از آزادی خبری نیست

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

تعطیلات که طولانی می‌شود و زمان حضور در هواخوری جهاد دچار وقفه می‌گردد، تغییر و تحول این مکان محسوس تر می‌شود. امروز صبح که به هواخوری رفتم، فضا، فضای دیگری بود و هوا، هوابی دیگر. گل‌های سیب‌زمینی ترشی افق روبه‌روی نیمکت استقرارم را زرد کرده بودند، زرد زرد. زردی از محیط سبز برگ های انبوه بالا می رفت تا می‌رسید به شیروانی‌های خاکستری و خاک گرفته ی بخش اداری و کارگاه نجاری. آن سوتر، در باغچه ی سمت راست هم محوطه‌ به تصرف طیفی از رنگ های سبز و زرد درآمده بود.

 در دل باغچه ها، نیلوفرهای سرخ و بنفش و آبی شمشادهای سبز و زرد را در آغوش کشیده بودند و نرده های فلزی دم دست را. بوته های گل سرخ این محوطه چون خوب هرس شده اند، حسابی گل داده‌اند- قرمز پررنگ، صورتی و سرخ و نارنجی. در مقابل، از گل‌های آفتابگردان هیچ خبری نبود. یا ساقه ها تاب وزن گل‌های بزرگ را نداشته اند یا تخمه‌های سیاه در دل آن ها چنان هوس انگیز بوده اند که زندانیان و زندانبان را واداشته اند تا در حال عبور دلی هم از عزا درآورند..

 درخت های بید و شن نیز رنگ زرد و نارنجی و قهوه ای را به عاریت گرفته‌اند تا خبر از رسیدن پائیز زودرس بدهند، در کنار برگ‌هایی که نمانده اند تا با وزش نسیم به ‌رقص درآیند. باد پاییزیی گاه رقص بر جای ماندگان را به بازی مرگ تبدیل می‌کند، در سقوط ناگهانی برگ‌های رنگین بر زمین؛ پیش پای من، زیر پای زندانیان بند کارگری. در حالی که بارش باران‌ پاییزی زودهنگام شمال گروهی از مسافران شهرنشین را فراری داد، در شهرها هم خودروها در خیابان‌ها به محاصره ی سیلاب در آمدند و عده ای از روستائیان آستارا خانه خراب شدند؛ ارمغان آن در اینجا، برای ما، سرمای گزنده‌ی کولر طبیعی کوه پایه های شمال کرج بوده است.

 در این هوا، نشستن در سایه دیگر چندان لذت‌بخش نیست، به ویژه برای من که سرما این روزها در درونم جا خوش کرده است. حالا نیمکت‌های مستقر در بخش آفتابی، به ویژه صبحگاهان، انسان را بیشتر صدا می کنند و هم نشین خود می‌سازند.

 در چنین شرایطی، اما حال و هوای حسینیه آرام است و زندانیان سیاسی ساکت. چند روزی است که از تنش های مداوم گذشته خبری نیست. البته. همه در انتظار تصمیم و اقدام گرامی هستند، برای جابه‌جا کردن مصطفی- عامل اصلی تشنج در محل استقرار زندانیان سیاسی و امنیتی. او البته خونسرد و بی‌خیال است، گویا واقعا پشتش به جایی گرم است. رضا دیروز می‌گفت یک برادرش در کمیته امداد امام خمینی کرج- فردیس مشغول کار است و برادر دیگرش در جایی مهم دیگر، اما کم اهمیت‌تر.

 روزی در میان جر و بحث های معمول بین ما به او گفتم: “ آنان که پشتشان به جاهای محکمی بند بود وقتی نوبت شان رسید، چون فواره از نقطه ی اوج با سر به زمین افتادند، تو چرا حواست را جمع نمی کنی؟” اما برخی از دوستان هم این حرف شده است تکیه کلام دائم شان : “مصطفی؟ او که عددی نیست”. باید دید وی در برابر حکم احتمالی مسوولان بند و زندان چه واکنشی از خود نشان می دهد. شاید هم نظر دوستان در مورد خبرچینی و… درست باشد و به این دلیل است که مصطفی را با این حجم از اعتراض کتبی و شفاهی دیگران جابه‌جا نمی‌کنند.

 جالب است او تازه، بی‌خیال‌تر از همیشه، یکی از زندانیان عادی را با پرداخت چندرغازی برای انجام امور شخصی اش به خدمت گرفته است. چنان ناشیانه حکومت می‌کند و فرمان می‌راند که مایه ی تمسخره برخی از دوستان، به ویژه مسعود و مهدی شده است که حسابی او و رفتار و کردارش را زیر نظر دارند. در این میان، خوب می توان حس حسادت گنگی را در برخی از زندانیان عادی مشاهده کرد. شاید هم این حس حسادت نیست، حس ظلم و تبعیضی که در زندان هم آن ها را رها نمی کند و این گونه جلوه‌گر می‌شود.

در این میان، باید دید مسعود با موافقتی که شده و امروز ظهر رسما با معرفی‌اش به آقای گلی، مسؤول جهاد، وارد جرگه ی کارگران شده از این میدان رقابت پنهان خارج خواهد شد، البته به این شرط که بتواند بر خواب صبحگاهی و استراحت پس از نماز چیره شود. دیشب به او گفتم که زودتر بگیر بخواب تا صبح زود برای کار آماده باشی و در بستر جا خوش نکنی، اما بعد از ساعت خاموشی هنوز در کتابخانه با مهدی و مجید مشغول گفت‌وگو و خنده و شوخی بود. صبح، وقت آمار، در جهاد که برای کار باز شد او هنوز در خواب ناز بود. امشب ساعت ده که شد به شوخی و خنده به او گفتم: “جیش، بوس، لالات را بکن و برو بخواب، تو دیگر کارگری، نه مثل ما بیکار و الاف”.

 دیروز که تقریبا تلفن‌های ما باز بود و وقت تلفن برای یک جمع سیزده نفره از یازده ساعت هم فراتر رفت. با این وجود باز مسعود و مصطفی وقت کم آوردند و تا حدودی هم مهدی. مصطفی بعد از ساعت هفت و نیم که وقت تلفن زدن به پایان رسید باز زیر هشت پلاس بود و در حال التماس کردن به افسر نگهبان و پاسداربندها برای کسب دقایقی بیشتر. برخی معتقدند که او از درون زندان مشغول کار و کاسبی است و خرید و فروش رایانه و قطعات آن و همچنین ساخت و ساز خانه و آپارتمان.

 در حالی که ماجرای زن آمریکایی متهم به جاسوسی، سارا شولد، بالاخره با تبدیل قرار بازداشت موقت به یک وثیقه ی پانصد میلیون تومانی حل و فصل شد و دادستانی در برابر رئیس‌جمهور و برنامه‌ای رسمی که ریخته بود ابتکار عمل را در دست گرفت، خبر از آزادی یک زن زندانی ایرانی هم می رسد. در حالی که هنوز حکم وی صادر نشده او نیز با سپردن یک وثیقه ی سیصد میلیون تومانی، علاوه بر دویست میلیون تومان بازداشت مرحله ی اول، امشب آزاد شد.

 از هر سو، خبر آزادی می‌رسد و اعطای مرخصی، اما در اینجا، رجایی شهر، هیچ خبری از گشایش نیست. بوی آزادی به مشام هیچ‌کس نمی‌رسد. تازه اندک روزنه‌های امیدی هم که باز شده بود، بسته شده است. بسته ی بسته. پیرعباس قاضی شعبه 26دادگاه انقلاب امروز آب پاکی را ریخت روی دست خانواده و وکلای حشمت الله طبرزدی. خبر داد که وزارت اطلاعات با تبدیل قرار بازداشت به وثیقه موافق نیست و در این شرایط کاری از دست او برنمی‌آید. خانم محمودیان هم با دست خالی از دادستانی بازگشت. حامل این پیام بود : “از‌ آزادی و مرخصی خبری نیست، نه وزارت موافق است، نه ما.”

 حشمت با توجه به این موضوع گفته است که دفاعیه‌اش را منتشر کنند؛ کاری که به فوریت انجام شد. حال نوبت انتشار نامه ی افشاگرانه ی او است، پس از طی شدن یک دوره ی طولانی صبر و انتظار. احتمالا مهدی هم همین مسیر را خواهد پیمود. درنتیجه، احتمال می رود نامه ی سرگشاده‌ ی محمودیان خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای درمورد شکنجه و شرایط بازداشت و زندانش نیز به زودی منتشر شود. امروز متوجه شدم که احمد هم دست به قلم برده و مشغول نوشتن است. خدا کند که او هم عاقبت به تردیدهایش قائق آید و آنچه را که ماه‌هاست در ذهن دارد و مشغول مهندسی و ساخت و ساز آن است، بر روی کاغذ پیاده کند.

 این فضا، حتما اندک کور سورهای امیدی را که در دل داوود شعله گرفته بود خاموش خواهد کرد- تبدیل قرار بازداشت و آزاد شدن، یا حتی مشمول عفو مشروط قرار گرفتن، پس از طی نیمی از دوران حکم صادره؛ ۱۸ ماه از سه سال حبس قطعی.

 این چنین کورسوها احتمالا با انتشار نامه ی گشاده جدید حزب مشارکت کم‌سوتر خواهد ‌شد. آنها تقاضای اعطای آزادی و مرخصی را برای صفایی فراهانی- به دلیل سکته قلبی و انتقال به بیمارستان خارج از زندان اوین- خطاب به فرمانده ی سپاه پاسداران نوشته‌اند. شب وقتی با برخی از دوستان در مورد علت این نامه نگاری صحبت شد تحلیلم را بیان کردم :” این کار یعنی تاکیدی دیگر بر حاکمیت سپاه بر امور قضایی، سیاسی و… کشور، همچنین تصریحی بر اعمال حکومت نظامی یا شبه نظامی بر سرزمین ایران”. گمان می کنم که بیان این واقعیت هر روز در داخل و خارج شدت خواهد گرفت و صراحت آن زیادتر و گسترده‌تر خواهد شد.

 اکنون اگرچه دیگر صحبت از حزب پادگانی نیست، اما ضمیر خوب مرجع خود را- بیش از پیش- پیدا می‌کند. خانم کلینتون هم همین چند روز پیش بود که در شورای روابط خارجی آمریکا سخن از استقرار هر چه بیشتر حکومت شبه نظامی در ایران و قدرت فراینده سپاه به میان آورد. شاید اقدام احمدی‌نژاد برای در دست گرفتن ابتکار عمل در مورد زندانیان آمریکایی و آزادی سارا شولد در یک مراسم رسمی- همانند نظامیان انگلیسی- به بهانه ی عید فطر، در جهت خنثی کردن این موضعگیری ها صورت گرفته باشد، هرچند می‌توانسته نیم نگاهی نیز باشد به نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل دیگر و سفر یک دو هفته دیگر او به آمریکا به این بهانه.

 حال باید منتظر روزهای پایانی هفته ماند و برگزاری اجلاس سالانه ی خبرگان و برخورد احتمالی جریان اقتدارگرای زیر فرمان رهبری با علی محمد دستغیب. باید دید هاشمی در کجای این بازی خواهد ایستاد.

صبح یکشنبه ۲۲/۶/۸۹ ساعت ۲۰:۹ هواخوری جهاد، بند۳ کارگری، زندان رجایی شهر