سه فضا و یک مفهوم…
گروه کارگردانی: آشا محرابی، علی زارعی، ملیحه زمانی، انتخاب موسیقی و افکت: فرشاد آذرنیا، طراح صحنه و دکور: مجید حمزه، طراح لباس: افروز بوجاریا، مهسا حسینی، مدیر صحنه: محمد موسوی، دستیار طراح صحنه: احمد لشینی، عکس: کوروش سروش، دستیار صحنه و مدیر تدارکات: علیرضا رجبی، روابط عمومی: سمانه حسارکی
بازیگران:سینا رازانی، الهام جعفر نژاد، علامحسنی، امیر جوشقانی، نسیم ادبی و پریسا مقتدی هستند.
به نظر میرسد نخستین صدمهای که نمایش”دنبالشو نگیر…من حرفی ندارم” خورده از نمایشنامه ای است که در آن روابط علت و معلولی نادیده گرفته شدهاند و نتیجه آن داستانی یکنواخت شده که به گونهای یکنواختتر اجرا میشود.نویسنده با قرار دادن دو زوج درکنار یکدیگر و روایت اتفاقات و مشکلات میان رابطه آنها با گذشت مدت زیادی اطلاع جدیدی به تماشاگر انتقال نمی دهد و همین موضوع است که پس از لحظاتی باعث می شود رمق مخاطب برای ادامه تماشای اجرا کاسته شود.با دقت دراتفاقات طراحی شده نمایشنامه ای که نقدعلی از داستان موراویا به نگارش درآورده است نوعی ازهم پاشیدگی داستانی را می بینیم که نمونه آن در شخصیت پردازی ها هم رویت می شود.به طور مثال انگیزه های اصلی ایجاد کشمکش زوجین نمایش تا انتهای اجرا تعریف جامعی ندارد وحلقه مفقوده پیوند میان ارتباط موضوع مطرح شده از زبان یکی از طرفین برای اجاد اصطکاک دریافت نمی شود.یا اینکه زن های نمایش به صورت دایم ازگریبانگیری خود به مشکلاتی گله مند هستند که هرگز نمونه عینی آن را به طور مشخص بیان نمی کنند.به این ترتیب است که چفت و بست لازم بین اتفاقات وجود ندارد و نویسنده خود را ملزم نمیبیند تا تکلیف داستان و ماجرا را با مخاطب روشن کند. داستان به گنگی و بدون جذابیت پیش میرود.
نمایش،موضوع و داستان ساده و آشنایی دارد که نمونههای بسیاری از آن را در داستان های مختلف و معمولا با ساختار روایی مشابهی دیدهایم. بنابراین آشناییزدایی در روایت و اجرا رویکرد تازهای است که می تواند همین سادگی و تکرار را به گستره دیگری در روند خلاقیت ارتباطی قرار داده و به ابزاری خلاق برای ایجاد رابطه با مخاطب تبدیل کند. حتی در بررسی ضعفهای داستان و نمایش کافی است که روایت تلفیقی و بینا متنیت ظریف روایت را از آن حذف کنیم و داستان را در یک ساختار کلاسیک و آشنا مورد ارزیابی قرار دهیم،اما داستان خیلی تکراری و کم مایه به نظر میرسد.
هر چند که علاوه بر این “دنبالشو نگیر…من حرفی ندارم” از موضوعی انسانی به رویکردی تقریبا روانشناسانه نیز میرسد، که البته نقدعلی به عنوان نویسنده ومحرابی به عنوان کارگردان این رویکرد را هیچ گاه در نمایشنامهتکمیل نکرده انداما به نظر می رسد در این گستره رویدادها از حوزه رفتار و فرایندهای روانی خارج شده و تشدید می شوند و به واسطه همان حرکت سیال از رویا به واقعیت؛ از روان به رفتار و برعکس آن تبدیل به ماهیتی ژنتیک میشوند که نتیجه آن تلاطم ارتباطی میان زوجین است.
فضاهای اجرایی نمایش را نیز به طور کلی و بر اساس یک منطق منظم باید در سه حوزه؛ واقعیت؛ غیرواقعیت(معنا، رویا یا ذهنیت) و همچنین فضای سومی که ترکیب دو فضای قبلی است، تقسیم کرد. در واقع جذابیت روایت همزمان و تلفیق شده این سه فضاست که تعلیق و چالش دراماتیک را در نمایش به وجود میآورد. عبور از این فضاها و ترکیب و تلفیق آنها هم توسط دیالوگ های نمایش صورت میپذیرد؛ اما به جز اینها آشا محرابی از نورپردازی هم به عنوان یک ابزار مهم دیگر در شناخت دادن و هماهنگی ساختن فضاها استفاده کردهاست. نورپردازی در این حوزه از اجرا علیرغم طراحی و تمایل به هماهنگ سازی با فضا ظاهرا تابع نظم خاصی نیست.البته توقع نمیرود که کارگردان با انتخاب سه فرم از پرداخت نور سه فضای یکدست و تکراری را برای نمایش برنامهریزی کند؛ اما به هر حال استفاده از پرداخت نور و به کارگیری رنگها درمورد هر سه فضای مطرح شده در مورد روایت و با توجه به اهمیت تلفیق آن میبایست تابع نظمی هدفمند باشد که ظاهرا این نظم در طول اجرا رعایت نمیشود.
در کارگردانی نمایش نیز همچون نمایشنامه آن اکت موثری وجود ندارد. میزانسنها بدون هدف هستند و بازیگرها به گونهای هدایت شدهاند که نمیتوانند فضای یکنواخت نمایشنامه را در هم بشکنند. استفاده از کمترین دکور و فضای نیمه خالی که در آنها تنها قابهایی به چشم میخورند که معرف قاب عکس یا دوربین عکاسی یا پرده عکاسی هستند و نیز جا به جا کردن آنها برای تغییر صحنه، به جز یکی دو صحنه کوتاه نمیتواند چندان در جذب مخاطب موثر باشد.
اما درمیان همه ضعف های یاد شده از نمایش فوق ترکیب وانتخاب بازیگران هماهنگی مناسبی دارد.سینا رازانی ونسیم ادبی درصحنه با شناخت کلی از شخصیت های تعریف شده توسط نویسنده وهدایت های کارگردان به زیبایی هنرنمایی می کنند وهمواره تلاش دارند تا قسمت عمده ای از ضعف های متن واجرا را ازدیدگان تماشاگران بپوشانند.