نوروز 1390، با اتفاقات زیادی در منطقه همراه بود. شتاب جریانات از اواخر سال گذشته به حدی بود که گویی فاصله دو شاخ گاو اسطوره ای تقویم تغییر سال شمسی کم شده است ویا حتی شاید شاخ حامل زودتر از موعد طاقت به سر آورده بود. به هرحال شاخ مربوطه، سال نو راآنچنان به سوی آن شاخ دیگر پرتاب کرد که خبرزلزله هسته ای ژاپن و احتمال تکرار این خطر درباقی کشورهایی که سرگرم بازی خطرناک انرژی هسته ای هستند و خبر اعزام گزارشگر ویژه حقوق بشربه ایران و خبرقطعنامه شورای امنیت و خبر حمله نظامی نیروهای ائتلاف به کشور لیبی و…. چنان در هم پیچید که سال نو را به سال قیامت بدل کرد.
از این میان تنها یکی دو خبر توان عیان شدن از درون غبار سم کوبان گاو خشمگین از شاخ های طاقت زده را یافت. اما خبری که کانون بیشتر بحث های نظری و سیاسی در نوروز بود حق دخالت بشردوستانه و یا جضور نظامی حقوق بشری بود. مقاله هایی هم در نفی و تایید نوشته شد و بحث های زیادی حول و حوش موضوع صورت گرفت از اینکه درد بشر درد مشترک است، یا حضور حقوق بشری با حضور نظامی میسر نمی شود…و یا حاکمیت ملی و استقلال سیاسی در چارچوب کدام نوع از حکومت، جوهره واقعی و مفهوم والای خویش را حفظ می کند و حتی مباحثی دیرین همچون امپریالیسم ازیک سو و نمادهای ضد امپریالیستی از یک سوی دیگر تا کجا درمقابل و یا در خدمت برقراری دموکراسی واقعی است و بحث هایی از این دست. به هرحال ازچهارشنبه سوری تا سیزده به در، به شکلی دقیق و حساب شده برای هرروز سال نو موضوعی برای تعمق و تفکرو بحث و جدل وجود داشت که با توجه به گرانی سرسام آور در ایران و نبود امکان سفر و تفریح و دل خوش به ویژه برای خانواده های “درگیر” راه حل خوبی برای به پایان رساندن روزهای عید بود. واما درخانواده های تک نفره ودور ودر حصار تنهایی ونبود همفکر و هم صحبت، و در ممنوعیت استفاده مکرر از کامپیوتر، وقتی که سیزده به درمی شود نه حرف ها را به نتیجه رسانده ای و نه ایمیل ها را کامل نگاه کرده ای و نه مقاله ها را خوانده ای و نه تصمیمی نهایی برای ادامه کارو زندگی گرفته ای و نه حوصله داری که به صحرا بزنی و نه حتی…“عشقی که باریده باشد”.
شنبه دوم آپریل، سیزده به درایرانی، هوا آفتابی است. و در نورنبرگ این یعنی بهشتی شدن زمین!! یک بطری آب گوارا، کمی پنیر، مقداری نان سیاه و داستان بلندی که عزیزی فرستاده بودبرای خواندن… ابزاری برای سیزده را تنها و به یاد دوست به درکردن. هفت صفحه! به فال نیک گرفتم. عدد هفت عدد نوروزی است حتما سیزده ام به درمی شود.
خسته و نگران از تمام کارهای نا تمام و دلهره های بی پایان افکار مغشوشی در ذهن ام می گذشت و گناه بخشی از این اغتشاش ذهنی را طبق معمول به گردن جریان هایی دیگرانداختم و باخود گفتم بخشی از این بلاتکلیفی ها و بی تصمیمی ها به خاطر “دخالت های بشردوستانه” است. سالهای سال یک انتخاب داشتی… آری یانه؟ سالهای سال تنها بین دو حالت حق انتخاب داشتی، تسلیم و آرامشی نسبی یا تغییر و تشویشی مدام؟ سکوت در برابر تبعیض یا زبان به سرخی گشودن و سرسبز به باد دادن؟ سالها اصولا حق انتخاب نداشتی و یا فقط بین دو حالت باید یک تصمیم می گرفتی… دوآلیسمی جاویدان… وحالا در سایه مداخله های بشر دوستانه نمیدانی چه کنی و به طیفی از تصمیم گیری رسیدی که تجربه اش را نداری،بلد نیستی….. کدام روش؟ کدام پزشک؟ کدام نوع درمان؟ کدام دانشگاه؟ کدام کشور؟ خب بلاتکلیف می مانی دیگر!! سالهای سال یک راه حل پیش پای ات گذاشتند و قدر ندانستی: اخراج از همه جا مگر زندان!
ضمن فکر کردن به این لاطائلات که احتمالا دراثر خواندن و درگیر شدن با موضوع ”حق دخالت های حقوق بشری” در نوروزبود سبزه کوچک ام را هم به زحمت داخل یک کیسه گذاشتم و به قصد رودخانه نزدیک محل زندگی ام به راه افتادم. باخود فکر کردم اولین قربانی دخالت های بشردوستانه امروزاحتمالا خودم خواهم بود. درست در لحظه ای که قصد انداختن سبزه به رودخانه را دارم ممکن است رهگذران مانع این کار شوند و در باب آلوده نکردن آب توصیه هایی بکنند و خلاصه مانع عملیات افتخار آفرین سیزده به در شوند.
چقدر دقت کردم که محلی را انتخاب کنم که رهگذران مرا نبینند و هنگام انداختن سبزه در آب به جرم آلوده کردن رودخانه واقدام به ازبین بردن مرغابی ها و اردک ها و انواع و اقسام پرنده و آبزی و هوازی… که تقریبامثل “اقدام علیه امنیت ملی” خودمان است دستگیرنشوم.
هنگام سبزه گره زدن هرچند چهره یکایک دوستانی که گره برآزادی اشان خورده به جلوه تمام در چشمانم ظاهرمی شد و با آرزوی رهایی اشان به هرنام یک سبزه گره می زدم اما در همان حالِ عزیز دقت می کردم که کسی متوجه ام نشود و به جرم تخریب محیط زیست که تقریبا همان “اقدام به تخریب اموال عمومی” خودمان است پلیس را بر علیه ام نشوراند….
القصه، عملیات با موفقیت انجام شد. رو به آفتاب و رودخانه، پشت بردرخت، تن بر خاک نهادم و کاغذها را ولو کردم و چقدر دقت کردم که هنگام خواندن داستان حضورعزیز نویسنده را چنان تصویر کنم که انگار سیزده را درکنار او به در می کنم که ناگهان تلفن دستی ام زنگ زد.
صدای صمیمی و مهربان دوستی بود که برای چندمین بارطی یک هفته تشویق ام می کرد که در مراسم سیزده به در ایرانی به صرف کباب و آش رشته و باقالی پلو شرکت کنم. طفلک نگران ام بود، به ویژه آنکه برایش گفته بودم شب پیش بادوستی حرف زدم که گله از نادیدن همسر داشت و غصه فرزند سه ساله ای که هفت ماه است روی مادر را ندیده…. وبرایش گفته بودم که تا صبح از شدت ضربان قلب نخوابیدم ودرد کشیدم. و حالا نسخه حقوق بشری اوبرای من کباب و آش رشته و باقالی پلو بود و کوتاه هم نمی آمد.
حالِ عزیز خودم را برایش تصویر کردم. احتمالا به حساب افسردگی گذاشت چون بیشتر اصرار کرد. خلاصه پیش از آنکه کار به حضور نظامی برسد در مرحله “لابی” او پیروز شد.
بساط ام را جمع کردم و راه افتادم.در طول راه به پرستوفروهر زنگ زدم که ببینم او سیزده بهار را چه می کند. که همیشه پاییز را باهم سر کرده بودیم. صدا غمگین بود و گفت که روز تولدش است و او از روز تولدش بیزار است و به یاد مادر وپدر این روز را خشمگین سپری می کند. اما درعین ابراز خشم مدنی، طنزمدنی پدرنیز به یادش بود که تولد اورا به نحسی سیزده نسبت می داد و حالا او دوست نداشت که دیگر کسی تولدش را تبریک بگوید… اما من تبریک ام را گفتم چون شاید او در موقعیتی نبود که بتواند برای خودش تعیین سرنوشت کند پس وظیفه حقوق بشری من ایجاب می کرد که اورا وادار کنم از روز تولدش لذت ببرد. شروع کردم به لاطائلات گویی و سرهم کردن حرف هایی مانند حق اندیشیدن به نوعی متافیزیک درونی ضمن احترام به ماتریالیسم اجتماعی!! و شهادت دادن رسمی به حضورقطعی پدر و مادرش در این روز در کناراو و….!! در برابر هرکلام نفی وهر ممانعت معصومانه او که میخواست راجع به تولدش سکوت شود من همچنان ادامه می دادم و با تکیه بر حق مداخله حقوق بشری اورا وادار کردم که از تولدش لذت ببرد و او هم برد.! خیال ام راحت شد.صرفنظراز هرگونه تربیت حقوق بشری و فرهنگ خشونت پرهیزی انتقام گرفتم. آنچه ازپافشاری و مهربانی دوستی شفیق برسرم آمده بود برسر پرستو آوردم.
شنبه دوم آپریل سیزده به در ایرانی، تراموای خط 6 به مدت دو ساعت کار نکرد. بعد از بیست دقیقه به دوست مهربان ام زنگ زدم که از ما صرفنظر کند. کلی راهنمایی شهروندی کرد و خلاصه بعد از نیم ساعت موفق شدم که تراموایی دیگر سوار شوم. با احتساب همیشگی حداکثر نیم ساعت بعد به ایستگاه اصلی ترن می رسیدم که محل قرارمان بود. اما دوباره زنگ تلفن دستی ام حکایت از دخالت حقوق بشری دیگری کرد.دوستم به اصرار از من می خواست که فورا از تراموا پیاده شوم چون یکی از دوستان اش با اتومبیل شخصی خود به دنبال من آمده بود هرچه اصرار کردم و از حالِ عزیز خودم از یافتن یک تراموای خالی گفتم پذیرفته نشد چون شاید من در شرایطی نبودم که توان تعیین سرنوشت خودم را در آن لحظه داشته باشم.
پیاده شدم. درست بیست دقیقه منتظر ماندم و کسی نیامد تا تراموای بعدی رسید. درکمال جدیت و مصمم و بدون اطلاع به دوستم سوارتراموا شدم. دوباره زنگ تلفن….. به اعتراض به او گفتم که من اگر با تراموای قبلی رفته بودم الان رسیده بودم ودیگر حاضر نیستم باکسی قرار بگذارم و خودم شخصا می آیم، خلاص! به هرحال فراموش نکنیم که تمام این مداخله ها بابت این بود که من خوشحال باشم،افسرده نشوم، تنها نمانم،غصه نخورم و به جای نان سیاه و پنیر سفید و آبی گوارا، مقدار معتنابهی کباب و آش رشته وباقالی پلو و باقلوا ورنگینک وچای و مخلفات دیگر بخورم که تقویت بشوم!! چون در آن لحظه از نگاه مداخله گرایانه مدافعان حقوق بشرمن به ویتامین وپروتئین احتیاج داشتم.واقعا که فقط در شهر نورنبرگ و در همجواری با “دادگاه نظامی بین المللی”1 میتوان این میزان دخالت حقوق بشری انجام داد.
در پایان روز، تمام این مقایسه ها را گذاشتم به حساب تاثیرجریانات جهانی در سیزده روزه نوروزی.و اینکه به هرحال مسولیت مردم نسبتا به یکدیگر از مرزهای سیاسی فراتر رفته. ونیز گذاشتم به حساب اینکه حساسیت های اخلاقی و مسئولیت های اجتماعی کنشگران اجتماعی و روشنفکران سیاسی، به ویژه فعالان جنبش زنان موجب شده که لحظه لحظه زندگی روزمره را با نغمه نغمه های تغییر و برابری تاخت بزنند. و گذاشتم به حساب اینکه سایه پراگماتیسم علمی بر زندگی عادی مردم، پس از گذر از این دوران پرتنش بی تردید شهروندانی اندیشمندتر می پروراند.
در پایان روز، به تفاوت میان مفاهیمی چون دلسوزی، مسولیت،بی مسولیتی، پادرمیانی، کدخدامنشی، مداخله،بی تفاوتی، حساسیت، و… در فرهنگ های مختلف فکر میکردم وبه متغیرهایی همچون سنت و مناسبات و نوع ارتباطات در تعیین معنای این مفاهیم. هرچند موضوع دموکراسی و مباحث حقوق بشری شاید هنوز بدان میزان از اعتلا و گستردگی نرسیده است که فرق میان حق مداخله برای برگزاری یک سیزده به در تک نفره و حق مداخله در کوتاه کردن دست دیکتاتوری بدنام را تعریف کند، اما به راحتی میتواند در مورد حق اخلاقی چشم پوشی از سود بیکران تجارت اسلحه، نفت ارزان و انرژی نا پاک اعلام موضع کند.
در پایان روز، با نویسندگان مقاله های نوروزی بلند بلند حرف میزدم: درست است که درد بشر درد مشترک است اما این را مناسبات میان افراد و پدیده ها تعیین میکند. اینکه ما حق مداخله در امر تجاوز پدری به کودک اش را با حق مداخله نظامی در یک کشور مقایسه کنیم درواقع قیاسی مع الفارق است و هرچند بتواند برای تبیین مفهوم حق مداخله برای توده مردم عادی موثر باشد اما برای تحلیلی اندیشمندانه نکاتی عمیق ترمورد نیاز است. وقتی حضور نظامی در دوران جدید منافاتی کاملا روشن با تفکر حقوق بشری دارد روش های مدنی و حقوق بشری کوتاه کردن دستان به خون آلوده دیکتاتور بدنامی همچون معمر قذافی چیست؟ حق تعیین سرنوشت از آن چه کسی است اگر از آن ملت نباشد؟ آیا تحریم اقتصادی که به هرحال به ضرر ملت کشور تحریم شده هم تمام می شود مداخله حقوق بشری است؟ مرز مداخله های حقوق بشری از تحریم اقتصادی تا حضور نظامی که هردو به ضرر ملت کشور تحریم شده و اشغال شده است را چه چیز و چه کس تعیین می کند؟ چگونه میتوان چشم بر تمام فجایع ضد حقوق بشر بست و به بحث های منتزعی همچون سر برآوردن امپریالیسم جهانی و حق حاکمیت ملی دامن زد آن هم درمورد کشورهایی که در آنها حاکمیت ملی به معنای حاکمیت ملت نیست به معنای حاکمیت دولت است و دولت نیز لزوما برآیند رای و خواسته مردم نیست، نیروی سرکوب مردم نیز هست.
شنبه دوم آپریل از سیزده به در ایرانی درنورنبرگی آفتابی آنچه که در ذهن ام به جا ماند این بود که خواست واقعی یک ملت، میزان فجایعی که در نقض حقوق بشر بر علیه آن ملت انجام میگیرد، و تعهد جامعه جهانی حقوق بشر نسبت به حفظ جان و مال و حقوق ملت ها اصلی ترین عواملی است که میزان و چگونگی حق مداخله حقوق بشری نیروهای بین المللی را تعیین می کند….
پانوشت:
1- دادگاه بین المللی نورنبرگ در ۲۰ نوامبر ۱۹۴۵م پس از خاتمه جنگ جهانی دوم به منظور محاکمه ۲۲ تن از رهبران آلمان نازی که باعث کشته شدن بیش از ۵۰ میلیون نفر و متلاشی شدن زندگی میلیونها انسان بودند، تشکیل شد.این دادگاه در شهر نورنبرگ آلمان برگزار شد. و اولین دادگاه علیه جنایات حقوق بشری بود
منبع: مدرسه فمینیستی، 3 آوریل