حکایت ما و روحانیت

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

رییس ستاد نیروهای مسلح با جملات نرم تر از همیشه، که مقدمه تهدید به حساب می آید، مخالفین نامعلوم اما خودی را مخاطب قرار داده تا اعلام دارد که همین میزان انتقاد را هم از دولت نکنند و قلم ها به فکر خود باشند و فعالیت های سیاسی هم چون اساسش بر ایجاد دولت سایه است، باید فروگذاشته شود مبادا دشمن بهره برداری کند.

و این درست در زمانی است که از آمریکا – به نظر می رسد بعد از درگوشی های دو تن از فرماندهان سابق سپاه با واشنگتن – آوائی برآمده که سپاه پاسداران تروریست است، صدا در جهان پیچیده و در ایران تمامی روزنامه ها و احزاب و گروه های داخلی، به شرح ایضا محمد خاتمی بزرگ ترین نماینده هنوز حاضر اصلاح طلبی به حمایت و دفاع از سپاه برآمده اند، تا بلکه این همصدائی حریف را از پی گرفتن این راه پشیمان کند که باید دید.

گفته های دکتر فیروزآبادی در معنا شباهتی دارد به آن چه سردار صفوی گفت بعد از دوم خرداد که باز در آن تهدید به قلم بود و حکایت بریدن زبان و زدن دست. آن بار نیز این کلمات آتشین در قالب دفاع از تمامیت و امنیت بیان شد اما در همصدائی با یک جناح سیاسی. همان جناح معروف به بازار [حتی زمانی مشهور به هوادار اسلام امریکائی]، یا جناح راست، که رسانه های دوم خرداد با تسامح و احیانا مجامله محافظه کار لقبش دادند و بعد از دوم خرداد خود را اصولگرا صدا می زند. بعد از پیروزی در جنگ با اصلاح طلبان هم خیال دارد که خودش را حزب فراگیر کند[مانند حزب رستاخیر] البته که به مرکزیت خودش و در ضدیت با اصلاح و اصلاح طلب. و هیچ نمی رود به تاریخ تا ببیند که حزب های فراگیر دیگر با مملکت و نظام ها چه کرده اند. از جمله آخریش که حزب جمهوری اسلامی باشد که به فراست و به موقع متوقف شد. بماند.

اینک سخن رییس ستاد چند معنا دارد. اول آن که تهدیدهای آمریکا شوخی نیست و به همین علت کشور نظم و همصدائی میخواهد و موقع ایجاد دولت سایه و رقابت های سیاسی نیست. دوم معنا آن است که آن هدهدی که می پنداشتیم خبر از سلیمان می آورد، زاغی از کار در آمد گریخته از مغاکی، تشنه طاووسی است و خرجش از کیسه ماست. اما ما که نظامیان باشیم چنان همآغوش این راغ گشته ایم که تشخیصمان از هم دشوارست. به رعایت ما مهلت دهید که زمانه اش بگذرد به آرامی. سوم معنا آشکار کردن تمایلی است برای قدرت بیش تر، بگو نمایش قدرت آشکار.

قدرت نظامیان

و این آخری همان است که جای سخن دارد و حق است که کمی تامل بر آن کرد. اما قبل از آن گفتن این سخن لازم است که برپا داشتن حزب و یا کابینه سایه نه که گناهی نیست بلکه از ملزومات جوامع مردم سالارست که سلامت نظام را تضمین می کند. چرا که عده ای در سایه هم دولت حاکم را می پایند و نقد می کنند، و هم خودشان وارد و با تجربه می شوند. ورنه اگر این تمرین نباشد هر دولتی آمد شخم می زند و بدنه کارشناسی را هم به خانه می فرستد و تا پخته و کارآزموده شد موقع رفتنش می رسد. اما صحیح میگوید دکتر فیروزآبادی که لابد از اخباری خبر دارد که ما نداریم. موقع باریک است و موقع رقابت های تند و پشت و پا زدن به دولت نیست.

اما برگردیم و ببنیم جوامع پدرسالار چه می کنند در این جور مواقع. آن ها در این مواقع مانند کابینه جنگ هیتلر و یا همین کابینه امروزی سارکوزی و خانم مرگل در آلمان، نمیروند رسم و راه سایه را براندازند بلکه همدیگر را صدا می کنند و با دادن یکی دو صندلی در کابینه به گروه رقیب، رقابت را از شدت می اندازند. شاید در پیشنهاد رهبر جمهوری اسلامی برای سال انسجام و وحدت نظر به همین بود. در غیاب چنان نگرشی چه معنا دارد نظام را از سایه ترساندن

معنای سوم

اما معنای سومی که از تهدید رییس ستاد به بعض ذهن ها می زند این است که نکند برخی را گمان بر این است که ایران را می توان مطابق با الگوی ترکیه و پاکستان قرن بیستم اداره کرد. در آن دو کشور از بدو استقلال و تاسیشان چنین بوده که نظامیان هر وقت باور کرده اند که نظام [در ترکیه لائیک و در پاکستان به اسم اسلامی و در باطن سکولار] به خطر افتاده، وارد میدان شده اند، روزنامه ها و نهادهای مدنی و احزاب را تعطیل کرده اند تا نظم برقرار بماند. یعنی که ارتشی هستند دارای ایدئولوژی. آخرین نمونه حضور نظامیان در بزنگاه در پاکستان هم اکنون نفس های آخر می کشد و با دعوت از نواز شریف و بی نظیر بوتو برای بازگشت به کشور عملا خداحافظی می کند. و در ترکیه تا همین امروز مانع شده که عبدالله گل از جمع کسانی که اسلامگرا خوانده می شوند [و از این نام تنها چارقد شیکی بر سر بانوانشان دارند] یه ریاست جمهوری برسد. اما می رسد بالاخره. ارتش گاهی اعلامیه ای می دهد. اما ورای این وظیفه تعریف شده که چندبار در این دو کشور نظامیان را به دولت رسانده، چیزی از عطش به قدرت هم در بازو و ذهن تیمساران هست که به نظر می رسد طبیعی است و همین همواره دولت های منتخب را در وحشت نگاه می دارد. زمانی گفته شده است که شاه سابق به جان کندی گفته بود اگر شما دنبال الگوهای ترکیه و پاکستان می گردید در ایران ارتش منم، من آن نقش را دارم. باری این نمونه ها همان زمان هم که در قرن بیستم داشت در همسایگی ایران کار می کرد، در ایران شدنی دیده نشد. ایا امروز شدنی است. آیا با عوض کردن ظاهر، یعنی به صحنه رساندن یک چهره شبیه به مردم [به قول سردار ذوالقدر با عملیات پیچیده در انتخابات] که شبیه به هیچ دیکتاتوری نیست، می شود همان منویات تیمسار مشرف را به دست یک منصوب او به اجرا گذاشت. نفرمائید کردیم و شد. هنوز به اذان مانده دو دانگی. باید منتظر بود که پوپولیسم برنامه ریزی شده مانند چاوز زمان کشور را هم عوض کند. نه ساعت رسمی را که همه جا معمول است، چاوز ار دیروز زمان کشور را عوض کرده است. و دارد به سرعتی تمام به چهره های پائیز پدرسالار مارکز نزدیک می شود با آن پیراهن قرمز.

اما خود این شباهت یابی با نمونه های پاکستان و ترکیه [مقصودم نشاندن نظامیان در کمین قدرت و تمایل به حکومت، حتی به قصد برقراری ترس و تندروی] اگر راست آید توهینی است به ملتی که صد سال قبل انقلاب کرد که چنین نشود، و غدری است به بزرگ ترین انقلاب ربع آخر قرن بیستم و خواست بزرگ مردم ایران که استقلال و آزادی بود و هست. همان شعار که در قلب آزادیخواهان در جنبش مشروطه هم بود. در آن زمان جنبش با توشیح روحانیون بزرگ، آزادی را در کپی کردن قانون اساسی بلژیک دید. مردم پذیرفتند. هفتاد سالی بعد، در انقلاب سال 57 دوباره روحانیون فرصت به دست آوردند،این بار روی دیگر صفحه را گذاشتند، و روایتی را به میدان آوردند که یکی از مراجع در دوران مشروطیت خواسته و برای به کرسی نشاندنش با استبداد سلطنتی هم همساز شده، و جان خود را داو آن بازی گذاشته بود. این بار بعد هفتاد سال روحانیون باز قانون اساسی نوشتند، اما نه از روی قانون بلژیک، بلکه بر اساس نسخه اول شیخ فضل الله نوری و به روایت روحانی مقتدر دیگری که ایت الله خمینی باشد. آن بار دعوای روحانیون که بر سر پشتیبانی از قانون اساسی بلژیک متحد نبودند، صحنه سیاسی را اشفته کرد و کار را به جائی کشاند که دموکراسی نوپا را از پا در آمد. و در حالی که ایلات و سلطنت [دو ستون دیگر قدرت] همه به قانون اساسی شبه بلژیک تن داده بودند، این تخاصم روحانیت، یکی از اصلی ترین دلایلی بود که دموکراسی را از کارآئی انداخت و از دلش دیکتاتوری مصلح سردار سپاه متولد شد که ضرورت روزگار بود.

این بار اما آن نظامی که بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی پا گرفت توانست بر اختلافات داخلی غلبه کند و دشمنان داخلی و خارجی را بردارد و بماند. اما چنان که رسم روزگارست بار دیگر ، و کمی دیر، از دلش تضادی به در آمد که باز بحثش بر سر آزادی بود. چرا دیر شد، چون جنگ بود و ویرانی، صلح بود و بازسازی، و روحانیت داشت در این صحنه ها عرض اندام می کرد و خود می نمود و مردم هم به تماشا. اما دوم خرداد نشان داد که در پشت تماشای مردم خیالی هم هست. تقاضا و نیازی هم هست که باز همان بود که صد سال پیش. پس روحانیت با اندک تاخیر صلاح خود را به طور نسبی در همراهی با جنبش دوم خرداد دید و همصدائی با آن . آن نویسنده فرانسوی حق داشت که آفرین بخواند بر این درک و انعطاف، با زمانه چرخیدن، و منعطف بودن و این اندازه عملگرائی. همان که شاهان نداشتند و روحانیون نشان دادند. اما خود غلط بود آن چه می پنداشتیم. و این ها نشد. چرائیش ده هاست، یکی از بزرگ ترین هایش، فرسی بود که روحانیت با آن تاخته و تا همین جا خود را رسانده بود، رادیکالیسم. همان که روحانیت بر دوشش سوار شد و بازی را هم در علیه سلطنت و هم در جنگ داخلی و خارجی برد. و تندروی نشانه دقیق سپاه پاسداران نیست؛ بلکه نشانه دقیق جناحی است که دشمنی اش با اصلاحات و آن چه به روز کشور اورد نه از علاقه اش به حفظ نظام و نظم، بلکه برای جبران شکست و برای تنبیه کسانی بود که این بخش از خواست مردم را دیده بودند.

خلاصه این که از میان پیام های متعددی که از سخن دکتر فیروزآبادی می توان برداشت، این بخش است که می ترساند. همسوئی و همرائی نظامیان با یک جناح که مردمش نمی خواهند و مدام باید با ماسک و پشت این و آن پنهان به خیابان بیایند،و این برای ایران خطرناک است. خلاصه کلام.

آقا سید

سید حاتم روحانی مردی بود با عمامه ظریف و کوچک، طبع شعری داشت، از زمان مدرسه از سیدحسن مدرس شنیده بود که روایت گفتن و روضه خواندن معلوم نیست نان حلالی فراهم آورد. سید حاتم اول در یکی از حجره های مسجد سپهسالار و بعد ها در نیم بابی کوچکی در کنار مسجد شاه، جعبه آینه ای گذاشته بود و ذره بینی و ساعت سازی می کرد که نان بخور و نمیری به خانه برد. در همان حال برای اهل حاجت دعا هم می نوشت. روزی بختیاری بلند اندامی آمد و از پرشال ساعت انگلیسی نقره ای خوش نقشی بیرون کشید و گفت اطمینان به اذانش نیست. چند بار سگ پدر نمازم را قضا کرده. می خواست بگوید کند کار می کند با عقب می ماند. سید حاتم دست دراز و گفت بده. بختیاری هم ساعت را در کف او نهاد و رفت. غروب برگشت که ساعت را ببرد. سید دستمال سفیدی را مثل همیشه پهن کرده بود روی قالیچه و اجزای ساعت را در آن چیده بود. وفتی بختیاری رسید داشت تعقیبات نماز را به جا می آورد و دعای شب جمعه می خواند. در همان حال با دست سفره را نشان داد که گفته باشد دارم کار می کنم اما هنوز آماده نیست. بختیاری به دیدن اجزای از هم گسیخته و قاب خالی ساعتش از جا جهید و فریاد زد این ساعت انگلیسیای منه؟ و اول دست به شوشکه برد و دید خالی است، ناگهان با صدای بلند شروع کرد به گریستن که قربان جدت برم.چرا اوراق کردی ساعت انگلیسیم را. ربع ساعتی عقب می رفت. چشمم کور خودم را باهاش میزان می کردم. حالا چه خاکی به سرم بکنم. اوراقش کردی حالا نشستی بالاسرش دعا می خوانی.

حالا حال ما شبیه به آن بختیاری است. بایدمان خطاب به روحانیون معظم گفت آن بار بهانه آوردید که در مشروطه فکلی ها نگذاشتند و انقلاب را بیراهه بردند. خلق هم چیزی نگفت و اصلا عکس هائی را که نشان می داد روی آن صفه در مجلس هنگام منصوب شدن رضاخان به شاهی چه کسانی ایستاده اند، نادیده گرفت . بچه ها از مدرسه آمدند و از پدرها پرسیدند بابا چرا روشنفکران نگذاشتند مشروطه به نتیجه برسد. پدرها خوندل خوردند اما برای این که مبادا بچه تجدیدی شود گفتند بله دیگر پیش می اید و فرض را بر این گذاشتند که تاریخ معاصر همان است که در دوران معاونت آقای حدادعادل در آموزش و پرورش برای مدارس نوشته شده و وسط قرن بیستم هم، جنبش نهضت ملی کردن نفت ایران رهبری داشته است به اسم آیت الله کاشانی، و یک فراماسونی هم بوده به اسم دکتر مصدق که با کودتاچیان دست به هم داشته است. همه این ها پذیرفته شد تا این ساعتمان به قاعده شود و مردم بموقع بروند سر کار و روزی و این قدر حسرت همسایگان نخورند.

حالا باید به علما گفت که دفعه دیگر به خلق نمی توان گفت این بازاری ها نگذاشتند و انقلاب را به بیراهه بردند. چرا که این دفعه فقط حکایت چند برگ نوشته و خاطره نویسی و چند تا عکس نیست که بتوان معدومشان کرد و کت تاریخ را پشت و رو کرد. این دفعه دنیای اینترنت است و یوتیوب و آرشیو اساسی یاهو و گوگل. دنیا و این نسل کنجکاو مثل این دوربین مخفی ها می مانند که در همه دنیا به کار افتاده، همه چیز را دارند می بیند و ثبت می کنند.