کلاس فیزیک و خشونت

محمدرضا نیک نژاد
محمدرضا نیک نژاد

وارد کلاس چهارم‌ریاضی شدم. دانش‌آموزان با ناهماهنگی همیشگی از جا برخاستند و نشستند. همهمه در کلاس موج می‌زد. کمی صدایم را بالا بردم و چند بار روی میز زدم و گفتم، «بچه‌ها لطفا اجازه بدید…» کلاس آرام شد. گفتم، این زنگ به فراخوان شماری از معلمان و تشکل‌های صنفی کشور قرار است در کلاس درباره خشونت و زمینه‌های گسترش آن در جامعه و مدرسه به گفت‌وگو بنشینیم.

 بچه‌ها هورایی کشیدند. یکی گفت: آقا امروز از فیزیک و قانون‌های نیوتن و… خبری نیست؟! گفتم نه! امروز زنگ گفت‌وگوست. ادامه دادم، دبیر فیزیکی در کلاس و با ضربه‌های چاقوی دانش‌آموزش کشته شده است. بارها معلمان نیز دانش‌آموزان را کتک‌زده و آسیب رسانده‌اند. به باور شما چه‌چیزی سبب می‌شود که انسان‌ها گاهی چنین سنگدلانه یکدیگر را بیازارند؟ احمد سکوت کلاس را شکست و گفت: آقا این رفتارها تنها در مدرسه رخ نمی‌دهد و بسیار گسترده‌تر است. برای نمونه همین اسیدپاشی‌های اصفهان، کودکی‌آزاری‌هایی که گاه صدایش درمی‌آید، درگیری‌های خیابانی و… گفتم، احمدجان درست می‌گویی و البته نمی‌شود این رویدادها را جدا از هم دانست.

علی که بیشتر وقت‌ها با گوشی آیفونش ور می‌رود گفت، مردم اعصاب ندارند! گرفتاری‌های اقتصادی تحمل همه را کم کرده و با کوچکترین برخورد، درگیری زبانی به وجود می‌آید و درگیری فیزیکی و شاید در پایان هم چاقوکشی و… پویا که درسخوان کلاس است گفت، به نظرم خشونت در وجود تک‌تک ما هست. تا اندازه‌ای هم به تربیت خانوادگی وابسته است. من در خانه نمی‌توانم به آسانی نظرم را بگویم. پدرم عصبانی می‌شود و گاهی هم کوچکتر که بودم، کتک می‌خوردم. همین رفتار را من درباره برادر کوچکترم دارم، در مدرسه معلم‌ها با دانش‌آموزان دارند و در خیابان پلیس با شهروندان و رئیس پلیس با زیردستانش و… و این چرخه در خانه و مدرسه و جامعه بازتولید می‌شود.

برای آن‌که گفت‌وگو به کج‌راهه نرود گفتم، درست است که نمی‌توان رویدادهای اجتماعی را از یکدیگر جدا کرد و انواع خشونت و ریشه‌های آن گسترده‌تر از مدرسه است، اما می‌خواهیم بدانیم که ریشه‌های خشونت در مدرسه و کلاس کجاست؟ و چگونه می‌توان از گسترش آن جلوگیری کرد؟ گفت، آقا ببخشید! شما دارید این حادثه را بزرگ می‌کنید. تاکنون چند معلم سبب راهی‌شدن دانش‌آموزان به بیمارستان شده‌اند؟ من خودم دیده‌ام که معلمان با برخورد نادرستشان باعث ترک‌تحصیل برخی از بچه‌ها شده‌اند. چرا چسبیدید به این دبیر بروجردی؟! به نظرم نباید چنین برداشتی پدید‌ آید که خشونت در جامعه زیاد است! گفتم، حسین‌آقا درست می‌گویی، معلمان هم خشونت می‌کنند و من نمی‌خواهم از کسی دفاع کنم. اما معلم و دانش‌آموز هم جزو این جامعه‌اند و آنها هم با سازوکارهای موجود در جامعه تربیت شده‌اند. 

می‌پذیرم که هرکس که در روابط اجتماعی دست بالا را دارد، بیشتر خشونت می‌کند. حمید که در بیشتر ساعت‌های درسی چرت می‌زند و نمرات پایینی دارد، وسط حرف‌هایم پرید و گفت، آقا این حسین هم هر چیزی‌رو سیاسی می‌کنه! ببینید من اصلا علاقه و انگیزه‌ای برای درس خواندن ندارم. ساز می‌زنم و می‌خواهم از هنر به جایی برسم. اما از سویی شرایط برای هنر در ایران فراهم نیست و از دیگرسو به اجبار خانواده‌ام به رشته ریاضی آمده‌ام. فقط مدرک می‌خواهم که بتوانم به خارج بروم و علاقه‌ام را پی بگیرم. خب! حالا من به کلاس آمده‌ام، نه می‌توانم و نه می‌خواهم درس بخوانم. شما به‌عنوان دبیر و بنا به وظیفه، می‌خواهید درس بدهید و بخواهید. من هم که کلا تعطیلم. شما حس می‌کنید من به شما بی‌احترامی می‌کنم و من هم فکر می‌کنم شما گیر الکی می‌دهید. این می‌شود سرچشمه اختلاف و درگیری و خدای ناکرده کشیده‌شدن به جاهای باریک. برای این‌که خستگی بچه‌ها هم رفع شود گفتم، حمید! خوب از فرصت استفاده کردی و بهم فهموندی که دیگه بهت گیر ندم! بچه‌ها خندیدند.
بهمن که یکی دیگر از بچه‌های درسخوان‌ کلاس است گفت، ببینید آقا من آمده‌ام درس بخوانم. سر کلاس هم سراپا گوشم. اما کلاس کوچک و خفقان‌آور است، بسیاری از بچه‌ها علاقه به درس ندارند و از هر فرصتی برای فرار از درس و مشق استفاده می‌کنند، دبیرها هم فشار بیش از حد می‌آورند و همه می‌خواهند فقط درس آنها را بخوانیم، فضای مدرسه خسته‌کننده است، نه کتابخانه‌ای نه جای نهار خوردن یا استراحتی، دبیرستان ما برای دلخوشی هم که شده یک درخت ندارد! درس‌ها هم آدم‌را روانی می‌کنند. خانواده و فامیل هم انتظار زیادی دارند. اگر شما باشید روانی نمی‌شوید؟! در این وضع اگر
کسی - معلم و دانش‌آموز فرقی نمی‌کند- گیر بیخودی دهد شاید آدم نتواند خودش را کنترل کند و عصبانیت هم یک لحظه است و… در میانه سخنان بهمن زنگ خورده بود، اما بچه‌ها در جایشان نشسته بودند- برخلاف همیشه که برای بیرون رفتن از کلاس سر و دست می‌شکنند! محمدعلی که بیشتر وقت‌ها نقاشی می‌کشد و چندان با درس همدلی ندارد گفت، آقا خشونت در همه‌جا هست و گاه‌گداری در پیشرفته‌ترین کشورها هم رخ می‌دهد. اما مهم‌تر از ریشه‌یابی خشونت، این است که ما یاد نگرفته‌ایم که آن را کنترل کنیم. این آموزش‌ها نه در خانه به ما داده می‌شوند نه در مدرسه. پس نمی‌توان انتظار کاهش خشونت را داشت و… معاون پایه چهارم بی‌آن‌که در بزند تو آمد و با شگفتی گفت ببخشید! دبیر زنگ بعد چند دقیقه‌ایست که منتظر است! بچه‌های چهارم‌تجربی هم منتظر شما هستند. بی‌‌آن‌که بتوانم به جمع‌بندی بپردازم از بچه‌ها خداحافظی کردم و رو به آنها گفتم، ببخشید که وقت کلاس را گرفتم. استراحت نکرده به کلاس بعدی رفتم و بی‌آن‌که خوش‌وبشی بکنم گچ را برداشته و گفتم بنویسید قانون سوم نیوتن… زنگ تفریح بعدی در دفتر دبیران نشسته بودم که چندتا از بچه‌های چهارم ریاضی صدایم زدند. به آستانه در که رسیدم گفتند، زنگ پیش خیلی خوب بوده و از بابت این‌که معذرت‌خواهی کرده‌اید، می‌گوییم که این گفت‌وگوها ضروری‌تر از درس است و ما نیاز داریم که درباره این موضوعات گفت‌وگو کنیم. من هم از آنها سپاسگزاری کردم که کنشگرانه در گفت‌وگو شرکت کرده بودند.
 چند روز است از خودم می‌پرسم که هدف آموزش و پرورش از برکردن فیزیک و شیمی و عربی و ادبیات و … است؟! آیا درست است که بهترین سال‌های جوانی و سرزندگی بچه‌هایمان بر سر نمره و معدل و کنکور به باد رود؟ چرا به جای پرداختن به ریشه‌های آسیب‌های اجتماعی- فرهنگی و آشنا کردن آنها با پایه‌های زندگی اجتماعی در جهان پیچیده کنونی، همه وقت و انرژی آنها در لابه‌لای کتاب‌های درسی و کمک‌درسی به هدر می‌رود؟ بی‌گمان ساختار آموزشی ما در پرورش شهروندان شایسته ناتوان است و تا هنگامی که برای آن برنامه‌ای نداشته باشیم نمی‌توان امیدی به سامان یافتن رفتارهای اجتماعی- فرهنگی داشت.

همچنان که محمدعلی گفت، ما آموزش‌های درستی برای کنترل خشم و احساساتمان دریافت نکرده‌ایم. برای فراگیری مهارت‌های اجتماعی و شهروندی، آیا جایی بهتر از مدرسه و زمانی بهتر از زنگ گفت‌وگو سراغ دارید؟ تا کی باید در گردابه فرو رونده نمره و معدل و کنکور بچرخیم و افزون بر آزار دانش‌آموزان و معلمان، چرخه خشونت در جامعه را بازتولید کنیم؟! 

منبع: شهروند، ۲۹ آذر