بازپروری ام القرا المومنین

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

آیت الله خامنه ای: « ایران به صادرات نفت اعتیاد پیدا کرده است.»

 

روز، داخلی، مرکز بازپروری ام القرا

 

ایران خانم، زن 2700 ساله، روی تخت مرکز ترک اعتیاد دراز کشیده، نگاهی به بیرون می کند و از فلاسک چای برای خودش یک چای پررنگ می ریزد. بعد یک نبات زعفرانی در آن می اندازد، سپس نگاهی با احتیاط به بیرون می کند و از بالای کش لوله شده جورابش پلاستکی در می آورد و از داخل آن یک ماده سیاهرنگ را به سرعت توی دهان می گذارد و چای و نبات را یک ضرب روی آن هورت می کشد. بعد دراز می کشد و با حالتی کیفور و در حالی که خرت و خرت خودش را با خوشحالی می خاراند، ملحفه را تا زیر چانه می دهد بالا. در باز می شود و دکتر با گفتن یاالله وارد می شود. ایران خانوم تند و تند روسری اش را مرتب می کند. دکتر نگاهی به او می کند و پرونده اش را که همان بالای سرش آویزان است مرور می کند و با او حرف می زند.

 

دکتر: حال تون بهتره؟

ایران: بله دکتر، توپ توپ ام.

 

دکتر: توی پرونده تون نوشته که اعتیاد سنگین دارین، چند سالتونه و از کی معتاد شدین؟

ایران خانم عشوه ای می آید و می گوید: والله، سن و سالم خیلی زیاد نیست. البته از این گرگوری هایی که تو اتاق بغلی ها هستن، مث این عراقیه و اون عمله افغانیه و اون ترکه داغونه که از اون تازه به دوران رسیده هاست و بقیه سن و سال دارترم. تقریبا 2718 سال دارم، ولی فکر کنم ظاهرم 35 ساله نشون می ده. خوب موندم دکتر، نه؟

 

دکتر نگاهی به چین و چروک صورتش می کند و می گوید: البته، خداروشکر روحیه تون که خیلی جوونه، از کی مواد مصرف می کنین؟

ایران با انگشت می شمارد: حدود دو هفته این ماه، چهار ماه هم امسال، یک سال هم قبلش، سه سال هم اونجا داشتم، سی سال هم که قبلش، جمعا حدود صد و ده سال می شه مصرف می کنم. البته نمی شه بهم گفت معتاد، تفریحی می کشم.

 

دکتر: یعنی هفته ای چند روز می کشین.

ایران به دکتر نگاهی می کند: دُکی جون! اون جوری ها هم نیست، هفته ای شاید خیلی اگر بشه هفت روز مصرف می کنم، ولی نمی ذارم زیاد بشه.

 

دکتر: چی شد که معتاد شدین؟

ایران: دکتر جون! امان از رفیق ناباب و ناکس، یه پسره انگلیسییه بود، اسمش ناکس بود، تو خونه بهش می گفتن ویلیام ناکس دارسی. اولین بار اون بهم مواد داد. گول حرفای فریبنده شو خوردم. البته ذغال خوب هم خیلی تاثیر داشت. ذغال خوب می سوزه ولی تموم می شه، نفت هر چی می سوزه تموم نمی شه.

 

دکتر: اوایل زیاد مصرف می کردین؟

ایران: اصلا، اولش مصرف پائین بود، یعنی هنوز بدنم عادت نکرده بود، جنس هم زیاد در دسترس نبود، گاهی مصرف می کردیم، گاهی نمی کردیم. زمان اون خدابیامرز کم کم بدجور مصرف مون بالارفت.

 

دکتر: اولین بار چطور شد که مصرف تون بالارفت؟

ایران: اولاش وقتی یه کمی مصرف می کردم، حالم خوب می شد، همه اش احساس می کردم خیلی توپم. حالم جا می اومد، مشکلات یادم می رفت، اگر یکی می گفت اوضاع خرابه حالی ام نبود. درد رو احساس نمی کردم. چهل سال قبل بود، درست یادمه، جنس زیاد شده بود، دائم همه جوره جنس دم دستم بود. کم کم توهم پیدا کردم، فکر کردم دارم وارد یه تمدن بزرگ می شم، شب ها خواب می دیدم جدم کورش خان اومده به خوابم، هی بهش می گفتم بخواب، من بیدارم. فکر می کردم دارم می شم جزو بهترین های دنیا، ولی افسوس، نشد.

 

دکتر: احساس ناکامی می کردید؟

ایران: نه دکتر. اصلا. می دونی، آدم وقتی مصرفش می ره بالا، فکر می کنه زورش زیاد می شه، دو سه سالی این جوری شدم. البته خوب می خوردم، سرووضعم هم خوب بود، به از شما نباشه، برورویی داشتم، تو دروهمسایه همه بهم حسودی شون می شد. یکی بود که مصرف مو تامین می کرد ولی پول ازم زیاد می گرفت، دوروبری هام گفتن واسه چی بریزی تو خیک اینها، خودت آقای خودت باش و نوکر خودت. همون شد که یه سالی قاط زدم.

 

دکتر: آیا وضع اعتیاد نفتی روی زندگی تون تاثیر گذاشت؟

ایران: آره دکترجون! خیلی. یه شوهر داشتم خیلی ددری بود، یه ایران جون می گفت و ده تا ایران جون از دهنش درمی رفت، ولی دائم این ور و اون ور ولو بود، هی بهش می گفتم بچه ها شام ندارن، می گفت درست می شه، می گفتم چرا دین و ایمون نداری؟ می رفت حرم زیارت می کرد، ولی دروغکی بود، می گفتم به فامیل گرسنه و بدبختت برس، اصلا عین خیالش نبود، دائم لباس خارجی و عینک ریبن و کفش ایتالیایی و کراوات فرانسوی و ماشین آلمانی استفاده می کرد، به خونه نمی رسید. بالاخره دعوامون شد. هر چی بهش گفتم نفهمید، منم بالاخره زدم به تیپ و تارش.

 

دکتر: اون هم معتاد به نفت بود؟

ایران: معتاد؟ اون تزریقی بود. خیلی خراب بود. اصلا یه چی می گم یه چی می شنوی. دائم تو هپروت سیر می کرد. می گفت من رئیس دنیاهستم. می گفت فرانسوی ها نوکر من هستند، اما بالاخره صبرم تموم شد، دیگه خونه رو گذاشتم رو سرم، دو سه بار منو کتک زد، ولی مگه آروم شدم. بالاخره فهمید که نمی شه. اومد و گفت من صدای اعتراض تو رو شنیدم….

 

دکتر: یعنی با هم خوب شدید و اعتیاد باعث گسیختگی خانواده تون نشد؟

ایران: چرا دکتر، دیگه هارت و پورت اش روی من اثر نداشت.  راستش رو بخوای، من عاشق شده بودم. بدجور.

 

دکتر: آیا شوهر سابق تون بهتون خیانت کرده بود؟

ایران: آره، دائم با این و اون رابطه داشت، ولی خیانت اش خیلی مهم نبود. مهرش از دلم رفته بود. همون موقعی که کتکم می زد، عاشق یکی شدم.

 

دکتر: باهاش رابطه جنسی هم داشتید؟ با مردی که عاشق تون شده بود؟

ایران: نه، یه عشق رویایی بود. باورت می شه که من تا چند ماه فقط عکس شو دیده بودم. هی مصرف می کردم و عکس شو نگاه می کردم. خیلی سن اش از من بیشتر بود، ولی جذبه ای داشت. حرف که می زد، آب دهنم خشک می شد، عاشق خشونت و بی اعتنایی اش بودم. اصلا بهم محل سگ نمی ذاشت. مصرف می کردم، هی خواب شو می دیدم، باور می کنی بگم عکس شو توی ماه دیدم؟

 

دکتر: البته برای آدم معتاد این توهم ها پیش می آد. عشق تون چطوری بود و آیا مصرف تون کمتر شد؟

ایران: یه مدت کوتاهی از عشق اون مصرف ام کم شد. اول فقط عکس شو می دیدم، توی خونه عکس شو داشتم، بعد صداش رو ضبط می کرد برام می فرستاد. وقتی صداش رو می شنیدم قلبم تاپ تاپ می زد.

 

دکتر: از نظر ظاهری و ثروت و جذابیت بهتر از شوهر قبلی تون بود؟

ایران: اصلا، شوهر قبلی ام شیک و جوون بود ، این پیر بود، شوهر قبلی ام خوش سروزبون بود، این اصلا حرف زدن بلد نبود. شوهر قبلی ام فرنگی مآب بود، این اصل دهاتی بود، تا ناراحت می شد می گفت “ لاکن من توی دهن همه می زنم” اونم با اون لهجه داهاتی . ولی من عاشق جذبه و خشونت اش شده بودم. وقتی بعد یک سال اومد خونه مون بهش گفتم چه احساسی داری که به هم می رسیم؟ گفت “ هیچی”، من صد برابر عاشق اش شدم.

 

دکتر: بعد از ازدواج تون با شوهر جدید ترک کردید؟

ایران: نه دکتر جون، اتفاقا بهم گفت مصرف هر روز مو می آره می ده بهم. البته سهمیه بندی می کرد، ولی همیشه می داد. جنس شم از قبل بدتر بود، ولی دائمی بود. دیگه به همسایه ها نمی داد، فقط خودمون. سر همین هم با همه همسایه ها دعوا داشتیم.

 

 دکتر: کانون خانواده تون گرم بود؟

ایران: والله چی بگم. شوهرم خیلی غیرتی بود. اولاش هیچی نمی گفت، بعد گفت حق نداری درس بخونی و با مردم حرف بزنی. بعد هم گفت نباید بری بیرون. منم مونده بودم تنها، هی بچه می زائیدم و هی مواد مصرف می کردم.

 

دکتر: خودش هم مصرف می کرد؟

ایران: آره، صد برابر من. اعتیادش بالا بود، اون یکی وقتی توهم می زد می گفت دارم به تمدن بزرگ می رسم، این یکی یه روز می گفت همه دنیا رو مسلمون می کنم، یه روز می گفت فلان جا رو از روی نقشه حذف می کنم. یه روز می گفت کسی حق نداره موسیقی گوش بده، یه روز می گفت تلویزیون نگاه نکن. منم هی می زائیدم و هی بچه پس می انداختم.

 

دکتر: از زندگی باهاش راضی بودین؟

ایران: نه جون خودت دکتر. البته تا دو سه سال دیوونه اش بودم. هر روز صبح بهش می گفتم روح منی، جون منی، اونم فقط برام دست تکون می داد و اخم می کرد. منم از خوشی قند تو دلم آب می شد، دلم خوش بود که این یکی دیگه با این زن و اون زن یواشکی روی هم نمی ریزه. اما دیدم با خودم هم کاری نداره، فقط وقتی بچه می خواست می اومد طرف من. منم یواشکی نوار گوش می کردم، دزدکی فیلم می دیدم، کتاب قاچاق می خوندم، هر روز هم مواد مصرف می کردم.

 

دکتر: الآن ایشون چطوره؟ هنوز مواد مصرف می کنه؟ با مصرف شما مخالف نیست؟

ایران: اون که مرحوم شد، ولی تا آخر عمرش پدرم رو درآورد، ولی خدائی اش حتی اگر شده بود از زیر خاک بهم جنس می رسوند. وقتی آدم خونه بمونه مصرف اش شیش برابر می شه.

 

دکتر: می شه گفت اعتیاد شما در این اواخر بیشتر شده؟

ایران: بله، ولی بذار قبلش رو بگم. وقتی آقا مرحوم شد، به اون مرحوم می گفتیم آقا، یک اکبر  آقایی اومد خواستگاری ام. یک کمی خوش اخلاق تر از اون یکی بود، ولی خیلی مارمولک بود. هی می گفت با چادر برو دانشگاه، برو با چادر دوچرخه سوار شو، خودش هم مواد مصرف می کرد، جنس خوب هم مصرف می کرد، منم دستم باز بود. از زمان آقا خیلی اوضاع جنس بهتر شده بود، دیگه تو محله با این و اون دعوا نداشتیم. با همسایه بالایی ها آشتی کردیم. منم مصرفم همون قدر مونده بود. هی می خواست منو ترک بده، ولی نمی شد، عادت کرده بودم. تا اینکه از دستش خسته شدم، همه می گفتن دستش کجه، منم ازش جدا شدم.   

 

دکتر: زمانی که زن اکبر آقا بودید، مصرف مواد تون چطور بود؟

ایران: خیلی زیاد نبود. خودم حواسم نبود، هر چی تو خونه می موندم هی مصرفم می رفت بالا، وقتی به من گفت برو بیرون خود به خود مصرفم کم شد. ولی نمی شد ترک کرد، بدجوری عادت کرده بودم.

 

دکتر: آیا جدایی از اون شما رو اذیت نکرد؟

ایران: نه دکتر جون، اصلا. اتفاقا خیلی خوب از هم جدا شدیم، نه گله ای نه شکایتی. اخلاق مون به هم نمی خورد. من طاقت حرف مردم رو نداشتم. اونم که فحش خورش ملس بود. همه پشت سرش حرف می زدن، آبرو تو محل برامون نمونده بود. شاید هم از رو حسودی.

 

دکتر: بعدش تنها زندگی کردید؟ شاید همین تنهایی باعث ادامه مصرف تون شده؟

ایران: نه دُکی جون. اتفاقا همین که طلاق گرفتم، با یک حاج آقای خوش برو و روی شیرین احوال آشنا شدم. یک دل نه صد دل عاشقش شدم.

 

دکتر: شما اصولا زیاد عاشق شدید؟

ایران: نه دُکی جون، اتفاقا اصلا آدم عاشق بشو و شوهری نیستم. از این زنهایی که هی می چسبن به شوهره هم بدم می آد، خیلی حال به هم زن هستن. یه بار همون موقع که عاشق و بیقراره آقا شدم سه چهار سال عاشقش بودم، راستش خودمم حیرونم چرا، ولی دیگه شدم. یه بار هم که همین حاج آقا شکلاتی که واقعا عاشقش بودم.

 

دکتر: در مدتی که با ایشون زندگی می کردید، مواد مصرف می کردید؟

ایران: آره، ولی خیلی کم شده بود. خودشم گاهی یه دودی می گرفت. ولی از بس روزنامه و کتاب می خوندم و با هم می رفتیم سینما و سفر خارجه و گردش این ور و اون ور که مصرفم بکلی کم شده بود. گاهی می شد که حتی دو نخود هم نفت نداشتیم، ولی این قدر این آدم محترم بود که نمی گذاشت آدم خمار بمونه. نگاهش می کردم نشئه می شدم. این جور آدمی بود.

 

دکتر: پس در اون دوره ترک کردید؟

ایران: نه دکتر، مگه به این راحتی می شه ترک کرد. نفت خیلی اعتیادش سخته. ولی خیلی مصرفم پائین اومد. اصلا وقت نداشتم، دائم این ور سخنرانی می رفتم، اون جا فیلم می دیدم، این جا کنسرت بود، توی محله می رفتم، همه همسایه ها باهامون خوب شده بودن. یه روز خونه این همسایه بودیم، یه روز خونه اون همسایه بودیم. اصلا تو خونه نبودم که بکپم یه گوشه از غصه هی مصرف کنم.

 

دکتر: جنس گیرتون می اومد؟

ایران: اتفاقا تو زمون حاج آقا شکلاتی ام تا دل تون بخواد جنس بود، همه جوره، ولی خودم مصرف نمی کردم. تا اینکه دیگه …… ( آه می کشد…..)

 

دکتر: با هم مشکل پیدا کردید؟

ایران: نه. من دوستش داشتم. یه خان عمو دارم، داداش کوچیکه آقا….

 

دکتر: همون که توی ماه دیدینش؟

ایران: آ باریکلا، داداش کوچیکه اون. اون چشمش دنبال من بود، ولی خودش زن داشت. تا دو روز می دید حال من خوبه و زندگی ام جوره، چون بزرگ فامیل بود، تو زندگی ام دخالت می کرد. بعد هشت سال، اومد یه لنگی وایستاد که طلاق تو بگیر. منم که دوستش داشتم، هر کاری کردم افاقه نکرد. بالاخره جدا شدیم.

 

دکتر: زن دوم آقا شدید؟

ایران: نه دکتر جون. از اون هم بدتر. یه پسره کروکثیف بود که بدجور معتاد به نفت بود. مصرفش خیلی بالا بود. منو به زور شوهر داد به اون.

 

دکتر: چرا مخالفت نکردید؟

ایران: نمی تونستم دکتر، اولندش به خاطر اینکه قانونا خان عمو ولی من بود، یعنی وقتی آقا مرد ارث و میراث من دست خان عمو بود و ولی قانونی من بود، دومندش معتاد به نفت بودم، درسته زمان اون شوهر سومی یه کم کرده بودم، ولی بدون مواد نمی تونستم زندگی کنم. خلاصه با این مموتی ازدواج کردیم. هم نفت مصرف می کرد اوورت، هم اورانیوم تزریق می کرد، فکر کنم کوک هم می زد، همیشه هایپر بود.

 

دکتر: زندگی سختی داشتید؟

ایران: بله، از وقتی حاج آقا شکلاتی رفت و من هنوز عاشقش بودم، این اومد تو زندگی ام. صبح تا شب مواد مصرف می کرد و توهم شدید داشت. یه روز می گفت می خوام مدیرکل دنیا بشم. خواهرش زنگ می زد و دنبال کار می گشت، به من می گفت رئیس جمهور فرانسه زنگ زده گفته بیا مشکل منو حل کن. مث آب خوردن دروغ می گفت. می گفتم گوجه فرنگی نداریم، می گفت فردا یک کامیون برات می آرم، بعد می رفت برام نارنجک و موشک می آورد. می گفتم بچه ها گشنه شونه، می گفت نفت می آرم سر سفره. توهم می زد که توی هاله نوره. هی نفت تزریق می کرد و هی توهم می زد. یه مدت به من گیر می داد که چکمه تو توی شلوار نذار، می گفت مثل مانکن ها شدی، می گفت شیطان پرست شدی. دائم قاطی می کرد. صبح هر چی خونه داشتیم می برد می داد همسایه ها. همیشه هم لباس هاش کثیف بود و بو می داد. همه محله مسخره مون می کردن. هر روز مصرف من بالا تر می رفت. دیگه حتی به جای شام و ناهار هم نفت می خوردیم. نمی ذاشت غذا درست کنم، می گفت مواد بزن فکر می کنی همه دنیا مال خودمونه. می گفت من پیغمبرم. یه زنیکه پاچه ورمالیده هم دائم تعریف شو می کرد.

 

دکتر: با دیگران روابط نامشروع داشت؟

ایران: نه بابا، نامشروع چیه، این قدر حموم نمی رفت کسی حاضر نمی شد بغل دستش واسته. همه رفیقاش ازش فراری بودن. همه رو معتاد کرده بود، یکی رو به نفت، یکی رو به گاز، یکی رو به اورانیوم. هر چی پدرسوخته دور و برمون بود. منم دیگه روم نمی شد نه تو خیابون برم نه یه سفر برم دوبی. چپیده بودم گوشه خونه و فقط دود می گرفتم، تزریق می کردم.

 

دکتر: هیچ وقت فکر نکردین نفت رو ترک کنید؟

ایران: حرفی می زنی دکتر جون؟ آخه چطوری ترک کنم؟ گوشت گرون شد، گوشت نخوردم، مرغ گرون شد، مرغ نخوردم، حالا می گه اشکنه بخور. منم از غصه هی مواد نفتی مصرف می کنم. بالاخره آدم دردشو باید یه جا بریزه.

 

دکتر: الآن رابطه تون خوبه؟

ایران: نه، این شوهرم مواد زیاد مصرف می کرد، جو گرفتش. افتاد به رمال بازی و آئینه بینی و جن و پری بازی. خان عمو هم فهمید. دعواشون شد. اونم که زورش زیاد بود، دلش هم می خواست منو بکشونه طرف خودش، نوکش رو چید. فعلا جدا نشدیم، ولی رفتیم دادگاه. هفت هشت ماه دیگه ازش طلاق می گیرم.

دکتر: حالا چطوری می خوای ترک کنی؟ اصلا می خوای ترک کنی یا نه؟

ایران: والله دکتر جون! این مواد منو بدبخت کرده. تا می خوام برم کار، می گم برای چی خودمو خسته کنم. دو تا دود می گیرم، کار کردن رو بیخیال می شم. تا می خوام زندگی مو تغییر بدم، وقت مصرفم می شه، تا این لعنتی هست هیچی رو نمی تونم تغییر بدم. از طرفی فعلا همه تحریم مون کردن مواد هم کم دست مون می رسه، باید کم مصرف کنم. خان عمو خودش روزی دو تا بشکه تزریق می کنه می گه اعتیاد به نفت بده. می خواستم برم بگم آخه پیرمرد! تو خودت وجودت از مواده، از صبح تا شب توهم می زنه می گه می رم معراج، می گه شاعرم، می گه همه دنیا رو بیدار می کنم، می گه همه جا رو به توپ می بندم. مرغ نداره، قراره اشکنه بخوره، هی حرف های عجیب غریب می زنه. منم که گرفتار شدم دکتر. تا وقتی به این کوفتی اعتیاد دارم نه زندگی ام سروسامون می گیره، نه تو دروهمسایه می تونم سر بلند کنم. دائم به خودم ور می  رم، یه روز دماغ عمل می کنم، یه روز بوتاکس می زنم، یه روز گیاهخوار می شم، یه روز آرایش خلیجی می کنم، یه روز … چی بگم، دیگه از دستم در رفته.

ایران خانم کم کم چشم هایش روی هم می رود و خواب می رود. دکتر بالش زیر سرش را درست می کند و روی برگه اش چیزی می نویسد و چراغ ها اتاق را خاموش می کند و می رود.