زاویه

نویسنده
بابک مستوفی‎

نگاهی به تئاتر “تاریخچه ایران”

جشنواره ادینبورگ امسال هیچ اثری از ایران را در بخش های مختلف خود از جشنواره بین المللی تا جشنواره فرینج نپذیرفته بود. تنها نمایش مربوط به ایران اثری بود با عنوان “تاریخچه ایران” کار مشترک کاترین ایوانز و مریم حمیدی، یک ایرانی مهاجر که در اسکاتلند زندگی می کند.

“تاریخچه ایران” داستان زندگی زنی ایرانی به نام خدیجه را روایت می کند که در خلال آن با قصه های مختلفی از جمله قصه شاه و وزیر روبرو هستیم.

نمایش چه در متن و چه در اجرا قصد دارد از جذابیت های توریستی و سیاسی ایران استفاده کند و با توجه به لباس و موسیقی سنتی ایران، همین طور روایت هایی از وضعیت زنان در ایران و گوشه چشم اندکی هم به وقایع سیاسی اخیر، تماشاگر غربی را به خود جلب کند.

نمایش تک نفره اجرا می شود و مریم حمیدی که خود با همکاری کاترین ایوانز، نمایشنامه را نوشته، نقش خدیجه را بازی می کند. خدیجه به عنوان زنی روستایی ایرانی، شروع به حرف زدن با تماشاگران می کند و سعی دارد در خلال قصه هایش تاریخچه ای از فرهنگ ایرانی ارائه کند. اما زمان یک ساعته نمایش و تلاش بیهوده برای گنجاندن جنبه های مختلف تاریخی، اجتماعی و سیاسی کشور و ملتی به پیچیدگی ایران، تقریباً از پیش نمایش را با شکست مواجه می کند، بخصوص که نگاه نویسندگان به هیچ وجه به عمق نمی رود و تنها به نشانه ها و عناصر دم دست و توریستی ای که مفهوم “ایران” را برای تماشاگر غربی تداعی می کنند، دلخوش شده است.

مشکل نمایش از آنجا آغاز می شود که بجای تلاش برای حرکت به سوی عمق و نزدیک شدن به یک فرهنگ، تنها می خواهد مسائل و مشکلاتی را که با اولین نگاه می شود دید، به ساده ترین زبان طرح کند. مثلاً روایت های اسیدپاشی به صورت زنان، خشونت پلیس و اعدام همجنس بازان ساده ترین و اولین نکاتی است که برای نوشتن یک نمایش از دید غربی درباره ایران می توان به آنها پرداخت. نمایش اساس نگاهش را در مطرح کردن موضوعاتی از این دست- بدون نفوذ به عمق- قرار می دهد و متن انقدر سردستی است که فرصت باز کردن موضوعات و حتی همذات پنداری با شخصیت ها را به تماشاگر نمی دهد. در عوض قصد دارد از همه جذابیت های ظاهری ایران از نوع لباس سنتی تا موسیقی ایرانی نهایت استفاده را در جذب تماشاگر غربی بکند.

از طرف دیگر نمایش واقعاً لخت است. صحنه، هیچ چیز چشمگیری ندارد و تلاش بازیگر برای جلب توجه تماشاگر خیلی زود خسته کننده می شود. نه بازیگر صاحب “آنی” است که تو را مجذوب رفتارش کند، نه شخصیت اصلی چنان محکم خلق شده که تو را با خود درگیر کند و نه صحنه از عناصر مختلفی نظیر نور استفاده بجایی می کند که بتواند جای خالی بازی خوب و متن قوی را پر کند. در نتیجه تمام تلاش متن برای درگیر کردن تماشاگر که در حرف زدن با تماشاگران(شروع نمایش:” اوه سلام، شما اومدین تو.. خیلی خوشحالم که شما اینجائید. شماها مهمون من هستید و از این بابت خوشحالم، اما باید بپرسم شما یک جاسوس نیستید؟!“) و بعد پرسیدن نام تماشاگران و چای و سوهان تعارف کردن به آنها خلاصه می شود، تنها تقلایی بی نتیجه  برای جذب تماشاگر است ، هرچند تماشاگر غربی عادی ای که چیزی درباره تئاتر نمی داند و از سویی اطلاعات بسیار اندکی درباره ایران دارد، می تواند سرگرم شود و احتمالاً بعد از پایان نمایش گمان کند که نمایش پرمغزی درباره مشکلات در ایران دیده است!