گفتگو با شهاب حسینی،بازیگر و کارگردان نمایش “ملاقات”
جایی برای خودنمایی نیست
در آستانه اجرای “ملاقات” از آخرین حضوری که در تئاتر داشتید بگویید و اینکه با چه انگیزه و هدفی تصمیم گرفتید که باز هم بر صحنه نمایش ظاهر شوید؟
فکر میکنم آخرین بار سال ۸۷ بود که در نمایش کرگدن با اقای فرهاد آئیش همکاری داشتم و آن نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر به مدت چهل و پنج شب اجرا شد.
در مورد بازگشت و حضور دوباره بر صحنه تئاتر هم باید بگویم هرکسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش. بر خلاف تعدادی از نقدهایی که متاسفانه این روزها در بعضی نشریات به چشم میخورد که بازیگران سینما احتمالا کاری در سینما پیدا نمیکنند، درآمد مناسبی ندارند و خلاصه از سر بیکاری و بیچارهای به تئاتر بازمی گردند باید بگویم اصلا اینطور نیست. من واقعا به این نقدها به شدت انتقاد میکنم.
موضوع اصلی ما نیستیم و به خاطر خود بازیگران نیست که این نقدها را ناپسند میدانم بلکه فکر میکنم، دامن تئاتر مقدس است، تئاتر پرورنده است خیلی از ما و بزرگان نسلی که شاهدشان هستیم و میبینیم از دامن تئاتر وارد این عرصه هنرهای نمایشی شدند مثل استاد انتظامی اگر پیشینهٔ تئاتری نداشت آیا واقعا در فیلم “گاو” اقای مهرجویی میتوانست آن نقش به یاد ماندنی را خلق کند؟ یا استاد شکیبایی که در واقع “هامون” رو به عنوان یه اثر ماندگار همیشه ازش یاد میکنیم. حتی پرویز پرستویی و امثال ایشون…
حقیقت این است که باید وظیفه، مسئولیت و نقش خودمان را به درستی درک کنیم. الان مسئولیتی که ما احساس کردیم این هست که سینما به بخش صنعت خیلی نزدیک شده تا هنر. در واقع بعد صنعتی سینما نسبت به بعد هنری غالب شده و این باعث میشود به افرادی که در سینما به عنوان هنرمند مشغول کار هستند سخت بگذرد. اینکه کدام بازیگر را بیاوریم که فیلم فروش بهتری داشته باشد با ذات آن هدفی که ما از ابتدا داشتیم متفاوت است. این باعث میشود که ما الان در سینما احساس کنیم حالمان خوب نیست. من فکر میکنم ما باید بتوانیم از کارمان لذت ببریم و وقتی لذت نمیبریم این لذت به مخاطب هم منتقل نخواهد شد. من فکر میکنم در این شرایط نیاز داریم که خودمان را ترمیم کنیم.
یعنی فکر میکنید بازیگر سینما برای رسیدن به آرامش باید به تئاتر پناه بیاورد؟
ببینید من احساس میکنم که به ترمیم نیاز دارم و تئاتر این حس را به من میدهد. تئاتر شما را از نو بازسازی میکند. وقتی این اتفاق افتاد مسلما میتوانیم این موج خوب و این احساس را در فضا منتشر کنیم. تئاتر انسانها را به وادی اندیشه دعوت میکند. خیلی از ماها میتوانیم جواب خیلی از گرهها و معماها و پیچیدگیهایی که در ذهنمون هست را در قالب هنر پیدا کنیم. صادقانه بگویم خود من در این چند ماه برای بازگشت به صحنه تئاتر چند پیشنهاد مناسب از سینما را رد کردم که از نظر مالی منافع زیادی داشت اما چیزی که الان نیاز دارم حضور در تئاتر است. احساس میکنم اینجا حال من خوب میشود.
من اگر از اول سال نود و یک تا الان سه قرار داد میبستم درآمد خیلی زیادی داشتم ولی سینما در برابر آن از من زندگی و لحظاتم را میخواست ولی تئاتر به من زندگی میبخشد تئاتر میگوید پول زیادی ندارم بدهم ولی در عوضش به تو زندگی میدهد، برای همین من از وقتی که مشغول این کار هستم برای فرزندم پدر بهتری هستم، خوش اخلاقترم حساسیتهایم به حداقل رسیده، اینها همان چیزی است که تئاتر به من میدهد و البته خدا به بهانهٔ تئاتر به انسان میدهد. ولی سینما نه، سینما همه چیز آدم را میگیرد انگار، حس آدم را میخواهد بگیرد، زندگی آدم را میگیرد، خانواده آدم را میگیرد حتی علاقهها و خیلی چیزهای دیگر درحالی که تئاتر همه چیز میبخشد، تئاتر روحیه میدهد، اندیشه میدهد، جهانبینی میدهد.
البته نمیتوان گفت همه انواع و اقسام تئاتر همین شرایط را دارند، اینطور نیست؟
اصولا تئاتر به بخشهای مختلفی تقسیم میشود. یکسری تئاترها دیده میشود که در این کارها صرفا روی بعد تکنیکال تئاتر کار شده و تنها تکنیک ماجرا پررنگ به نظر میرسد حتی با امکانات بالا اجرا میشود و تمرکز در این بخش است اما من فکر میکنم در تئاتر باید تمرکز روی محتوا باشد و به مفهوم توجه شود. یک اثر هنری باید ثمر بخش باشد. جهان امروز اساسا به سمت سادگی، روشنی و شفافیت در حرکت است. ما زمانی میتوانیم موفق باشیم که عمق مطلب از کاری که میخواهیم بکنیم را دریافت کنیم. در این شرایط ابتدا خودمان پالایش میشویم و یک عصاره ناب و خالصی بتونیم به دست میآوریم آنوقت همین حس و همین عصاره را میتوانیم به مخاطب انتقال بدهیم و این بسیار ارزشمند است.
هرکدام باید جایگاه خودشان را داشته باشند.ای کاش مردم ما به همه بخشهای آن علاقمند باشند. همان تماشاگری که کار روحوضی را میبیند به تماشای کار محتواگرا هم برود و این خیلی هم خوب است. من به شخصه دلم میخواهد بروم کمدی رو حوضی را ببینم. برای اینکه ببینم اصالت ساختاریش چیست و آن اصالت حتما به من هم کمک میکند.
این روزها موضوع حضور بازیگران سینما و تئاتر در هر دو عرصه، خصوصا ورود برخی از بازیگران سینما به تئاتر و از سویی جذب استعدادهای توانمند تئاتر به سینمای متمول به یکی از دغدغههای جدی منتقدان مبدل شده، فکر میکنید تبادل نیروها در این دو شاخه از هنرهای نمایشی چه تاثیراتی روی سینما و تئاتر میگذارد؟
من اصولا با تکثر مخالف هستم و فکر میکنم همه باید به دنبال وحدت باشیم. همه ما از یک منبع اصلی آمدیم و باید به وحدت برسیم. بازیگر بازیگر است، تئاتر، نمایش خیابانی تلویزیون، دوبله کارتون اینها همه جزء شاخههای کاری ما است و تفاوتی ندارد. برای یک شناگر چه تفاوتی میکند که در چه استخری و با چه ابعادی شنا کند؟ مشکل ما سهل انگاری در کار و روی آوردن به کارهای کمی است. در همه بخشها تفاوتی ندارد. در سینما یا تئاتر نباید به دنبال ساخت کارهای زیاد باشیم باید به دنبال ساختن کارهای با کیفیت باشیم. مشکل امروز سینما و تئاتر بیتوجهی به محتوا و کیفیت آثار است. در تلویزیون هم این مشکل را میبینیم. اینکه برنامههای ۹۰ شبی ساخته بشود هزینههایی هم پرداخت شود اما با کدام کیفیت؟ با کدام محتوی؟ در همین سریالهای ماه رمضان که هر سال پخش میشود چقدر هزینه و نیروی انسانی را به هدر میدهیم و به دنبال چه کیفیتی هستیم؟
من فکر میکنم بازیگرانی که تئاتری نبودند و از سینما وارد تئاتر شدند باید به هدف و نیت خودشان فکر کنند. بحث این نیست که این کار را بلد هستند یا نیستند، اینکه تئاتری هستند یا نیستند، آغوش تئاتر به روی همه باز است و از همه استقبال میکند تنها یک چیز از شما طلب میکند و آن عشق است. بازیگری که با عشق میآید موفق میشود اما اگر هدف دیگری داشته باشد بیش از هر کس به خودش ضربه میزند. به آبرو و اعتبار خودش ضربه میزند.
صحنه تئاتر جای خودنمایی نیست، جای تظاهر نیست، تئاتر جایی نیست که بخواهیم بیاییم از مردم پول بگیریم تا فلان بازیگر را از نزدیک تماشا کنند.ای کاش بازیگری که حتی با شهرت و اسم و رسم به تئاتر میآید با فروتنی و تواضع بیاید و بگوید که آمدهام خودم را بسازم، خودم را تربیت کنم. شرایطی که الان میبینیم شرایط خوبی نیست. اینکه یک نمایش ۳ ساعته اجرا میشود و فلان بازیگر صاحبنام ۴ دقیقه در نمایش حضور دارد توهین به مخاطب است.
شما از ابتدا به دنبال یک سوژه معنوی بودید و بالاخره نمایشنامه ملاقات را انتخاب کردید، چرا حتما میخواستید با چنین موضوعی به روی صحنه بروید؟
من فکر میکنم اصلیترین بافت در درون هر انسان این است که تکلیف خودش را با خودش روشن کند. همه ادیان آسمانی آمدهاند که بگویند همه وجود و هستی آن چیزی نیست که با حواس پنچگانه احساس میکنیم. همهٔ حقیقت این نیست اما میتوانیم به بخشی از حقیقت وجود دست یابیم.
واقعا علت این همه جنگ و خونریزی و اینهمه ظلم و خبرهایی که خیلی راحت در مورد کشته شدن آدمها در جهان هر روز میشنویم چیست؟ آیا به غیر از اینکه ما همیشه وجود یک ناظر و یک افریدگار را فراموش میکنیم و وجودش را پیش خودمان نادیده میگیریم؟ در این شرایط خودمان تصمیم میگیریم و وضعیت جهان اینگونه میشود. پس ریشه بسیاری از مشکلات و یا همه مشکلات همین موضوع است.
به نظر من زیبایی این نمایشنامه این است که در واقع اتفاقات بین یک شخصیتی و دکتر زیکموند فروید روی داده و فروید پیشگام اندیشه مادیگرایی و تسلسل تصادفی زنجیره مولوکولی است اما شما در کتاب اخرش سایه تردید بر تمام افکار گذشته او را میبینید. احساس میکنید که خودش هم شک کرده به چیزی که گفته وشاید اشمیت این حس را گرفته و باعث شده از آن کتاب این نمایشنامه را بنویسد. معجزه فقط این نیست که آسمان شکفته بشود و اتفاق خاصی بیافتد همین که یک اندیشمند ملحد و منکر خدا از یک جایی به اندیشه و فکر خودش شک میکند و حتی به خدا اعتقاد پیدا میکند و میبیند باورها و تفکراتش نادرست بوده یک معجزه است. حالا فکر کنید همان انسانهایی که به دنبال این شخص بودهاند میبینند در اندیشهها و تفکراتش دچار تردید شده است. اینجا بازیگر و هنرمند رسالت دارد که این اتفاق را به تصویر بکشد و این چالش را نمایش بدهد. چالشی میان روحانیت و وجود جسمانی انسان. فروید به مادی گرایی اعتقاد دارد اما شخصی میآید و حقایقی را به او میگوید که متحول میشود. امروز نسل جوان به خوراک فکری نیاز دارد که در همین آثار هنری باید جستوجو کند.
با این وجود مقاومتهایی در برابر آثار و کارهای معنوی اینچنینی دیده میشود، اینطور نیست؟
به نظر من این حاصل نوعی عناد و لجاجت است، کاش این عناد ورزیدن ریشه در تفکر عمیق داشته باشد اما واقعا اینطور نیست، این موضوع به یک پز روشنفکری تبدیل شده اما باید واقعیت را بپذیریم. در دنیای موسیقی، در اوج شکوفایی موسیقی غرب آقای کت استیونس در قرآنی که یک دوست بهش هدیه میدهد چه میبیند که معروفیت و شهرت را میگذارد کنار و مسلمان میشود و اسمش را میگذارد یوسف اسلام.
متاسفانه بعض از ما سطحینگر شدهایم. هیچ وقت فکر نمیکنیم به اینکه همیشه سریعترین راه بهترین راه نیست. بعضی از ما هم اینطور فکر میکنیم که خدا هم یک پادشاهی است که در آن بالا نشسته و جهان را اداره میکند. به نظر من اشمیت اگر مسلمان بود و از او در مورد نمایش ملاقات سوال میکردید، میگفت این اثر در راستای همان اعتقادی که در اسلام گفته میشود خدا نزدیکتر از رگ گردن است. خدایی که در وجود انسان است.
شخصیت “غریبه” که در این نمایش شما بازی میکنید چه کسی است؟ این سوال تا آخر نمایش از ذهن بیننده بیرون نمیرود.
شخصیت “غریبه” که در نمایشنامه هست هیچ وقت هویتش کامل نمیشود و همه جوره تصور میشود اما بهترین هویتی که ما باید اجرا بکنیم این است که این غریبه همان وجه خدا جوی فروید است. فروید برای اینکه روی ارای خودش پابرجا بماند آن بخشی از خودش را که به او الهاماتی میداده خاموش میکند، سرکوب میکند و به آن توجهی ندارد. ما فکر میکنیم این همان چیزی است که در طول زندگی انکارش کرده و حالا میآید به او میگوید که من حقیقت دارم و تو در همه این دوران اشتباه کردی. حتما یک چیزی وجود داشته که تو آن را انکار میکردی، اگر چیزی نبود پس تو در همه این سالها چه چیزی را انکار میکردی؟
با همه تلاشی که برای ساده ساختن نمایش شده باز هم به نظر میرسد نمایش سنگینی است و مخاطب نباید تمرکز خودش را حتی برای یک لحظه از دست بدهد، اینطور نیست؟
اگر این اتفاق واقعا افتاده باشد خوشحالیم. امیدواریم تماشاگر ترغیب بشود که این کار را چند بار ببیند تا همه ابعاد نمایشنامه را به درستی احساس کند. در عین حال ما از عناصری مثل روانی، سادگی، باور پذیر میزانسنها، ملموس بودن شخصیتها بهره میگیریم که بتوانیم این ارتباط سنگین را ملموستر و شیرینتر و قابل هضمتر برای تماشاگر داشته باشیم.
ممکن است خیلیها برای تماشای هنرنمایی شهاب حسینی ترغیب شوند و به تماشای این نمایش بنشینند، شما اینطور فکر نمیکنید؟
اگر این اتفاق بیافتد و کسی برای دیدن شهاب حسینی بیاید بازنده من هستم و به آنچه که میخواستم نرسیدهام. خدا همه رفتگان را مورد رحمت قرار بدهد و به خصوص استاد سمندریان را که واقعا هرچی داریم از ایشان داریم. استاد سمندریان یک جمله بسیار خوب داشت که میگفت شما زمانی موفق خواهید بود که تماشاگر در مرتبه اول که با شما مواجه میشود.
طبیعتا ابتدا شخصیت ظاهری شما را میبیند ولی بعد از گذشت زمانی نقش را ببیند و بعد از گذشت سی دقیقه دیگر نقشی را هم نبیند و خودش را در نقش ببیند…
من ترجیح میدهم از این موقعیت خدادادی و از این بستر مناسب در جهت جذب مخاطب استفاده کنم ولی مخاطبی که از در میرود بیرون و خوشحالیش صرفا دیدن یک بازیگر سینما نبوده حتی اصلا یادش برود که چه کسی را دیده و بیشتر عمق مطلب ذهنش را مشغول کرده باشد. ما باید از این بستر اینطور استفاده کنیم.
چه چشم انداز و هدفی را در اجرای این نمایش برای خودتان ترسیم کردهاید؟
امیدوارم که خدا به ما این توانایی را بدهد که صداقت را سر لوحه کارمان قرار بدیم چون کار صادقانه به هر حال اقبال پیدا میکند، امیدوارم بتوانیم خاطرهای را اینجا به وجود بیاوریم که برای سالها از آن به نیکی یاد شود و امیدواریم که این فرایند را بتونیم به خصوص در فرهنگسرای نیاوران تداوم ببخشیم و نگذاریم وقفهای در آن ایجاد شود. سالن تئاتر این فرهنگسرا بستر مناسبی است برای اجرای کارهایی از جهان اندیشه، کارهایی که با آثار و نمایشهای دیگر متفاوت باشد. کارهایی که در آن به بعد مادی فعالیت هنری توجه نشود بلکه موضوع اصلی محتوا باشد.
سوال پایانی، چرا فرهنگسرای نیاوران را برای اجرای این نمایش انتخاب کردید؟
دلایل متعددی داشت، به دلیل اینکه مراکزی که مرکزیت تئاتر را دارند و در واقع به عنوان میعادگاه تئاتر شناخته میشوند قطعا همیشه حواشی را هم به طور کلی همراه خودشان دارند که روی کار تاثیر میگذارد. دلیل انتخاب فرهنگسرای نیاوران این بود که من این فرهنگسرا را به خاطر موقعیت جغرافیایی آن دوست داشتم. خدای نکرده ماجراهای طبقاتی و غیره و ذلک و این حرفا نیست بلکه برخی حواشی و مسائل در مراکز دیگر ایجاد میشود که روی کار تاثیر میگذارد، ما به این کنج دنج فرهنگسرای نیاوران برای پردازش این ایده بیشتر نیاز داریم. این بود که شخصا بنا برشناختی که از رییس محترم فرهنگسرا داشتم این موضوع را با ایشان مطرح کردم، خیلی استقبال و همراهی شد و ما هم این انگیزه را پیدا کردیم که بیاییم و این اثر را در این مکان اجرا کنیم. من اسم اینجا را میگذارم کنج دنج معنی و اندیشه…
منبع: ایسنا