دن‌کیشوت‌های حزب‌اللهی

نویسنده

» گزارش

نگاهی به سری جدید برنامه‌ی هفت

 

سری تازه‌ی برنامه‌ی هفت در یک کلمه قابل خلاصه شدن است؛ حیرت! دیدن هر قسمت از این برنامه، که ملغمه‌ای از لومپنیسم و نظرات کتره‌ای و شاخ و شانه کشیدن برای دیگران است، تنها بر حیرت بیننده می‌افزاید. بهروز افخمی که لقب دن‌کیشوت را برای خود انتخاب کرده و قصدش نجات سینمای ایران است، با ساختن یک جزیره و جمع کردن چند دن‌کیشوت دیگر، اگر قهرمان رمان سروانتس را به شکل بدجا افتاده و غلط “متوهم” تصور کنیم، وضعیتی را پدید آورده که نه قابل نقد است، نه قابلیت اعتراض کردن دارد. حیرت چنان بر گوش و هوش و فهم مخاطب سایه می‌اندازد که عملا کاری به جز حیرت زده شدن نمی‌توان کرد.

 

قسمت اول- کافه فراستی

بخش ابتدایی برنامه در کافه‌ی مسعود فراستی ضبط می‌شود. انتخاب لوکیشنی که کاملا کیفیت تبلیغاتی دارد. اما کاش همه‌چیز در تبلیغ کافه‌ی فراستی و قهوه و چای‌اش خلاصه می‌شد. هفت در همین نقطه توقف نمی‌کند و تبدیل به مبلغ نظرات فراستی می‌شود. نظرات و آرایی که فقط برای خود او می‌تواند مهم باشد، پایه و اساس و منطق و استدلالی ندارد و بر یک بیس کلی، نفی کردن، شکل می‌گیرد. در این گپ و گفت کافه‌ای که یکی پاس می‌دهد و دیگری به خیال خود آبشارهای مردافکن می‌زند، می‌توان انتظار شنیدن هر حرفی را داشت. دن‌کیشوت‌های همه‌چیزدان برنامه ابتدا از ادبیات آغاز می‌کنند و بدون این‌که محتاج توضیح و تحلیلی باشند، نظر می‌دهند که “بوف کور اثر ضعیفی است” و “هدایت نویسنده‌ نیست!” در گام بعدی به سینما می‌رسند و حرف دیگری را به سمت مخاطب پرت می‌کنند که “فون‌ترویه فیلم‌ساز نیست!” در این نیستان برادران دن‌کیشوت هست‌ها عبارت هستند از مسعود ده‌نمکی و نرگس آبیار و محصولات برتر هم اخراجی‌ها و شیار ۱۴۳ نام دارند. در میان تعیین تکلیف برای دنیا و اعطاء عنوان و بازپس‌گیری‌اش از هنرمندان، نیش و نشترهای شخصی هم به عنوان ادویه به این درهم‌جوش درمانده اضافه می‌شود. افخمی که مدت‌هاست با منتقدی به نام امیر قادری- جزو تیم پیام فضلی‌نژاد- بر سر اجرای برنامه‌ی هفت درگیری دارند، با استفاده از امکانات دولتی، یکی برنامه‌ی تلویزیونی و دیگری سایتی سینمایی، از خجالت هم در می‌آیند. جالب این‌که هر دو طیف ظاهرا متخاصم ضدروشن‌فکران هستند، از سینمای هنری اروپا و آمریکا بدشان می‌آید، قهرمانان‌شان اخراجی‌ها و فیلم‌های درجه چند هالیوودی هستند اما بر سر به دست آوردن صندلی قدرت و فرمان کنترل سینما به مشکل و دعوا رسیده‌اند و برای همین از این سمت اولی دومی را پاپاراتزی بیست دلاری، کوچولو و بی‌پرنسیب خطاب می‌کند و از آن‌سو دومی رانت‌خواری اولی و هم‌داستانی‌اش با مراکز دولتی را به رخ‌اش می‌کشد.

 

قسمت دوم- در محضر فیلمفارسی

حیرت دومی جایی سر می‌زند و در چشم مخاطب می‌رود که حسین فرح‌بخش صاحب تام و تمام کارگاه فیلمفارسی‌سازی نظام، نشسته جلو دوربین از سینمای رویاپرداز حرف می‌زند. او که برعکس امام‌اش که معتقد بود صدا و سیما دانش‌گاه است، می‌گوید “سینما دانش‌گاه نیست”، سال‌ها بنجل‌ترین آثار سینمای ایران را تهیه کرده. در این مصاحبه افخمی و فرح‌بخش چون پیرمردهایی پیش‌رو هم نشسته‌اند و حسرت گذشته‌ی پرافتخارشان را در دهه‌ی شصت می‌خورند. دهه‌ی انحصار محض که با دو شبکه‌ی تلویزیونی قراضه، و در فصل تعطیلی تئاتر و کافه و کاباره، مردم تفریحی به جز سینما نداشتند و سینما رفتن اجبارشان بود. اما حالا که انحصار شکسته، که شبکه‌های بدون محدودیت ماهواره‌ای دم دست هستند و بهترین فیلم‌های روز در پیاده‌روها به فروش می‌رسند، کمپانی شکست خورده فیلمفارسی هنوز و هم‌چنان دلیل ورشکسته‌گی‌اش را نظرات و نقدهای روشن‌فکران می‌داند و لعنتی نثار مبدع واژه‌ی “فیلمفارسی”- مرحوم هوشنگ کاووسی- می‌کند. هم‌نشینی فیلم‌سازان نظام به خاطره‌گویی و نظریه‌پردازی و البته اظهار خاکساری رو به قبله‌ی نظام می‌گذرد. فرح‌بخش که سال‌ها پیش در مصاحبه‌ای گفته بود حاضر است تمام فیلمفارسی‌های قدیمی را نمایش بدهد اما تمام قد جلو نمایش فیلم “دایره”- ساخته‌ی جعفر پناهی- را خواهد گرفت، این‌جا خط قرمزهای سینما را تعیین می‌کند و با دادن عنوان “سه حرام” به مسئولان سینمایی و فرهنگی راه آینده را نشان می‌دهد؛ بازتولید سینمای پیش از انقلاب با حذف حرام‌هایی چون سکس، رقص و کافه! فرح‌بخش که سال‌ها عاشقانه تولیدات پیش از انقلاب را کپی کرده و هر وقت هم توانسته همان سه حرام را به شکل پنهان به نمایش گذاشته، در تمنای انحصار از دست رفته است. انحصاری که در شکل فعلی و حرکت دنیا به سمت همه‌گیر شدن تکنولوژی دیگر به دست آوردن‌اش ممکن نیست و فیلمفارسی‌سازان نظام فقط در مقابل دوبله و پخش سریال‌های ترکی، دیگر چیزی در چنته ندارند تا مجبور بشوند برای ادامه‌ی حیات، فیلم‌های ارزان‌تر بسازند و با استفاده از کمک و سوبسید دولتی سر پا بمانند.

 

قسمت سوم- تربیت دن‌کیشوت‌های جوان

افخمی که دیگر نه کارگردان سینما است، نه حتی کارگردان برنامه‌ی سینمایی هفت و انگار تصمیم دارد در قالب نظریه‌پرداز یک سینمای رو به مرگ و ورشکسته ایفای نقش بکند، در بخش مصاحبه با جوانان سینما، سعی دارد دن‌کیشوت‌های تازه‌ای را تربیت بکند. پیر دیر، افخمی، جلو سینماگران نورس می‌نشیند و انگار که فقط چهره‌‌ها و صداها تفاوت داشته باشد، همه یک حرف واحد می‌زنند. سینما و جامعه‌ی آرمانی‌ای که افخمی در هفت ساخته چنین است: جایی که همه پیرو یک نظریه باشند و یک‌سان حرف بزنند. همه صحبت از مجهولاتی مثل سینمای رویاپرداز و قهرمان‌پرور می‌کنند. همه از روشن‌فکران بدشان می‌آیند. همه با داشتن قبله‌ای به نام هالیوود، محصولات‌شان در اندازه‌ی اخراجی‌هاست و همه با این‌که عضو این شرکت ورشکسته، سینمای ایران، هستند؛ قصد نجات‌اش را هم دارند. شاید بتوان درخواست فرح‌بخش، افخمی و فراستی از دولت را این‌جا هم تکرار کرد. آن‌ها که از دولت می‌خواهند سینما را رها بکند تا به حیات خودش ادامه بدهد، شاید خودشان هم باید چنین بکنند. هالیوود به عنوان آمال و آرزوی افخمی و دوستان، هیچ‌وقت جمعی از سینماگران شکست‌خورده و به بن‌بست رسیده را زیر چتر یک برنامه‌ی تلویزیونی جمع نکرده تا دنبال راهکار برای نجات باشند. چون سال‌ها زنده‌گی آمریکایی به هالیوود هم آموخته که یک راه نجات بیشتر نیست. بازار آزاد که در آن خبری از سانسور و سرکوب نباشد. بازاری که “سه حرام” که هیچ؛ هیچ حرامی ندارد. بازاری که هنرمند ممنوع‌الکار و تبعیدی ندارد و همه اجازه دارند دنبال امکانات تولید باشند. بازاری که تهیه‌کننده‌اش مثل تازه‌ترین فیلم افخمی وزارت اطلاعات نباشد. بازاری که بنا به خواست افخمی و بیانیه‌‌ی ناکام‌اش “قوه‌ی قضاییه” حق دخالت و محاکمه‌ی سینماگران را نداشته باشد. اما این همه علاقه به هالیوود گویا فقط در زد و خورد قهرمانان افسانه‌ای‌اش خلاصه می‌شود و دن‌کیشوت‌های ورشکسته علاقه‌ای به پرداخت بهای‌اش، یعنی آزادی، ندارند.

 

قسمت چهارم- پوکرباز قهار و دن‌کیشوت حزب‌اللهی

هفت دوره‌ی جدید به نظر می‌رسد برآیند خواست و نگاه نظام به سینما است. مجریان پیشین برنامه- فریدون جیرانی و محمود گبرلو- با این‌که جزو روزنامه‌نگاران دولتی هستند اما چون کاملا خواست مدیران شبکه را اجرا نکردند، از کار برکنار شدند. حالا تیم جدید، بهروز افخمی و مسعود فراستی، که شاگردان و دنبال‌کننده‌گان سیدمرتضی آوینی محسوب می‌شوند، به دنبال ساختن چارچوبی تازه برای سینمای ایران هستند. ساختاری که می‌خواهد لعاب و جذابیت هالیوود را داشته باشد و به اسم رویاپردازی و سرگرمی‌ساز و به قول افخمی- آرتیست‌بازی- سینمای متفاوت و اجتماعی را حذف بکند. فراستی که پوکرباز قهاری است و جزو نفرات اول بازی‌های زیرزمینی پوکر در تهران محسوب می‌شود، این‌جا و به عنوان منتقد و تئوریسن رو بازی نمی‌کند. از یک‌سو روی آنتن برنامه از عبارت “جمهوری اسلامی عزیز” استفاده می‌کند و از سوی دیگر فیلم نظام، شیار ۱۴۳، را می‌کوبد تا بین مردم وجهه کسب کند. سینمای سرگرمی‌ساز را با نگاه ایدئولوژیک بررسی می‌کند و سینمای ایدئولوژی‌ساز ده‌نمکی و دیگران را به اسم مردم‌پسند بودن، بالا می‌برد. سمت دیگر میز هم بهروز افخمی نشسته. کسی که وقتی از سوی مانی حقیقی “فالانژ خشک‌مغز” خطاب شد، تاکید کرد که مسلمان است و برای همین “حزب‌اللهی خشک‌مغز” است نه “فالانژ”! کسی که شخصیت سیاسی مورد علاقه‌اش بشار اسد است، نان نماینده‌گی اصلاح‌طلبان را می‌خورد، فیلم‌ساز تبلیغاتی مهدی کروبی بود و سر آخر برای وزارت اطلاعات فیلم ساخت. این جمع تضاد و تناقض، تجمع پیچیده‌گی و ورشکسته‌گی که در تیم افخمی و فراستی خلاصه شده، ماکتی است از جمهوری‌اسلامی و رهبرش که به شکست در زمینه‌ی فرهنگی معترف است.