روزی از روزها

نویسنده

» سرزمین هرز

جمانه حداد

ترجمه ستار جلیل زاده

بر میدان‌گاه سرم

دیرگاهی‌ست

برای آن‌ها نیزه بودم

و سیبل نیزه

تا این‌که فضای تنهاییم

از جیغ سکس پر شد

دیرگاهی‌ست

و نمی‌دانند

آن زمان که با زنانگی باکره‌ام طلوع کردم

بر بستر کودکانه‌ام و آموختم

که گنج‌هایم را به تاراج برم تا غنا یابم

دیرگاهی‌ست

مهارت‌ها و غریزه‌هایی اختراع کرده‌ام به سود خویش

آن زمان که با دوستی‌شان بر میدان گاه سرم بازی کردم

غمزه و کرشمه کردم

 ناز کردم

ساز زدم

دراز کشیدم

و ندانستند

دیرگاهی‌ست

دیرگاهی‌ست

در مخیله‌ام نشسته‌اند

و قورت‌شان داده‌ام

و ندانستند.

 

بیا

بیا

ماهی نو بیافرینیم

تا از پنجره سراسیمه به سوی‌مان روان شود

از نقره‌ی شرم عریانش کنیم

سپس تن‌پوشی از تیرگی شب و غلیان شهوت بپوشانیمش

بیا

خمیرش کرده بپزیم

تا کیکی شود

یا شیدایی

سپس با هم تناولش کنیم و

و از پراکنده‌هایش به گنجشکان بدهیم

بیا

بر ابر‌های مست بخندیم

سپیدی‌هایش را به یغما برده

فضا را بی هیچ پروایی آذین بندیم

و افق را با پیچش به دور هم گم کنیم

سپس گردابم رهسپار شده

تا در نیستی چشمانم نیست شود

بیا

 تا نار سینه‌هایم را به اشتیاق چشمانت زمزمه کنم

بیا

سرما را نکشیم، گرمش کنیم

فضای آرام را خفه نکنیم، طراوتش دهیم

بیا

{تا سپیده}نخوابیم و دلتنگِ هم نشویم

گناه کنیم و عذاب کشیم.

 

روزی از روزها

گاه فرا رسیدن قرارم

با شب رو به رو خواهم شد

و شب چه بسیار شبی خواهد بود

راه خواهم برد درون ناخوشی‌های جنگل

 جنگلی که پیدایم نکرد.

گمان خواهم کرد که رؤیاها همان رؤیاهای منند              

و شکست‌ها، شکست‌های من نیستند

و آن ها را به خاطر نمی‌آورم.

به هر طرف از آسمان نظر خواهم انداخت   

آسمانی که نمی‌شناسدم

همه‌ی کلمه‌ها مرا خواهند فهمید

و من تیرگی کلمه‌ها را آشکار نمی‌کنم

پیشگویان خبر از آمدنم می‌دهند

و من می‌مانم تا وقتی که این نیز به حقیقت در نیاید

گاه فرا رسیدن قرارم

در رود خواهم افتاد

رودی که مرا گم نمی‌کند

زیرا روزی از روزها

شعر رود خواهم شد.