گفت وگو
بنیانگذار انتشارات امیرکبیر در گفت و گو با مسعود لواسانی
عبدالرحیم (تقی) جعفری (بنیانگذار انتشارات امیرکبیر)، ۱۰ سال پیش کتاب خاطرات خود را در دو مجلد و بیش از هزار صفحه منتشر کرد و در آن داستان زندگیاش را شرح داد. پس از آن نیز مصاحبههای متعددی انجام داده است. برای گفتگو با او من کار دشواری پیش رو داشتم، این که از جایی شروع کنم که پیشتر در موردش صحبت نشده باشد. جعفری در این سالها تقریبا هر آنچه داشته گفته است، پس من از پایان شروع کردم. این که در چرا در سن و سال همچنان دست از تلاش بر نمیدارد، تلاش برای رسیدن به امیرکبیر!
وقتی از او پرسیدم در این سالها با رسانههای فارسی بیرون از ایران مصاحبه کرده، یا نه، گفت که خبرنگارها همیشه به او تلفن میزنند و او به همه پاسخ میدهد.
پیرمرد اکنون ۹۵ ساله است. نود و پنج سالگی سنی است که آدمی امید و آرزوی چندانی در سر ندارد. مگر اینکه به تماشای حاصل عمر یا بالنده شدن هر آنچه در نه دههی زندگی کاشتهاند بنشینند. او در ۲۸ آبان ۱۳۲۸ در طبقهی دوم چاپخانه آفتاب خیابان ناصرخسروی تهران، چراغی را روشن کرد که در سه دههی پس از آن به یکی از بزرگترین موسسات نشر خاورمیانه تبدیل شد و امروز نیز که شصت و پنج سال از آن تاریخ میگذرد نام امیرکبیر همچنان باقی است اگرچه دیگران از درختی که او کاشته میوه میچینند.
وقتی از او میپرسم که آیا در نود و پنج سالگی هم هنوز هم امید به بازپس گیری امیرکبیر دارید، پاسخ میدهد “چرا که نه! من تلاشام را میکنم. در این ۳۵ سال هم همیشه تلاش کردهام و نامه نوشتم و به دادگاه رفتم. فعلا که زور آقایان از من بیشتر است اما من هم اگرچه توان سابق را ندارم و خودم نمیتوانم به اداره جات بروم اما از طریق وکیل پیگیر هستم”.
امید که در صدای پیرمرد از پشت تلفن موج میزند جرات ندارم که بپرسم: فکر میکند روزی امیرکبیر به او بازگردد؟ شاید او با همین امید زنده است و تا به اینجای راه آمده است!
امیرکبیرهای ناکام!
نام او در شناسنامه عبدالرحیم بود اما به دلیل بلند بودن این نام مادرش کبرا در خانه او را تقی صدا میکرد و برای سالها چون این نام در گوش او مینشست تقی جوان را به نام اصلاح طلب تاریخ معاصر میرزا تقیخان امیرکبیر دلالت کرد و از همین جا نام موسسهی انتشاراتیاش را به این نام گذاشت. “درست است که من تحصیلات خوبی نداشتم ولی از کودکی یا نوجوانی با نام امیرکبیر آشنا بودم امیرکبیر مرد بزرگی بود که نام او در کشور ما همواره با احترام یاد میشود”.
سرنوشت اما گویا همیشه میخواهد سرانجام غمانگیری را برای امیرکبیر رقم بزند؛ اول هنگامی که میرزا تقی خان دارالفنون را تاسیس کرد و گروهی دانشجو به خارج فرستاد، ولی مجال این را نیافت که حاصل کارش را تماشا کند و اینبار نیز تقی جعفری هنگامی که پس از گذشت ۳۰ سال از دایرکردن موسسهی انتشاراتی مجبور به واگذاری آن شد.
او هنوز هم رونوشت برگهی صلحنامهای را که در دادگاه انقلاب و با حضور آیت الله محمدی گیلانی تنظیم و امضاء شد در اختیار دارد. از او میپرسم که آیا در دادگاه هرگز این رونوشت صلحنامه را ارائه کرده است؟ پاسخ بله است. ‘بله آقایون اما میگویند که خودم اموالام را بخشیدهام به سازمان تبلیغات اسلامی و با حضور چند شاهد که امضاء کردهاند. قبول نمیکنند حرف من را من میگویم که من را تهدید کردند. قبول نمیکنند’.
هنگامی که با او گفتگو میکردم آیت الله محمدی گیلانی در گذشته بود[1]. او هیچ واکنشی به این مساله نشان نمیدهد ‘انسان یک موقع به دنیا میآیند و یک موقع میمیرد. من کاری به ایشون نداشتم ‘. ماجرای صلحنامه در جلد دوم در جستجوی صبح به طور مفصل توضیح داده شده است.
وقتی من در ایران بودم این شانس را داشتم که نسخهی پیش از انتشار این جلد از خاطرات جعفری را بخوانم. این کتاب از سوی ناشر خاطرات او ؛ انتشارات روزبهان برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد ارائه شد اما با فشار افرادی همچون عباس سلیمی نمین از سوی وزارت ارشاد مجوز نشر دریافت نکرد.
جعفری، میلی به انتشار این کتاب در خارج از کشور ندارد. “نه خیر! من این کتاب را در خارج از کشور چاپ نمیکنم. اصلن هم قرار نبود در آنجا چاپ شود. صحبتی هم نشده بود. برخی از دوستان دست نوشتههای من را دیده بودند یا با خودشان به خارج از کشور برده بودند. ولی قرار نبوده و نیست که این کتاب در خارج منتشر شود. من میخواهم آنرا برای مردم ایران منتشر کنم. حالا فعلا صبر میکنم”.
جعفری در حال تورق شاهنامهی امیرکبیر
و صبر تقریبا ترجیع بند همهی جملات اوست. مردی که زندگی را با صبر آغاز کرده، ساخته و تا به اینجا ادامه میدهد. ده سال پیش وقتی با او مصاحبه میکردم از رنجی که در کودکی تحمل کرده بود تا هزینهی زندگی مادر و مادر بزرگاش را فراهم آورد میگفت. سالهایی که در چاپخانه علمی غبار سرب به سینه برده بود. از کتابفروشی روی پلههای مسجد شاه بازار تهران تا پادویی در این چاپخانه و در آن حجرهی بازار. خاطراتی تلخ و طولانی که در یکی از مصاحبههای او نیز میتوان از آن سراغ گرفت و یا در کتاب خاطراتاش خواند.
میخواهم بدانم هرگز در این سالها نامیدی به سراغاش آمده “نا امیدی یعنی چه؟ خب بالاخره یک زمانی است که مشکلات به آدم فشار وارد میآورد. عرصه بر آدم تنگ میشود اگر منظورتان در زندان است، خب من را تهدید کردند که باید امیرکبیر را بهشان واگذار کنم، من چارهای نداشتم. یک مشتی از کارگرهای من را هم وادار کرده بودند که علیه من شعار دهند . اینها با تحریکات مجاهدین و تودهای ها بود که به نفع کارگران شعار میدادند. بعد هم یک موقعی بود که یک جزوهای سیاه و سفید درست کرده بوند علیه من که عکس عروسی دختر من را در آن انداخته بودند. اینها را در همان چاپخانه امیرکبیر علیه من چاپ کردند. خب این کارها خیلی من را ناراحت میکرد ولی من نا امید نشدم از پیگیری” .
فراز و فرودهای پیگیری یک پرونده
در یکی دوسال اخیر برخی سایتها، خبرهایی منتشر کردند مبنی بر بازگردانده شدن اموال جعفری و پس دادن امیرکبیر به او، در توضیح این اخبار میگوید: “من که خودم این اخبار را ندیدهام و نمیدانم کجا منتشر شده ولی هنوز خبری نیست. اینها نمیخواهند پس بدهند. (اسم از شخصیتی میآورد که مجبور هستیم نام او را در مصاحبه حذف کنیم) میگوید او جلوی امیرکبیر را گرفته است”. در ادامه از او دربارهی صدور دو رای رد مال به نفع او میپرسم که این موضوع را تایید میکند و حتی اشاره میکند به این مساله که در دوران ریاست جمهوری آیت الله خامنهای، رئیس جمهور وقت نامهای مبنی بر پگیری شکایت من نوشته بود، اما متاسفانه ترتیب اثر نمیدهند.
‘تاکنون چهار بار دادگاه درخواست شکایت ما را رد با این عنوان که خودمان امیرکبیر را واگذار کردهایم رد کرده است. من میگویم که من را با تهدید واداشتند که صلحنامه را امضاء کنم برای این که میترسیدم بلایی به سر من بیاورند.خب به من گفتند این برگه را امضاء کن و برو بیرون از دادگاه. متاسفانه در رسیدگیها به این مساله توجه ندارند که من مدتی بازداشت بودم و از ترس راضی به امضای آن شدم’ .
جعفری اگرچه در ۳۵ سال گذشته بارها جواب نه شنیده است اما از هیچ تلاشی فروگذار نکرده است. از تظلم خواهی به مراجع تقلید گرفته تا استمداد از خانوادهی شهید باهنر. اینها میدانند که محمدجواد باهنر برای ما کتاب مینوشت. “بهشتی و باهنر هرگز یک کلمه حرف علیه من نزدند. آنها حتی به تاییدیههای باهنر و بهشتی هم توجهی نمیکردند. در صورتی که اینها آمده بودند گفتند که این آدم خوبی است”.
تقدیرنامه دائرهالمعارف بزرگ اسلامی از جعفری
“فعلا این چهارمین باری است که درخواست و شکایت ما را رد کردند. این شکایت در یک دادگاهی که رسیدگی میکند به موضوع مصادرهی اموال طرح میشود. من و پسرم نیز همچنان پیگیر هستیم. من اگر برای پسرم نگران نبودم اگربرای خانوادهام نگران نبودم هرگز زیر بار این کار نمیرفتم. اما اینها با تهدید و یک نامهای که در دادگاه انقلاب درست کردند امیرکبیر را مصادره کردند. اینها اگر میخواستند مصادره کنند که نیاز به نامه نبود، خب میکردند، چرا به زور به اسم اینکه خمس اموال و اینها داده نشده این نامه را نوشتند…، آخر باید این مساله توجه کنند”.
میخواهم بدانم نظرش در مورد امیرکبیر امروز چیست، میگوید: “دورهی مهاجرانی آمدند به من گفتند بیا یک مجوز نشر بگیر و کار ات را دوباره شروع کن! من گفتم نمیخواهم، من امیرکبیر را میخواهم، حتی اسم امیرکبیر را هم به من نمیدهند. چون میدانند که اگر اسم امیرکبیر را به من بدهند، دوباره شروع میشود، و] اون مجموعه را [ نمیخواهند که دوباره شکل بگیرد… شما الان نگاه کنید آنجا چه کار میکنند، نمیخواهند من بیایم!”
بهترین دوران و نقطهی اوج پیگیریهای جعفری، رای ابطال صلحنامه سال ۱۳۶۲ در دیوان عالی کشور بود که به گفتهی جعفری در دوران ریاست هاشمی شاهرودی در قوهی قضائیه اتفاق افتاد اما به آن نیز عمل نشد. او در نامهای به شاهرودی خواستار پیگیری این پرونده شد اما این نامه تا سال ۱۳۸۸ و رفتن شاهرودی از دستگاه قضا بی پاسخ ماند.
ناشری که کارش را با انتشار کتاب نماز در سال ۱۳۲۸ آغاز کرده و در بحبوحهی انقلاب رسالهی آیت الله خمنی و پوستر او را با هزینهی شخصی چاپ و رایگان میان مردم توضیح میکرد، سرانجام به دلیل ندادن خمس مجبور به واگذاری انتشارات و ۱۳ باب مغازهی کتابفروشیاش شد. انتشارات امیرکبیر هم اکنون زیرمجموعهی سازمان تبلیغات اسلامی از موسسات زیر نظر رهبری جمهوری اسلامی است.
—————–
عکسها اختصاصی از روز آنلاین، آبان ۱۳۹۳ تهران