دختر خیابان دولت، بانوی اوین

هانیه بختیار
هانیه بختیار

حرف، حرف چهارده پانزده سالگی مان است. روزهای بلوغ دخترانگی در خیابان دولت.  آن مدرسه سر خیابان زمرد و سر آغاز کشف های بزرگ و کوچکمان. تو دختر تنهای مدرسه مان بودی لیلا. اهل رفیق بازی های دخترکانه و دویدن پشت تور والیبال نبودی.  خانه تان چند کوچه پایین مدرسه بود و پیاده آمدن و رفتنت یک حس استقلال کودکانه به رفتارت می داد. بی حاشیه و کم صدا و صریح، ولی کمی ناسازگار با قوانین مدرسه مذهبی مان.

یادم هست چند بار توی راه خانه چادرت را برداشته بودی و برای همین سه روز اخراج شدی. عجیب است ؛ از مدرسه دخترانه مفید تو از معدود دختران با حجاب آن مدرسه ماندی لیلا! از معدود دختران با حجاب همه مدرسه مذهبی ها.

حالا که عکسهایت را می بینم با آن روسری های شاد قشنگ و موهای ناپیدا، فکر می کنم تو را به خاطر همین حجاب بارها آزردند. به چشم های بیست و هشت ساله ات نگاه می کنم. انگار همان استقلال حسرت برانگیز پیاده آمدن تا مدرسه، قوام یافته و قوی شده و محکم نشسته توی سیاهی مردمک چشمهات. ما دختران کوچک حرف های مخفی خانه هایمان بودیم.  وقت ناهار، سرپیچانه از دستور، روی نیمکت های پشتی می نشستیم و با صدای در گوشی، کودکانه و خنده دار از سیاست حرف می زدیم.

تو از دکتر یزدی می گفتی و من از ملاقات های پنهانی با آقای منتظری.  همان روزها عکسی را از کتاب تاریخت کندی و باز سه روز اخراج شدی.  من را آن دختر آقازاده ای به خاطر ارتباط فامیلی با بیگناهی که اعدامش کرده بودند، به دفتر مدرسه فروخت و تا پای اخراج رفتم. از آن به بعد محتاط تر شدیم. هیچ وقت دوست صمیمی نبودیم اما حرف هم را خوب می فهمیدیم.

دبیرستان، شاگرد یکی از مدرسه های انجمن حجتیه شدیم. تو درسخوان تر و کم حرف تر، من ناسازگارتر و پریشان تر. من از راهم دور افتاده بودم و هجر ادبیات و هنر، پریشان و پر بغض و ساکتم کرده بود.  تو، در مرکز علاقه ات مصمم جلو می رفتی.  یکی از بهترین های کلاس ریاضی شده بودی و می گفتی حالا وقت حاشیه نیست. امان از آن کلاس های عجیب و غریب.

دختر فلان وزیر با دختران فلان زندانی سیاسی بحث می کرد. تو تست دیفرانسیل می زدی، من زیر میز میلان کوندرا می خواندم…آن روزهای دوست نداشتنی برای من گذشت  بعد ها گاهی در حسینیه ارشاد می دیدمت.  تو روز به روز مصمم تر و جدی تر، من روز به روز آرام تر و شکننده تر..روزهای از وطن دور، آدم را به خبر خوانی نیمه شبی معتاد می کند، اما امان از وقتی که خبر، خبر هم مدرسه ای روزهای دور باشد.  دختر کوچک خیابان دولت، که حالا برای خودش خانومی شده.

پای شهادتش ایستاده و از هیچ اخراجی دیگر نترسیده.   حتی اگر اخراج از خیابان های تهران باشد. حالا سایه نشین اوین شده ای لیلا و می دانم وهمی در دل نداری. تمام این سال ها ما اهل اوین زیاد دیده ایم  و تو با خیلی هاشان رفیق و خانواده ای.  اما این بهانه نمی شود که خیابان دولت قدم های تنهای چهارده پانزده ساله تو را فراموش کند.  برمی گردی دختر خیابان دولت!