در دفاع از پیشنهاد شخصیت های ملی مذهبی

فرخ نگهدار
فرخ نگهدار

هفته گذشته ۶ تن از شخصیت های سرشناس ملی و مذهبی ایران، آقایان احمد صدر حاج سید جوادی، نظام الدین قهاری، حبیب الله پیمان و محمد بسته نگار و خانم اعظم طالقانی طی نامه ای مهم، خطاب به رهبر جمهوری اسلامی ایران، بر ضرورت مذاکره مستقیم میان ایران و امریکا انگشت نهاده و توصیه کرده اند که، به خاطر قدرتمندتر کردن مواضع کشور، این مذاکره به بعد از انتخابات ریاست جمهوری در بهار آتی موکول شود.

 

ضرورت گفتگوی انتقادیِ متقابل

هدف امضاء کنندگان از ارسال این نامه دامن زدن به “یک گفتگوی انتقادی متقابل بین حاکمیت و روشنفکران و اپوزیسیون مسالمت جوی ایرانی برای اصلاح امور” و در نهایت “رسیدن به یک وفاق ملی” اعلام شده است.

تا آنجا که می دانیم این درخواست مورد توجه طیف بزرگی از فعالان میهن دوست، دلسوز و مسالمت جویِ مخالف حکومت است. امیدم آنست که من هم از زمره همین کسان باشم. گرچه، بسان برخی فعالان، نسبت به جزئیات مواضع و ارزیابی های اعلام شده در این نامه، نظری یک پارچه منفی، یا تماما مثبت ندارم، اما راستای کلی توصیه هایی که به رهبر حکومت شده است را خردمندانه و دلسوزانه می بینم.

نظر به اهمیت نکات مطرح شده در این نامه، و نظر به وزن و جایگاهی که امضاء کنندگان آن در میان مردم ما دارند، به جاست که سایرین نیز در این گفتگوی متقابل مشارکت کنند.

اصولا مخاطب قرار دادن رهبر جمهوری اسلامی - به خصوص در فضاهای پدید آمده بعد از خرداد ۸۸- با هدف باز نگاه داشتن دریچه برای “یک گفتگوی انتقادی متقابل بین حاکمیت و اپوزیسیون مسالمت جو”‌ روشی مسوولانه و در عین حال بسیار موثر است. این “گفتگوی انتقادی” اگر به قصد “دوطرفه بودن” آغاز شود لزوما - و مقدمتا از سوی مخالفان - باید زبان و شیوه خود را داشته باشد. زبانی که نویسندگان نامه برگزیده اند زبانی صحیح و با نیت تداوم گفتگو و دوجانبه ساختن آنست.

 

معنای “مذاکره از موضع قدرت”

همانند امضاء کنندگان، معتقدم جمهوری اسلامی ایران در وضع حاضر فاقد آمادگی های ضرور برای پیشبرد یک مذاکره موفق با دولت اوباماست و به جاست مذاکرات جدی میان ایران و امریکا به بعد از انتخابات ریاست جمهوری موکول شود تا ایران فرصت یابد برای چالش بزرگی که در پیش دارد به حد کافی توانمند گردد. همین نظر قبلا در مقاله “امریکاتصمیم گرفتحالا نوبت ماست؟” و از پی آن در مقاله “انتخابات در راه استچه باید کرد؟” با تفصیل بیشتر استدلال شده است.

وقتی از قرار داشتن ایران “در موضع ضعف” صحبت می شود برخی ممکن است چنین برداشت کنند که مذاکره را باید به افزایش قدرت نظامی یا اقتصادی کشور موکول کرد. نظرِ امضاء کنندگان اصلا این نیست. آنها ضعف ایران را ناشی از فقدان وفاق ملی، یعنی گستردگی و عمق شکاف دولت-ملت و عدم انسجام در میان جناح های حکومتی، می بینند.

در عصرما قدرت حکومت ها با “میزان انسجام درونی حکومت” و با “میزان رضایت ملت ازحکومت” سنجیده می شود. این “کارآیی کهریزک ها” نیست که در این دنیا قدرت چانه زنی تولید می کند. در جهان کنونی میزان قدرت حکومت ها با میزان آرایی که به صندوق ها ریخته میشود ارتباط می گیرد. امضاء کنندگان بر این حقیقت انگشت می گذارند که هرگاه حکومت به رای ملت باشد، و رقبای مخالف هم آن رای را به رسمیت به شناسند، یک رکن اساسی اقتدارملی برای درگیر شدن با چالش های بزرگ بین المللی فراهم شده است.

زمانی بود که در چالش های بین المللی ملاکِ قدرتِ هر کشور “قدرتِ آتش” و “قدرتِ سرکوب” بود. روزگارِ چنین دنیایی مدت هاست سپری شده است. امروز حکومتی که به سرکوب مخالفان، ناراضیان و منقدانِ دلسوز روی می کند، تیشه بر ریشه خود می زند. چنین حکومتی راه را برای بهره جوییِ”قدرت های بیگانه” از نارضایی ملی باز می کند.

از خامه ی امضاء کنندگان نامه نیک پیداست که آنان به صلاح کشور می بینند که به جای دولتی در بالا تا این حد “نامطلوب” و در پائین تا این حد “نامحبوب”، دولتی باید عهده دار مذاکرات شود که برآمده از یک انتخابات پرشور پنجاه میلیونی باشد. آنها توصیه می کنند “حکومت بر رای ملت تکیه کند” تاراه بر “تکیه قدرت های بیگانه بر نارضایی ملی”‌ مسدود گردد.

بسیاری می گویند چشمشان آب نمی خورد که آقای خامنه ای به برگزاری انتخابات پرشور پنجاه میلیونی رضایت دهد. لذا قدرت چانه زنی ایران، در شرایط بعد و قبل از انتخابات، تفاوت فاحش نخواهد داشت. آنها می گویند معطل گذاشتن مذاکره کاری بی ثمر و بس پرخطر است.

برخی این توصیه دوستان ملی مذهبی را شاهدی بر مخالفت با اصل گفتگوی میان دو کشور یافته و آن را با موضع امریکا ستیزان درون نظام مشابه دانسته اند(1).

 

آیا رهبری نظام تن می دهد؟

حقیقت تلخ است که رهبری جمهوری اسلامی تا این لحظه، برای باز کردن راه برای برگزاری انتخاباتی به پر شوریِ ۲ خرداد ۷۶ یا ۲۲ خرداد ۸۸، هنوز هیچ گام جدی بر نداشته است. اما این تاخیر به هیچ وجه فعالان خیرخواه، صادق و میهن دوست ایران را از نشان دادن راه درست معاف نمی کند. تلاش ما باید ادامه یابد.

هنوز بخش بزرگی از طیف بسیار وسیع و پر شمار فعالان ملی-مذهبی، چپ، اصلاح طلب، سبز، مصلحت گرا و حتی اصول گرایان واقع بین در کشور قانع نیستند که می توان هیات حاکمه کشور را به ضرورت برگزاری یک انتخابات پرشور پنجاه میلیونی، با شرکت عمده ترین نیروهای قدرتمند و محبوب درکشور، قانع ساخت. هنوز حرفِ نیروی سبز و اصلاح طلب و جمهوریخواه و ملی مذهبی و غیره و غیره با هم همسو و یک کاسه نشده است. هنوز بخش بزرگی از دلسوزان کشور از توان واقعی خود و از توازن قوای واقعی در کشور یک ارزیابی واقع بینانه ندارند.

بسیاری فقط به قفل های بی کلید اشاره می کنند.

نشان دادن درهای بسته به ملت کاری دشوار نیست. همه چشم داریم و می بینیم وضع از چه قرار است. این کلیدها هستند که نایاب اند.

 

مقایسه قدرتِ سرنگونی طلبان و اصلاح طلبان

گروه هایی از مخالفان سال هاست می گویند کلید رهایش کشور از وضع موجود را در دست دارند: آنها چاره را در “برداشتن اصل نظام و برگزاری رفراندوم” می دانند. به همین سادگی. اما هیچ نمی گویند این “برداشتن” را کِی و چگونه انجام می دهند. اما مگر نه این که تا کنون هر دورخیز یا تعرضی از این دست، تنها به قوام استبداد کمک کرده است؟.(2)

این فکر از اول انقلاب هم در سرِ برخی گروه های قدرتمند مخالفِ جمهوری اسلامی می گشت. برخی از این نیروها البته ماهیتی کاملا ملی، مردمی و انقلابی داشته و دارند. آنها سخت مخالف هرگونه اتکاء به قدرت های بزرگ برای براندازی نظام بوده و هستند. اما هرچه پیش تر آمده ایم بخش بزرگ تری از این سرنگونی طلبان دریافته اند اقدامِ عملی برای برچیدن بساط این حکومت بدون دست بردن به خشونت و بدون جلب حمایت بین المللی کاری ناشدنی است. و تازه، اگر هم “شدنی” بشود، هیچ معلوم نیست به از دست رفتن امنیت ملی و یک پارچگی کشور، و به مداخله مسلحانه خارجی منجر نشود. تجربه های تلخ کشورهای مشابه در منطقه به رشد این شناخت کمک های فراوان کرده است.

علیرغم ریزش های سنگین در پایه اجتماعی حکومت، علیرغم عدم موفقیت بارز حکومت در تولید انسجام و رفع شکاف های درونی، علیرغم تلاش بسیار فعال تر برخی قدرت های بزرگ منطقه و جهان برای تشدید شکاف دولت-ملت و پیشبرد استراتژی “تغییر رژیم”، ما هم چنان شاهد قدرت گیری نیروهایی هستیم که استراتژی خود را برای “تغییر رفتار رژیم” و همآهنگ سازی سیاست حکومت با مطالبات ملت و منافع کشور تنظیم می کنند. امضاء کنندگان این نامه، از زمره قدیمی ترین و وفادارترین پیش برندگان همین استراتژی سیاسی به شمار میروند.

امروز - علیرغم تمام سرکوبگری های بلوک حاکم - هیچ صاحب نظری نمی تواند خود را قانع کند که “توانمندی سرنگونی طلبان برای برداشتن نظام” بیش از “توانمندی اصلاح طلبان برای قانع کردن رهبری نظام” به برگزاری انتخاباتی از نوع ۷۶ و ۸۸ است.

تا وقتی راهِ ممکن تری یافت نشده تاکید بر ضرورت برگزاری انتخاباتی پرشور، آزاد و منصفانه، مطلوب ترین راه برای عبور ایران از تنگنای کنونی است.

 

ریسک تاخیر ریسک تعجیل

برخی منقدانِ نامه ۶ نفره تذکر می دهند که تاخیر ۶ ماهه پیشنهادی آنان ممکن است باعث شود فرصت باز از دست برود، کار از کار بگذرد و کشور محتمل خسارات کلان شود. آنها تذکر می دهند که امر مذاکره با امریکا و هر نوع توافقی با آن کشور در ید اختیار آقای خامنه ای است. وقت را بیهوده نباید هدر داد. حال که نشانه هایی از نرمش و گفتگو از دو طرف مشاهده می شود باید دست بکار شوند و مذاکره کنند. تعویق شش ماهه ممکن است شرایط را تغییر دهد و این نرمش و تمایل به گفتگو را کلا از میان بردارد. آنها توجه می دهند که نفوذ دولت راستگرای اسرائیل و قدرت عربستان و متحدان وضع را ممکن است بتواند به هم بزند و فرصت از دست برود.

این نگرانی کاملا قابل فهم و از سر دلسوزی است. ایکاش اکنون به جای احمدی نژاد رئیس جمهوری چون سید محمد خاتمی بر سر کار بود و اعتماد ملت این گونه آسیب دیده نبود. ایکاش همآهنگی دستگاهِ دولت با سایر نهادهای قدرت در جمهوری اسلامی، از جمله با دستگاه رهبری در سطح دولت خاتمی و رفسنجانی بود. در این سطح از بدگمانی میان نهادهای حاکم، و با وجود چنین شکافی میان حاکمیت و شهروندان، توصیه به آقای خامنه ای که بی اعتنا به این دو نقطه ضعف، با ایالات متحده امریکا مسایل را حل و فصل کند به نظر من توصیه ای ماجراجویانه، غیرمسوولانه و شتابزده است. با این همه هرگاه دستگاه رهبری جمهوری اسلامی به دادن پاسخ مثبت به درخواست امریکا و شروع مذاکرات قانع شده باشد، مذاکرات تدارکی می تواند و باید از هم اکنون جریان یابد. اما تصمیم گیری های سرنوشت ساز لزوما باید در شرایطی اتخاذ شود که حکومت از امروز منسجم تر و حمایت از مسوولین کشور از امروز به مراتب گسترده تر باشد.

راست این است که ریسک پذیری هیچ یک از دو پروژه ناچیز نیست.

به تاخیر اندازی زمان مذاکره و توافق با امریکا به برگزاری انتخابات پرشور پنجاه میلیونی و بیرون کشیدن یک دولت ائتلافی با شرکت عمده ترین جناح ها ریسک های خود را دارد. هنوز هم در جبهه مصلحت جویان و هم در بلوک حاکم بدبینی های گسترده نسبت به ثمرمندی این پروژه گسترده است. محتمل است که ایران در این مسیر گام بگذارد اما کشتی به مقصد نرسد: یا بر اثر نگرانی های کشتی بان، چنانکه در ۸۸ دیدیم؛ یا بر اثر ندانم کاری های کشتی نشستگان، چنانکه در ۸۴ دیدیم.

پائین کشیدن فتیله انتخابات و سپردن سررشته امور دولت به “نوچه های بیت” هم حامل خطرهای کلان است. چنین “راه حلی” البته ممکن است انسجامی موقت(3) در صفوف حکومت تولید کند؛ اما بهای آن برای کشور بیگانگی بیشتر حکومت از مردم، و عدم اعتماد گسترده تر میان حکومت و مخالفان، خواهد بود. بهای این راه حل “راه دادن” به طرف های مذاکره برای سرمایه گذاری سنگین تر روی “فشار از پائین” خواهد بود.

به علاوه تجربه ی این ۴ ساله نشان داد که دولتی که بنا به پشتیبانی از بالا ساخته شود، حتی اگر از نزدیک ترین “بیت گرایان” در راس آن باشد، باز بسیار محتمل است که در اثر فشار جناح ها و فشار از پائین انسجام خود را از دست بدهد و فلج شود. اساس مشکلات دولت احمدی نژاد به خوی و خصلت شخصی او کمتر مربوط است. تشکیل حکومتی منسجم و قدرت مند در ایران از هر طریقی جز توسل به رای مردم به تدریج ناممکن تر می شود. جمهوری اسلامی ایران قادر نیست منسجم بماند هرگاه ارکانِ جمهوریتِ نظام منهدم بماند. بیهوده نیست که، جز محافل بسیار افراطی درحکومت، هیچ گرایش اجتماعی قابل رویتی در جامعه سیاسی ما پشتیبان جدی راه حل دوم نیست.

 

ضرورت بسط همسویی

تلاش های آقای هاشمی رفسنجانی - هرچند با کمی ابهام - در راستای تشکیل دولت فراگیر ملی از طریق انتخابات است. حرف و سخن خانم طالقانی، و آقایان حاج سیدجوادی، پیمان، شاه حسینی، قهاری و بسته نگار نیز در آخرین تحلیل(4)  با سخن آقای هاشمی هم راستاست.

ایکاش آقایان خاتمی، خوئینی ها و نوری نیز با صراحت بیشتر دیدگاه خود پیرامونِ راهِ برون برد کشور از وضع جاری را برای مردم، و خطاب به سران حکومت، می شکافتند. پیشنهاد این شش نفر مبنی بر سازمان گری “یک گفتگوی انتقادی متقابل بین حاکمیت و روشنفکران و اپوزیسیون مسالمت جوی ایرانی برای اصلاح امور” و در نهایت “رسیدن به یک وفاق ملی” پیشهادی خردمندانه، راهگشایانه و مهین دوستانه است.

ایکاش آمرانِ حکمِ زندان و حصر برای آقایان موسوی و کروبی و دیگر سران جناح اصلاح طلب، آنقدر درایت و زمان شناسی می داشتند که می دیدند چگونه مشارکت این عزیزان در این گفتگوی ملی می تواند بوی فتنه را از این سرزمین دور، و هم پیمانی بر سر مصالح ملی، حفظ امنیت و اقتدار کشور، و آرامش و رضایت و رفاه جامعه را برای همه ایرانیان دسترس پذیر سازد.(4)


پانویس ها:

(1)- تصور پیرامون موضع امریکا ستیزانه ی دوستان ملی-مذهبی، تا آنجا که من برخورد داشته ام، بیشتر باز می گردد به فرازی از نامه ایشان که می گوید: “تجربه ی بعدازجنگ جهانی دوم نشان میدهد که دموکراسی کشورهای در حال توسعه تهدید امریکاوغرب است. امریکا از هیچ چیزی، جزدموکراسی واقعی ایران، احساس خطر نمی کند. کودتاهای بعداز جنگ جهانی دوم در ایران، اندونزی، شیلی و …. برعلیه دموکراسی بود و امروز هم که شعار امریکا، دموکراسی شده است، القای شبه دموکراسی است نه دموکراسی واقعی.” برداشت من از این حرف این نیست که امضاء کنندگان می گویند استراتژی امریکا در دوران جنگ سرد، مبنی بر ناسازگاری با اراده ملت ها برای زیستن در دموکراسی، تغییر نکرده است. آنها تصریح می کنند که امروز امریکا شعار دموکراسی را پذیرفته است. جمله البته با کمی عدم دقت همراه است. اگر عبارت “احساس خطر نمی کند” آنطور که از معنا هم مستفاد می شود، به “احساس خطر نمی کرد” تدقیق میشد شاید این شبهه کمتر می شد.

با این همه منظور نویسندگان از مفهوم “شبه دموکراسی”‌ گنگ است. شاید منظور نظریه کسانی در سیاست امریکاست که می گویند سنگ پایه دموکراسی در یک کشور رشد یابنده متحد بودن آن کشور با امریکاست. حتی اگر منظور از “شبه دموکراسی” این بوده باشد باز تعمیم آن به ماهیت امریکا به نظر من نادرست و اغتشاش آفرین است.

 

(2)- به عنوان آخرین نمونه: مقایسه کنید تاثیر تظاهرات سکوت ۲۵ خرداد را با تظاهرات روز عاشورای ۸۸ در تغییر توازن قوا میان حکومت و مردم.

(3)- تجربه این ۱۶ سال نشان داد که بحران عدم انسجام در حکومت ناشی از شیوه تقسیم اختیارات میان رهبر و رئیس جمهور است. تا زمانی که دستگاه رهبری مسوولیت اداره امور کشور را به دولت واگذار نکند و قدرت خود را، قطع نظر از دعواهای جناح ها، پشتوانه قدرت دولت نبیند بحران عدم انسجام در حکومت در دولت های آتی نیز رفع نخواهد شد.

(4)- در این نامه نکات دیگری مطرح شده، مثل تعلیق داوطلبانه غنی سازی، که من در اینجا به آنها نپرداخته ام. زیرا این که چه بدهیم و چه بستانیم خود موضوع جداگانه ایست. برد واقعی دیپلماسی و حداکثر انتظار ما از مذاکره با امریکا واقعا تا کجاست؟ آیا مذاکرات واقعا می تواند عمده ترین مسایل کشور، از جمله مساله تحریم ها، مساله سوریه و عمق استراتژیک ایران در منطقه، همکاری متقابلا سودمند اقتصادی و یا مساله نظام امنیت منطقه ای را برای ما حل کند؟ پاسخ به این سوال محتاج تحریر مقاله ای جداگانه است. به نظر من سازمانگری یک “گفتگوی متقابل”، بین مدافعان و منقدان حکومت، برای تخمین دامنه و رژفای بده-بستان با امریکا نیز اهمیتی همتراز دارد.