از اینجا

نویسنده

فردوسی منتقد نه ناسیونالیست…

ناصر کاخساز

 

در میان روشنفکران ایرانی علاقه به اسطوره‌های یونانی نسبت به اسطوره‌های ایرانی وشاهنامه‌ی فردوسی بسیار فزون‌تر بوده است. درست است که بخش بزرگی از اسطوره‌های آنتیک در یونان حامل دموکراسی است اما اسطوره‌ی ایرانی بویژه هنگامی که فردوسی راوی آن است نیز ژرف و بی‌مانند است. علت کم‌توجهی را بیشتر در تبلیغات سیاسی و آوازه‌گری ناسیونالیستی باید دانست.



اکنون اما دوران دیگری است و شرایط شاید از همیشه مناسب‌تر است که جدا از چنین گرایش‌هائی ژرفای شاهنامه را کاوید در آن فرو رفت و غرق لذت شد. کارهای پژوهشگران و اساتیدی مانند خالقی مطلق، جلیل دوستخواه و محمد جعفر محجوب در این مسیر موهبت‌هائی هستند که ما اکنون از آن‌ها برخوردار شده‌ایم. نقل و روایت شاهنامه توسط استاد محجوب بویژه از این نظر اهمیت دارد که بصورت کاری صمیمانه، آکادمیک و در همان حال مردمی و ملی در اینترنت بصورت صوتی قابل دسترسی است. روایت‌های محجوب از شاهنامه تا حدی جاذب‌اند که شنونده‌ی شاهنامه را به خواننده‌ی آن ارتقاء می‌دهند. خواننده خود بخود بدنبال ماجراهائی که استاد محجوب فرصت پرداختن به آن‌ها را نکرده است به خود شاهنامه برمی‌گردد.



ارزش کار فردوسی را در این نکته می‌توان دید که او تنها بر حس و عاطفه‌ی ملی تکیه نمی‌کند. بلکه آن را با منطق انتقاد می‌آمیزد و درست به همین سبب شاهنامه را جذاب، همگانی و همه‌گاهی می‌کند.

فردوسی این باور رایج را که شاه چون فره ایزدی دارد و به اصطلاح سایه یا نماینده‌ی خداست با انتقادگرائی روشنی که در برابر مفاسد برخی پادشاهان بزرگ مانند کیکاووس و گشتاسب بکار می‌گیرد متزلزل می‌کند و از عمومیت می‌اندازد.

انتقادگرائی شاهنامه نه تنها پرده‌ی ابهام را از روی خشونت‌ها و مفاسد برخی پادشاهان کنار می‌زند بلکه نقطه‌ضعف‌های رستم را نیز برای خواننده برجسته می‌کند.

از اینجا می‌توان دانست که چرا و چگونه فردوسی در کنار هومر، دانته و شکسپیر همانگونه که شجاع‌الدین شفا در مقدمه‌ی کمدی الهی نقل می‌کند یکی از چهار شاعر بزرگ تاریخ بشری تا کنون است.



فردوسی همچنان که محققین می‌گویند با دقت و وسواس، اسطوره‌های ایرانی را برای زنده نگهداشتن تاریخ و فرهنگ ایرانی نقل می‌کند. اما آشکارا گرته‌ای از حس وطن‌پرستی، عاطفه‌ی اخلاقی و فرهیختگی خود را بر آن می‌پاشد تا آن را زیباتر و ماندنی‌تر کند. به گفته‌ی برناردشاو بدون این شور و عاطفه‌ی انسانی ارزش هیچ حقیقتی محفوظ نمی ماند. (نقل به معنا) شور و عاطفه‌ی ایرانی به تنهائی یعنی بدون حس اخلاقی عاطفه‌ای آلوده به اغراق است که در خدمت خودسری شاهانی مانند کیکاووس قرار می‌گیرد.

پیمان‌شکنی‌ها و بی‌اخلاقی‌های کیکاووس این «جهان‌پادشاه» بزرگ که در نهایت قساوت با دشمنان ایران و بیگانگان برخورد می‌کند، آشکارا دستور به شکنجه می‌دهد، فرمان کشتار جمعی گروگان‌های جنگی را صادر می‌کند و بنده‌ی هوس‌های همسر مکارش سودابه می‌گردد، از اوج‌های اخلاقی روایت‌پردازی شاهنامه است. در شاهنامه کیکاووس که سیاوش فرزند خود را به کشتن می‌دهد، بسادگی تمام و بدون این که کلیشه‌ی «شاه نماد وحدت ملی» برآن سایه بیفکند عریان می‌شود و به نقد کشیده می‌شود. اما اوج دراماتیک روایت هنگامی است که سیاوش فرزند برومند کیکاووس و پرورش یافته‌ی رستم از فرمان پدر جهان‌پادشاه خود سربرمی‌تابد و گروگان‌ها را مطابق قرارداد و توافقی که او به آن متعهد شده بود به تورانیان ( به افراسیاب) پس می‌دهد. و با این کار عملا خود را به کشتن می‌دهد. او جائی در نظام فاسد شاهنشاهی کیکاووس و توطئه‌های سودابه برای خود نمی‌یابد. سیاوش به روشنی می‌گوید که بخاطر حرمت به پیمانی که با بیگانگان بسته است از پادشاهی چشم می‌پوشد.



جدل میان اخلاق و ناسیونالیسم را به شکل دیگری در قصه‌ی رستم و سهراب شاهدیم. در این جا این جدل خود را به صورت جدل میان رستم واقعی و رستم انتزاعی آشکار می‌کند. رستم واقعی در خدمت رستمی قرار می‌گیرد که شکست ناپذیر است. رستم واقعی از این راه بر شکست پذیری خود سرپوش می‌گذارد. سرپوشی که ضعف نفس رستم را باید مخفی کند. رستم واقعی با تجاهل العارف فرزند برومندش را می‌کشد چرا که فرزند نشانه‌ی تلخ شکست پذیری اوست.

فردوسی که ناقل صمیمی اسطوره‌ی ایرانی است با شیوائی تمام ایده‌ی شکست ناپذیری را چونان یک تجرید، تابع شکست این ایده در واقعیت میکند. قهرمان برای پوشاندن ضعف خود در واقعیت از متافیزیک کمک می‌گیرد. قهرمان متافیزیکی اما از ضعف نفس قهرمان در واقعیت تغذیه میکند. این را ما در مبارزه‌ی حاد سیاسی در جامعه‌ی استبدادی خود به کرات شاهد بوده‌ایم.

تراژدی تسلیم واقعیت به تجرید یعنی به متافیزیک، از تجرید، قدرت مخوفی می‌سازد که در خدمت به واقعیت (به ضعف نفس قهرمان در واقعیت) خود را از ارزش تهی می‌کند.

کیکاووس نیز با تجاهل العارف فرزند پاکیزه خوی خود سیاوش را به کشتن می دهد. اما فرزند کشی او برخلاف فرزند کشی رستم در خدمت هیچ تجریدی نیست. برعکس، او با فرمان کشتن گروگان‌ها یعنی با دعوت سیاوش به دروغ و پیمان شکنی پیش پای او دوراهه ای باز می کند که در واقع یک راهه ای بیش نیست. کیکاووس همانگونه که رستم نیز به او هشدار می دهد به خوبی آگاه است که سیاوش تسلیم خشونت و اخلاق ستیزی او نخواهد شد. مسلما کیکاووس نیز علاقمند است که سیاوش را مانند خود به دروغ قدرت بیالاید و او را با پیرامون خود همجنس سازد.

بدینگونه است که سیاوش گروگان ها را با نقض فرمان شاه و بر اساس قراردادی که بسته است به افراسیابی پس می‌دهد که همجنس کیکاووس است و پناهنده و میهمان خود را با وجدانی آسوده خواهد کشت. تراژدی سیاوش تراژدی یک ایده آل و یک آرمان است که میان دو واقعیت زشت (کیکاووس و افراسیاب) به دام می‌افتد دو بدیل ناسیونالیست که وحدتی اخلاقی به تضاد آن ها سامان می دهد.

با ورود سیاوش به توران، فردوسی به وابستگی کیکاووس به تاج و تخت و به همسر فریبکارش اوجی دراماتیک می‌بخشد. این اوج را فردوسی با نشاندادن دلبستگی پیران ویسه پهلوان و سیاست‌مرد تورانی به سیاوش نشان می‌دهد و با نشاندادن اولین برخورد افراسیاب با سیاوش به آن کمال می‌بخشد. افراسیاب که به رغم مکر قدرتی که در او نهفته است به احترام سیاوش از اسب خود فرود می‌اید. و از بی‌خردی کیکاووس که چنین فرزندی را به عذاب می‌افکند به تعجب می‌افتد.

فردوسی شخصیت پیچیده‌ی سیاوش را چنین به نمایش می‌گذارد که سیاوشی که در واقع مانند یک پناهنده‌ی سیاسی به توران وارد می‌شود، در توران شهری می‌سازد و بر ساختمان آن تصویر کیکاووس را منقش می‌کند. کیکاووسی را که فرمان‌های غیر اخلاقی او را لازم الاتباع نمی‌داند.



به منظور بررسی بیشتر نگاه انتقادی و غیر جزمی فردوسی در شاهنامه از ماجرای کیکاووس به ماجرای رستم برویم تا چهره‌ی متناقض او را در شاهنامه روشن‌تر ببینیم. رستم در حمله به مازندران‌شهر برای نجات کیکاووس که در اسارت دیو سپید است به شیوه‌ی کیکاووس دستور می دهد که قبل از روبرو شدن با دیو سپید اهالی شهر را از کودک و پیر از تیغ شمشیر بگذرانند و این کشتار عام را مقدمه‌ی پیروزی خود می‌داند. اسطوره‌ی ایرانی به خوانش فردوسی شاهنامه را به آزمایشگاهی تبدیل می‌کند که در آن گاه ارزش‌های ملی با ارزش‌های اخلاقی در تعارضی جانکاه قرار می‌گیرند. رستم تجلی ارزش‌های ملی و سیاوش تبلور ارزش‌های اخلاقی است. کاری را که رستم در مازندران‌شهر می کند از دست سیاوش ساخته نیست.



ضعف اخلاقی رستم به هنگام گذر از هفتخوان دیو سپید به گونه‌ای هنرمندانه و رئالیستی در شاهنامه نشان داده می‌شود. هنگامی که رستم در یکی از هفتخوانش اسب خود (رخش) را به چرا رها می‌کند مالک چراگاه به او اعتراض می‌کند که چرا اسب او محصول مراتع او را می‌خورد رستم بی که پاسخی بدهد گوشهای او را می‌برد و کف دستش می‌گذارد. در این صحنه از نقل اسطوره‌ای که با زبون کردن رستم به رستم مجرد آسیب می‌زند پروا نمی‌کند.
بیهوده نیست که شاهنامه آنچنان که شجاع‌الدین شفا در مقدمه‌ی کمدی الهی نقل می‌کند یکی از چهار اثر برزگ جهان است. و فردوسی در کنار هومر، دانته و شکسپیر از بزرگترین خالقین ادبیات در جهان.

غرور ملی تا حد معین و معقولی مثبت و مطلوب است. فردوسی همانند همتایان خود این حد را به خوبی می‌شناسد. دانته نیز در آغاز کمدی الهی خود را فلورانسی‌ای خواند که فلورانسی خوی نیست. هومر نیز در ایلیاد با روحیه‌ای باز و فراخ صحنه‌های نبرد تروا و یونان را به همان شیوائی فردوسی در جنگ‌های ایران و توران بیان می‌کند. پیران ویسه در سپاه توران چهره‌ای مطلوب دارد. فردوسی سنخیت مشترک او را با سیاوش برجسته می‌کند. در ایلیاد هومر را نمی‌توان طرفدار یکی از دو سپاه در حال جنگ تشخیص داد. به هنگام کشته شدن و تدفین پاتروکل دوست نزدیک آشیل از سپاه یونان هومر در ایلیاد غوغائی براه می‌اندازد. همانگونه که در تراژدی کشتن هکتور قهرمان بزرگ تروا نه تنها اشک خواننده را جاری می‌کند، بلکه زئوس را نیز منقلب و درمانده می‌سازد. هومر در ایلیاد این شاهنامه‌ی یونانی به نبرد پر شور قهرمانان حماسی می‌پردازد. در کتاب ادیسه اما قهرمان واقعی پنه لوپه است، همسر اولیس که تبلور تقوی وفاداری و عشق است. در شاهنامه این نقش را فرنگیس همسر سیاوش و دختر افراسیاب به عهده دارد. که خاستگاه ملی دیگری دارد. تفاوت تنها این است که حضور پنه لوپه در سرتاسر کتاب ادیسه و بر تمام ماجراهای آن احساس می‌شود.

سیاوش در شاهنامه تیپ آنتیگونه‌ی سوفوکل است. تقابل او با پدرش کیکاووس تقابل آنتیگونه با دائی‌اش کرئون را بخاطر می‌آورد. آنتیگونه هم اخلاق را برتر از شاه و قانون می‌داند. قانونی که به هرحال توسط قدرت روز تصویب یا تفسیر می‌شود. آنتیگونه هم جانش را بر سر چالش میان اخلاق و قدرت ( اینجا قدرت مساوی قانون است) از دست می‌دهد. قانون هنگامی اعتبار اخلاقی یعنی مشروعیت دارد که با سطح بالای فرهنگ در جامعه امکان تفسیر خود را توسط قدرت از بالا به تنهائی محدود کند. تا چنین نباشد مبارزه‌ی اخلاقی با قانون یا با قدرت چه بسا مشروع است.



بسیاری گفته‌اند که دموکراسی امروز اروپائی ادامه‌ی دموکراسی آنتیک است. دیانت دموکراسی آنتیک، اسطوره یا میتولوژی یونانی است. میتولوژی اما یک دیانت بدوی است. یک ایمان کاملا متافیزیکی نیست.

اهمیت امروزین این نیمه دیانتِ پیشامذهبی، به عنوان یکی از دو سرچشمه‌ی تمدن غربی، این است که اقتدار تک‌گرایانه‌ی دیانت انجیلی را تعدیل می‌کند. این دو بودگی فرهنگی راه را بر ورود مسیحیت به دوران مدرن باز کرد. و شرایط انطباق آن را با دولت حقوقی جدید فراهم کرد. اهمیت میتولوژی چونان یک منبع تمدن غربی را از این جا می‌توان دانست که ایلیاد و ادیسه در کنار کتاب مقدس از پر فروش‌ترین کتاب‌ها در جامعه‌ی غربی بوده‌اند.

این دوبودگی فرهنگی (مسیحیت و میتولوژی یونانی) در تاریخ اجتماعی ایران نیز بصورت دو بودگی ملی و دینی، گرچه با افت و خیز، وجود داشته است. نه تنها شاهنامه ادبیات ایرانی در کل چونان یک سرچشمه‌ی ثروت ملی در چالش با فرهنگ تک‌صدا و تک‌بُنی و در جهت دوبنی کردن فرهنگ و تمدن ایرانی به سهم خود کوشیده است. تا آنجا که به شاهنامه مربوط است دو عامل اولا ناسیونالیسم حکومتی و استبدادی و دوما بنیادگرائی دینی جاذبه‌ی این فرهنگ دوبنی را کاسته‌اند به این سبب پرداختن به آن کاری روشنگرانه برای تکوین پلورالیسم در ایران است.



در تراژدی یونانی قهرمان غالبا با سرنوشت خویش پیکار می‌کند و از همین جاست که تراژدی یونانی منتقد است و این انتقاد را به قلمرو خدایان نیز می‌گستراند. قهرمان تراژدی یونان به دو پاره‌ی واقعی و مجرد تقسیم نمی‌شود. و با تمام نقطه‌ضعف‌هایش یکدست است. پذیرش اصل خطا پذیری انسان در ساختار فرهنگ آنتیک است. خدایان آنتیک نیز تابع همین فرهنگ خطاپذیراند. سیاوش در درباری زندگی می‌کند که چهره‌های دوشخصیتی و ناراست با خود، در آن فراوانند و او در پیرامون خود تنهاست. او برخلاف قهرمان تراژدی یونان با سرنوشتش مبارزه نمی‌کند بلکه آن را می‌پذیرد. می‌داند که نتیجه‌ی خطری که می‌کند عذاب و نیستی است. او این آگاهی را در جائی آشکارا به پیران ویسه می‌گوید. او نمی‌تواند سرنوشت خود را با تبدیل خود به آدمی دیگر که در بساط فاسد کیکاووس بگنجد تغییر دهد و بازیگرانه سودابه را به نحوی دست به سر کند تا کاووس بمیرد و خود به جهان‌پادشاهی برسد. پس سرنوشت سیاوش در شخصیت او رقم خورده است نه اینکه بر پیشانی او نوشته شده باشد. پس مبارزه‌ی او با سرنوشتش مستلزم مبارزه با شخصیت او می‌بود.

سیاوش بدینسان شخصیتی اخلاقی است که با هر شخصیت دیگری که تقوای سیاسی دارد بر زنجیره‌ی دراز تناسخ تکرار می‌شود. رستم اما تکرار ناشدنی است. و تنها در اسطوره می‌زید. سیاوش اما همیشه می‌اید و می‌رود. همیشه تنهاست و به سرنوشت خود افتخار می‌کند.

ایزد (خدا) در اسطوره‌ی ایرانی به این سبب ذات مفید و محترمی است که سیاوش می‌تواند با استناد به برتری او بر پادشاه از فرمان ستمگرانه‌ی پادشاه سربتابد. این همان ذات محترمی است که آنتیگونه به آن تکیه می‌کند تا بتواند در برابر کرئون بایستد کرئونی که به استناد قانون جسد برادر او را به اتهام خیانت ممنوع‌الدفن می‌کند. یعنی قانونی که مردگان را نیز مجازات می‌کند. آنتیگونه نیز مانند سیاوش یک تیپ اخلاقی است.



در برابر اسفندیار رستم از عزت نفس انسانی‌اش دفاع می‌کند و نه از یک رستم تجریدی که باید شکست ناپذیر باقی بماند. عزت نفسی که گشتاسب پادشاه ایران می‌خواهد آن را از بین ببرد. برای دفاع از این عزت نفس فردوسی از رستم یک چهره‌ی اخلاقی می‌سازد. رستمی که موضوع توطئه و قربانی ضعف نفس و دین‌مداری پادشاه ایران است. پادشاهی که دین زرتشتی را به دین رسمی و دولتی تبدیل می‌کند و برای گستراندن آن از قهر و شمشیر سود می‌جوید. به گفته‌ی استاد محجوب رستم و زال ظاهرا بخاطر نپیوستن به مذهب گشتاسب مورد غضب قرار می‌گیرند. او به پسرش اسفندیار ماموریت می‌دهد که رستم را دست و پا بسته به حضور او بیاورند. فردوسی روح کوچک گشتاسب شاه را در شیفتگی او به تاج و تخت به تصویر می‌کشد. و نشان می‌دهد که او چگونه فرزند خود را در این راه به کام مرگ می‌فرستد.

پس از گشتاسب نوه‌ی او بهمن پسر اسفندیار به پادشاهی می‌رسد بهمن شاه نیز که اسیر قدرت است، و روح کوچک خود را از پدربزرگش به ارث برده است به انتقام خون اسفندیار به زابلستان حمله می‌کند و آنجا را به خاک و خون می‌کشد. او توطئه‌گری را در دربار گشتاسب شاه در اوان جوانی آموخته بود و به روزگار جوانی نیز یکبار به گونه‌ای ناجوانمردانه قصد کشتن رستم را می‌کند که رستم پس از دفع خطر با بزرگ نظری آن را ندیده می‌گیرد.
پس بهمن شاه دودمان زال و رستم را نابود می‌کند جسد زخمی فرامرز فرزند رستم را به دار می‌کشد و بر پای زال برغم تقاضای بخشش او بند می‌افکند.
خشونت بهمن شاه تا حدی پیش می‌رود که قلب رودابه مادر رستم چنان به درد می‌آید که نابودی دودمان شاهنشاهی بهمن را آرزو می‌کند. و این، پشوتن برادر اسفندیار را به نگرانی می‌افکند و به بهمن شاه توصیه می‌کند که از زابلستان خارج شود.



بدینسان فرهیختگی و انتقادگرائی فردوسی از تنگ‌اندیشی و یکدست‌نگری ناسیونالیستی کاملا سواست. نگرش انتقادی فردوسی بعد اخلاقی دارد و از تجربه‌ی عملی او در شناخت شاهان در روزگار خود او مایه می‌گیرد. مدح فردوسی از شاه محمود را تنها باید جزئی از فورمالیسم و نیاز جبری در زندگی هنرمند در شرایط استبدادی دانست. همچنان که در مورد مورخ معاصر او ابوالفضل بیهقی چنین است. در تاریخ بیهقی می‌بینیم با چه ظرافت و بندبازی و در پوشش تعارفات مرسوم چگونه مفاسد و ارواح کوچک و زبون شاهان غزنوی را در تاریخ خود ثبت می‌کند. این فرهنگ منتقد، این روش انتقاد در شاهنامه و کتاب بیهقی است که آن‌ها را شیرین و ماندنی می‌کند. و بویژه شاهنامه را شناسنامه‌ی ملی ایرانیان می‌کند. شناسنامه‌‌ی ملی همه‌ی ایرانیان. چپ‌ها، راست‌ها، میانی‌ها و دیگران و محوری تاریخی برای وفاق ملی در فرهنگ و سیاست و دین.

 

نقل از ایران امروز