، اسای مورالس[تونی]، لو تیلور پوچی[پاکو]، آنا کلودیا تالانکون[کوکو]، ویلمر والدرما[رائول]، کاتالینا ساندینو مورنو[سیلویا]. ۱۱۴ و ۱۱۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ امریکا، انگلستان.

دان هندرسون مشاور بازاریابی همبرگرفروشی های زنجیره ای میکی و ابداع کننده همبرگر بیگ وان است. وقتی دان در سفری کاری به مراکز پرورش گاوها و تولید محصولات شرکت کشف می کند که همبرگر ابداعی و پر فروش او از چه روش هایی تهیه می شود، دچار شوک می شود. اغلب کارگردان شرکت مکزیکی های فقیری هستند که برای یافتن کار به شکل قاچاق وارد آمریکا می شوند. کسانی که اگر مونث باشند مورد آزار جنسی سرکارگرها قرار گرفته و در صورتی که مرد بوده و دچار سوانح حین کار شوند با پرونده سازی از دریافت حقوق قانونی خود محروم می شوند. همزمان با سفر او گروهی جوان نیز تصمیم دارند تا توجه مردم و رسانه ها را به وقایع رخ داده شده در گاوداری ها و شرکت تولید همبرگر میکی جلب کنند. اما نه آنها و نه میکی موفق نمی شوند. جوان ها کشف می کنند که روسای شرکت و نزدیکان آنان با سیاستمداران روابط خانوادگی و دوستانه دارند و نقشه شان برای فراری دادن گاوها نیز ناموفق می مانند. دان نیز برای حفظ موقعیت شغلی و خانوادگی خود، در بازگشت به دفتر شرکت طرح تولید همبرگر تازه ای را ارائه می کند…

چرا باید دید؟

دوستداران ادبیات آمریکا و خوانندگان آثار با صبغه افشاگرانه و حتی کمونیستی سال های پایانی دهه ۱۳۵۰. آغاز دهه ۱۳۶۰ در ایران کتاب جنگل نوشته آپتون سینکلر را به یاد دارند. کتابی تکان دهنده درباره کشتارگاه ها و شرکت های بسته بندی گوشت در آمریکا که بسیاری را بعد از خواندن دچار نفرت از نظام سرمایه داری و گوشتخواری[لااقل به شکل فرآورده صنعتی] می کرد. ملت حاضری پس از صد سال از نوشته شدن کتاب جنگل ساخته شده و نشان می دهد که مشکلاتی مورد اشاره سینکلر هنوز در آمریکای متمدن به همان شدت و حدت وجود دارد!

ملت حاضری خور که امسال پس از پویش در تاریکی دیگر- ساخته ریچارد لینکلیتر- اکران شد و به دلیل ه مستندگونه بودنش و فقدان منبع اقتباس مشهوری چون داستان های فیلیپ کی دیک شکست سختی در گیشه خورد. ملت حاضری خور که در مقایسه با فیلم مستند Super Size Me[۲۰۰۴، مورگان اسپورلاک] فیلم سنجیده تر، خوش ساخت و ماندگارتری است فدای بی توجهی چاق ترین ملت دنیا به نحوه تولید اصلی ترین غذایش شد. اتفاقی که برای Super Size Me نیفتاد و با وجود مستند بودنش از اقبلا تجاری معقولی بهره مند شد. در این اقبلا نامزدی اسکار چندان بی تاثیر نبود و هدف اسپرلاک نیز تصویر کردن صدمات ناشی از خوردن غدای حاضری بود تا نحوه تولید آن.

اما ملت حاضری خور نگاهی دقیق تر، تلخ تر و جامع تر به این مشکل دارد. سیستم بی رحمی که دچار فساد شده و سیاستمدراان فاسد را نیز به حمایت خود جلب کرده است. شاید تماشاگر آمریکایی علاقه ای به این سبک فیلم های افشاگرانه و واقع گرایانه نداشته باشد، که اتفاق عجیبی نیست. حتی حضور بازیگران سرشناسی چونبروس ویلیس، آرکت، کینیر، اتان هاوک و… در نقش هایی کوچک در کنار شهرت خود لینکلیترنیز نتوانسته آنها را به تماشای فیلمی چنین جدی چذب کند. ولی این واقعه از اهمیت فیلم ملت حاضری خور کم نمی کند، بر عکس بر درستی حوادث تصویر شده در فیلم صحه می گذارد. اگر مدت هاست فیلمی جدی و اثر گذار ندیده اید، ملت حاضری خور می تواند با وجود سوژه به ظاهر کوچکش حقایق تلخ و بزرگی را به شما عرضه کند. اگر به دنبال کردن کارنامه هنری لینکلیتر نیز علاقه داشته باشید، این لذت برای تان تبدیل به ضیافتی بصری خواهد شد!

ژانر: درام.

son484.jpg

آخرین عثمانی: یاندیم علی Son Osmanlı: Yandım Ali

کارگردان: مصطفی شوکی دوغان. فیلمنامه: سوآت یالاز، محمت سوی ارسلان، بایکوت بادم بر اساس داستانی از سوآت یالاز. موسیقی: حسن سالتیک. مدیر فیلمبرداری: زکریا کورتولوش. طراح صحنه: فیلیز اکینجی. بازیگران: کنعان ایمیرزالی اوغلو[یاندیم علی]، جانسو دره[دفنه]، امین بوزتپه[گورو]، انگین شنکان[چوکورچشمه لی عثمان]، حسان یالنیزاوغلو[کارا نجاتی]، جان بیکر[دیمیتری]، ایلکر آیریک[یورگو]، مورات تاییار[اسکلت موسی]، آنا بابکووا[نادیا]، آلیجان یوجه سوی[مصطفی کمال پاشا]، انگین یوکسل[چوپور طلعت]، بولنت ئوزکایا[عرب]. ۱۲۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ ترکیه. نام دیگر: The Last Ottoman: Yandim Ali.

۱۳

نوامبر ۱۹۱۸. سال های پایانی دوران حکومت عثمانی است. استانبول در اشغال نیروهای بریتانیایی است. دو مرد به اشکال مختلف در حال نبرد با اشغالگران هستند. اولی فرماندهی نظامی به نام مصطفی کمال است که با مشاهده ضعف در حکومت قصد دارد تا جبهه مقاومت مردمی را در آناتولی تشکیل دهد. دیگری جوانی به نام یاندیم علی است که پس از دعوایی با افسران انگلیسی به هنگام خدمت در نیروی دریایی، از کشتی گریخته و تصمیم دارد تا بعد از یافتن معشوق سابق خود دفنه که با او از کشور خارج شود. اما زمانی که دست تقدیر مصطفی کمال را سر راه یاندم علی قرار می دهد، هدف تازه ای در برابر چشمان وی ظاهر می شود. او اینک قصد دارد تا از هر راهی که می تواند به پا گرفتن نهضت مقاومت مردمی و جنگ رهایی بخش کشورش کمک کند….

چرا باید دید؟

نسل جوان دهه ۱۳۵۰ باید کتاب عظمت بازیافته را به یاد بیاورد. کتابی که توسط انتشارات یونیورسال[ناشر کتاب های تن تن در ایران] چاپ شد و به سبک و سیاق دیگر کتاب های همین ناشر در قالب اولین قصه مصور با کیفیت، قرار بود تاریخ ایران را از دوران باستان تا دوره پهلوی روایت کند. هدف اصلی از چاپ این کتاب جدا از تبلیغات دولتی، آشنایی نوجوانان با تاریخ کشور خود از ورای قصه ای مصور بود. سنتی نیکو که چندان پا نگرفت و با فرا رسیدن سال ۱۳۵۷ و ظهور جمهوری اسلامی اندک جرقه های آن[کارهای جعفر تجارتجی در آغاز و سپس تن تن و قصه های مصور دنباله دار کیهان بچه ها در سال های آخر] از میان رفت. بنابر این نسل جوان ایرانی آن سال ها نتوانست رابطه مستمری با داستان های مصور داشته باشد، پس از انقلاب نیز چنین کتاب هایی جزو معدود موارد فراموش شده، هرگز چاپ نشدند. حتی داستان های تن تن نیز تا یکی دو سال اخیر گرفتار این محاق بود و کارتون آن نیز از سیمای جمهوری اسلامی با نام جعلی خبرنگار شجاع پخش شد. اما این سنت در ترکیه سال های ۱۹۶۰ خیلی زود پا گرفت و قهرمان هایی بومی نیز خلق شد. زاگور یکی از اولین ها بود که پایش به سینما نیز باز شد و اینک پس از چند دهه و رونق چشمگیر کتابهای مارول و دیگران در ترکیه، بار دیگر قهرمانی بومی از میان این داستان ها به سینمای ترکیه راه یافته است. دلیل اشاره من به عظمت بازیافته نیز از وجوه اشتراک این دو قصه ناشی می شود که قهرمان هایی واقعی چون رضا شاه و آتاتورک را تصویر می کنند؛ هر چند دومی قهرمانی خیالی را نیز به قصه خود راه داده است. ترفندی که می تواند به واسطه خلق هیجان به جذب نوجوان امروزی برای آشنایی با تاریخ سرزمین خودش کمک کند.

یاندیم علی چنین قهرمانی است که در موقعیت زمانی مناسبی پا به عرصه وجود گذاشته است. نویسنده و خالق این شخصیت زمان وقوع ماجراهای او را سال های پایانی حکومت عثمانی، آغاز جنگ استقلال و شکل گیری ترکیه امروز به رهبری مصطفی کمال پاشا انتخاب کرده است. برگردان سینمایی این اثر برای سینمای تجاری ترکیه در قالب فیلم پرخرج قدم بزرگی است. ماجرای های یاندیم علی اولین فیلم سینمایی مصطفی شوکی دوغان بعد از سال ها تهیه کنندگی و کارگردانی در تلویزیون[سریال هایی دیوانه دل، دره گرگ ها، باز کردن درها، در رویا ملاقات خواهیم کرد] است که در موقعیت زمانی مناسبی ساخته و اکران شده است. ظهور حرکت ها و احزاب اسلام گرا که در تقابل با حکومت لائیک بنیان گذاری شده توسط آتاتورک قرار دارد، ساخت و نمایش چنین فیلمی را جدا از اهداف تجاری اش واجد اهمیتی دو چندان می کند. همان گونه که یاندیم علی نفع شخصی و اهداف کوچک خود را با یک ملاقات کوتاه با آتاتورک فراموش کرده و خدمت به میهن را انتخاب می کند، تماشاگر نوجوان امروزی نیز به تاسی از او داوطلبانه به سربازی خواهد رفت. فرهنگ عامه ترکیه تحت تاثیر حرکت ترک های جوان در سده گذشته به دو طبقه اجتماعی[دانشجو و سرباز] ارزش و احترامی بسیار قائل شده و در دل خود راویت های آنان را جای داده است. این میراث فرهنگی در جای جای فیلم آخرین عثمانی نیز دیده می شود که در کنار تبلیغ خصلت های مردانگی به جای مانده از دوران خلافت عثمانی، آن را با ستایش سپاهی گری در هم آمیخته و تبدیل به یک فیلم ناسیونالیستی می کند. البته نویسنده و کارگردان فیلم هر دو اختلاف های قومی و قبیله ای از جدال میان ارامنه و مسلمان ها، ترک ها و یونانی ها را نیز از قلم نینداخته و سهمی به سزا برای هر دو طرف بخشیده اند. حتی شخصیت تاجر مسلک و همسر دفنه که فروشنده اسلحه قاچاق است، در نیمه فیلم فدای این عقیده خود می شود که ترک ها با او و دیگر یونانی ها رفتاری مهربانانه داشته اند و از فروش سلاح به شورشیان یوناین تبار که مورد تحریک اشغالگران انگلیسسی قرار گرفته اند، خودداری می کند.

در کنار چنین اهدافی باید از بازی و سیمای دلنشین کنعان ایمرزالی اوغلو، استفاده به جا از تکنیک های تازه بصری، قصه جذاب و مهیج آن یاد کرد، که فیلم را تبدیل به یک اثر ناب سرگرمی ساز می کند. اطمینان دارم آخرین عثمانی فیلمی جدی نیست، اما به عنوان یک پدیده کم نظیر در بدنه سینمای تجاری رو به رشد ترکیه جایگاهی خاص دارد. اگر طالب دو ساعت تفریح خالص هستید، گروه سازنده آخرین عثمانی چنین فرصتی را به راحتی در اختیار شما می گذارد!

ژانر: درام، تاریخی.