نگاه♦ سینمای جهان‏

نویسنده
مانا نیستانی

بنجامین باتن تمام چیزهایی را تجربه می‎ ‎کند که احتمالاً هر آمریکایی در طی سال‏‎ ‎های قرن بیستم تجربه اش ‏کرده بود، قرار‎ ‎هم نیست تا شخصیت او مثل فارست گامپ بهانه‎ ‎ای باشد برای مرور تاریخ سیاسی اجتماعی‎ ‎معاصرآمریکا، که او مخلوقی ذهنی تر از آن‏‎ ‎است….‏

benjamin1.jpg

‎ ‎تجربه هر آمریکائی…‏‎ ‎

ماجرای عجیب‎ ‎بنجامین باتن” را دیشب در سینما دیدم‎ ‎و راست اش خیلی دوست نداشتم. فیلم یک ایده‎ ‎ی ‏غریب دارد، زندگی معکوس آدمی که پیر به‎ ‎دنیا می آید و نوزاد می میرد اما اگر ایده‎ ‎اصلی را پیش از ‏تماشای فیلم شنیده باشید،‎ ‎چیز بیشتری برای غافلگیر کردن شما ندارد.‏

‎. ‎دوستی، روایت این فیلم را به “رئالیسم‎ ‎جادویی” و حال و هوای های آثار “مارکز‎” ‎نزدیک تر دانسته بود تا ‏اقتباسی از اسکات‏‎ ‎فیتزجرالد، اما نظر من را بخواهید این حس‎ ‎مارکزی تنها در همین ایده یک خطی قابل ‏لمس‎ ‎است و بس. مجموعه داستانک های ریز و درشتی‎ ‎که بدنه عظیم و دوساعت و نیمه اثر را تشکیل‎ ‎داده اند ‏عمدتاً معمولی، بعضاً بی ربط‏‎ ‎و اکثراً بی حس و حال اند. مثل این که “خوزه‎ ‎آرکادیو بوئندیا” را از “صد ‏سال تنهایی‎” ‎در آوری، به جای قهرمان داستان “فارست‎ ‎گامپ” بنشانی و بر اساس اش فیلمی بسازی‎. ‎بنجامین ‏باتن تمام چیزهایی را تجربه می‎ ‎کند که احتمالاً هر آمریکایی در طی سال‏‎ ‎های قرن بیستم تجربه اش کرده ‏بود، قرار‎ ‎هم نیست تا شخصیت او مثل فارست گامپ بهانه‎ ‎ای باشد برای مرور تاریخ سیاسی اجتماعی‎ ‎معاصرآمریکا، که او مخلوقی ذهنی تر از آن‏‎ ‎است و واژگونگی روند زندگی اش لابد باید‎ ‎ناظر بر حقیقت ‏فلسفی عمیق تری باشد، که‏‎ ‎معتقدم در شکل نهایی فیلمنامه اش چنین نیست‎. ‎شاید جذاب ترین مایه فیلم، عشق ‏طولانی مدت‏‎ ‎بنجامین و دیزی باشد که تنها یک دوره کوتاه‎ ‎که هر دو در میانه زندگی و هم سن و سال اند،‏‎ ‎به ‏وصال می انجامد و باقی، به خاطر حرکت‎ ‎معکوس زندگی های شان اجباراً جدایی است‏‎ ‎و حسرت. اما همین ‏مایه هم لا به لای داستانک‏‎ ‎های مختلف گم می شود و آن طور که روی کاغذ‏‎ ‎زیبا به نظر می آید در چارچوب ‏فیلم جا نمی‎ ‎افتد و اثرگذار نیست.‏

benjamin2.jpg

بازی “براد‎ ‎پیت” در این “جا نیفتادن” بی تأثیر‎ ‎نیست، منکر توانمندی های او نیستم اما تجربه‎ ‎نشان داده که ‏‏”پیت” در ایفای نقش های‎ ‎برونگرایانه و پر ادا و اصول، موفق تر است‎ ‎تا چنین نقش های درونی و دشواری. ‏بنجامین‎ ‎در ابتدا کودکی است با فیزیک و چهره پیران‎ ‎که رفته رفته به پیری با ظاهر نوجوانان‏‎ ‎دگردیسی پیدا ‏می کند، تمام احساسات و نمودهای‎ ‎درونی و بیرونی مختلف و متضاد حاصل از چنین‎ ‎موقعیتی در بازی براد ‏پیت، خلاصه شده به‎ ‎نمایش چهره ای سرد و ماتم زده که مثل کاراکترش‏‎ ‎در “ملاقات با جو بلک” بسیار خنثی ‏و‎ ‎کسالتبار است. در واقع ما بیشتر مسحور هنر‎ ‎مسئولین جلوه های ویژه و چهره آرایی فیلم‎ ‎می شویم که ‏زحمت درآوردن بخش بیرونی ماجرا‏‎ ‎را به خوبی کشیده اند تا بازی براد پیت که‎ ‎چیز چندانی به وجه درونی ‏نقش نیفزوده است.‏

ترفندهای روایی‎ ‎فیلمساز و فیلمنامه نویس اکثراٌ تکراری‎ ‎و رنگ و رو رفته اند. از شیوه مرور خاطرات‎ ‎و ‏فلاش بک یک آدم مسن و بیمار (تایتانیک،‎ ‎نجات سرباز رایان، بیمار انگلیسی و…) که‎ ‎تازه اسباب ظهور ‏شخصیت مزاحم و بلاتکلیف‎ ‎دختر (جولیا اورموند) و یک سری صحنه بی ربط‏‎ ‎و کشدار می شود (فهمیدن این ‏که اورموند دختر‎ ‎بنجامین باتن است چه تأثیر بر کل جریان‎ ‎دارد؟) تا فصل های دریانوردی که انگار اریک‎ ‎راث / فیلمنامه نویس، آنها را درسته از “فارست‎ ‎گامپ” به این فیلم آورده، یا فصل تصادف‎ ‎کیت بلانشت که ‏عجیب حس آملی پولن ژان پیر‎ ‎ژونه را دارد و تأمل راوی بر احتمالات ممکن‏‎ ‎برای عدم وقوع حادثه، ما را ‏یاد “بدو‎ ‎لولا بدو”ی “تام تیکور” می اندازد‏‎. ‎شاید بهتر بود کارگردان به سبک همان امیلی‎ ‎پولن، روایت تمام ‏داستان را به دانای کل‏‎ ‎و نامشخصی می سپرد تا هم بر حس و حال افسانه‏‎ ‎گون فیلم افزوده و هم آن را از ‏صحنه های‎ ‎کسالتبار خاطره خانی نجات داده باشد.‏

ماجرای عجیب‎ ‎بنجامین باتن” را “دیوید فینچر‎” ‎کارگردانی کرده، فیلمساز صاحب سبکی که‏‎ ‎به خاطر ‏فضاسازی های سیاه و منحصر به فردش‎ ‎در”هفت”، “بازی” و “باشگاه‎ ‎مشتزنی” مورد توجه منتقدان قرار ‏گرفت‎ ‎اما آکادمی اسکار هیچوقت استعداد او را‎ ‎به حساب نیاورد. “بنجامین باتن” اولین‎ ‎نامزدی اسکار او در ‏بخش بهترین کارگردانی،‎ ‎بیش از آن که وامدار سبک همیشگی فینچر باشد‎ ‎از آن دسته پروژه های سینمایی ‏است که وظیفه‎ ‎ساخت اش را به هر کارگردان درجه یک یا حتی‎ ‎متوسط به بالای آمریکایی بدهند محصولی‎ ‎دیدنی و قابل قبول اما کمابیش مشابهی می‎ ‎دهد، مثل “ذهن زیبا”ی ران هوارد یا‎ ‎حتی “چشمه” آرانوفسکی و ‏‏”هوانورد‎” ‎اسکورسیزی. مجموعه ای از صحنه های پر طمطراق‏‎ ‎با فیلمبرداری چشم نواز و طراحی صحنه ‏و‎ ‎لباس و گریم عالی، بی آنکه اثر چندانی از‏‎ ‎امضای شخصی فیلمساز ملحوظ باشد که درباره‎ ‎کارگردانانی ‏چون اسکورسیزی یا فینچر، اسباب‎ ‎نا امیدی است.‏

با تمام این‎ ‎احوال، اگر خرده گیری و تئوری مؤلف را با‏‎ ‎هم، کنار بگذاریم، “ماجرای عجیب بنجامین‎ ‎باتن” ‏فیلمی تماشایی است (خصوصاً در نیم‎ ‎ساعت اول) با کارگردانی فن سالارانه و پر‏‎ ‎وسواس که ایده آن، ذهن را ‏قلقلک می دهد و‏‎ ‎البته یک “کیت بلانشت” مثل همیشه خوب‎ ‎را دارد که به جای براد پیت جور بار احساسی‎ ‎فیلم را هم کشیده است.‏

‎ ‎خلاصه فیلم:‏‎ ‎

داستان بنجامین باتون که قصه ای بس شگفت انگیز است از آنجا آغاز می شود که بنجامین از مادری به دنیا ‏می آید که پس از وضع حمل او در می گذرد و پدر نجامین با دیدن چهره بنجامین او را پس می زند و طفل را ‏که صورتی چون پیرمردان 80 ساله دارد را مقابل منزل زنی سیاه پوست(تاراجی هانسون) می گذارد. ‏بنجامین(برد پیت) در هفت سالگی هنوز به مانند کهنسالان است اما هرچه پیش می رویم بنجامین به تدریج ‏آثار پیری را کمتر در صورتش می بیند. بنجامین در 18 سالگی برای تحصیل در دانشگاه “یل” ثبت نام می ‏کند اما در روز ثبت نام مسئولان دانشگاه با این ادعا که او دیوانه ای 50 ساله است از پذیرش وی سر باز می ‏زنند.‏

بنجامین همچنان که دیگران پیر می شوند روز به روز جوان تر و زیبا تر می شود، او با همسر یک جاسوس ‏که نامش “الیزابت ابوت” (تیلدا سوئینتون) آشنا می شود و شب ها با وی در یک هتل به صحبت می نشیند و ‏دل به وی می بازد. اما زن وی را اندکی بعد ترک می گوید.‏

benjamin3.jpg

بنجامین اما در واقع دلداده همبازی کودکی های خود به نام “دیزی”( کیت بلانشت) است که یک رقاص درجه ‏یک رقص های باله است. بنجامین مدتی به دریانوردی و خدمت در ارتش مشغول می شود. دردسرهای ‏بنجامین اما تنها متعلق به دوران طفولیت او که چون پیران بود محدود نمی شود. بدبختی دوباره او آنجا آغاز ‏می شود که در می یابد همزمان که او جوان تر می شود دیگران کهنسال و پیر می شود. آنچه برای بنجامین ‏بسیار درآور است.‏

قصه شگفت انگیز بنجامین را پیرزنی (دیزی) که در آخرین روزهای خود در بیمارستان بستری است برای ‏دختر خود “کارولین” ( جولیا آرموند) شرح می دهد. ‏

‎ ‎درباره کارگردان‎ ‎

‏ دیوید فینچر فیلمساز چهل و هفت ساله آمریکایی است که کارنامه درخشانی از کارگردانی فیلم هایی بسیار ‏موفق که همزمان مورد توجه گسترده مخاطبن و منتقدان قرار گرفته است در دست دارد.‏

فینچر فیلمسازی را به طور جدی در بیست و سه سالگی و با ساخت فیلم مستندی در مورد موسیقی شروع ‏کرد. “ضرباهنگ درام زنده” نام نخستین اثر کارگردان “ دنور” در ایالت “کلورادو” بود. بررسی آثار ‏نخستین وی نشان می دهد که او علاقه، شور و عشق بسیاری برای ساخت فیلم در ژانر مشابه نخستین فیلمش ‏داشته است :‏

‏”مدونا: کلکسیون معصوم”، “خطرناک :فیلم های کوتاه” (درباره مایکل جکسون)، “آیرواسمیت: بزرگانی که ‏می توان نگاهشان کرد”( درباره باند موسقی به همین نام به رهبری استیون تیلور)، “بهترین های استینگ : ‏زمین های طلا” ( درباره “استینگ” خواننده بریتانیایی) فینچر ساختن فیلم درباره بزرگان موسیقی آمریکا را ‏تا سال 1994 بی وقفه ادامه داد.‏

فینچر در سال 1995 یکی از مانددگار ترین فیلم های دهه نود آمریکا را روانه سالن های سینما کرد. “هفت” ‏فیلمی بود که همه را شگفت زده کرد. اثری جنایی و سرشار از تعلیق که مخاطبان را در تاریکی سالن ها ‏میخکوب کرده بود. فینچر پس از ساخت این فیلم موفق به سراغ ساخت فیلم “بازی” با بازی مایکل داگلاس ‏رفت. “بازی” نیز محتوایی مرموز داشت و بسیار مورد پسند مخاطبان قرار گرفت اگرچه با بی اعتنایی بسیار ‏جشنواره های سینمایی روبرو شد. درست مثل “هفت” ساخته مهم بعدی او “باشگاه مشت زنی” بود که از ‏ماهیتی ماهیتی انتزاعی و سمبلیک برخوردار بود و بازی درخشان “ادوارد نورتن” و “برد پیت”( بازیگری ‏که بسیاری او را بازیگر محبوب فینچر می دانند) به همراه داشت.‏

پس از فیلم غیر متعارف “باشگاه مشت زنی” این کارگردان دیگر بار ژانر تعلیق را برگزید و فیلم “اتاق ‏وحشت” را ساخت که احتمالا در میان آثار فینچر می تواند ضعیف ترین آن لقب گیرد.‏

‏”زودیاک” آخرین فیلم دیوید فینچر پیش از ساخت “مورد نادر بنجامین باتون” بود که برای آن نامزد دریافت ‏نخل طلا از جشنواره معتبر کن فرانسه شد. زودیاک درباره قاتلی سریالی با همین نام درآمریکا بود که در دهه ‏شصت، هفتاد و هشتاد به صورت تصادفی قربانیانش را انتخاب می کرد و یکی از مرموز ترین پرونده های ‏جنایی ایالات متحده را تشکیل داد که هنوز مفتوح است.‏

دوستان دیوید فینچر،این کارگردان بلند قامت ( با 184 سانتی متر قد) را “فینچ” صدا می کنند. دیوید در ‏ایالات کالیفرنیا بزرگ شد و تا پیش از ساختن فیلم های جدی خود چندین موزیک ویدئو و آگهی های ‏تلویزیونی از جمله برای کمپانی های بزرگی مچون “پپسی” و “کوکاکولا” تهیه کرد.‏

جالب است بدانید پیشنهاد ساخت فیلم هایی چون” اعترافات یک ذهن خطرناک”، “مرد عنکبوتی”، “بتمن”، ‏‏”ماموریت فیرممکن 3”، “اگر می توانی من را بگیر” و “هشت میلیمتری” همگی به فینچر پیشنهاد شده بود ‏که هر کدام به دلیلی توسط کارگردان های بزرگ دیگری چون “استیون اسپیلبرگ و “کریستفور نولان” ‏ساخته شد.‏