از اینجا

نویسنده

عقاید و آرای شیخ فضل‌الله نوری

فریدون آدمیّت

 

 

این گفتاری است در عقاید سیاسی شیخ فضل‌الـله نوری در دوران نهضت مشروطیت ایران، به‌‌مأخذ نوشته‌های خود او. مقدمه‌وار چند کلمه‌ای بگوییم: فکر آزادی، سیاست مشروطگی و نظام دموکراسی از جمله بنیادهای مدنیت غربی‌اند که گروه روشنفکران و تربیت‌یافتگان جدید آوردند و به‌‌نشر آنها برخاستند. پس شگفت نیست که رهبری فکری حرکت مشروطیت را از آغاز همان گروه به‌‌عهده گرفته باشند – و قانون اساسی نیز درجهٔ اول حاصل افکار آنان باشد. عنصر مترقی صنف علمای دین تحت تأثیر جریان روشنفکری به‌‌مشروطیت گرائید، و در آن حرکت اجتماعی مشارکت فعّال جست. این کسان با تفسیرهای اصول و تأویل‌های شرعی بر سیاست مشروطگی صحّه نهادند. در ضمن گفتند که مغربیان هم اصول مشروطیت را از احکام شریعت استخراج و اخذ کرده‌اند. اما در واقع، انگیزهٔ باطنی‌شان در این توجیه شرعی این بود که به‌‌اصالت مشروطیّت از نظرگاه تطبیق آن با احکام شریعت حکم بدهند – بدون این که به‌‌پیروی آرای متفکران غربی دهری مشرب غیرمذهبی متهم شوند. مجموع این تأویلات چیزی بر فلسفهٔ سیاسی نیفزود، گرچه مصرف داخلی داشت و فایده‌مند بود.

بهر صورت، نظام مشروطگی منحصراً بر پایهٔ حاکمیت مردم بنا گردیده بود و برتر از آن هیچ قدرتی نمی‌شناخت. خواه آن را به‌‌مأخذ فلسفهٔ حقوق طبیعی توجیه نماییم، و خواه تکیه‌گاهش را قرار و مدار اجتماعی یا حقوق مثبت بدانیم به‌‌وسیلهٔ قانون موضوعهٔ عقلی متغیر انسانی به‌‌وجود آمده و به‌‌کار گرفته شده است. چنین اصولی با سایر احکام از نوع دیگر تعارض ماهوی داشت، یعنی از مقولهٔ اختلاف لفظی نبود. کلام مَعروف مجتهد معتبر نجف که در جواب استفتای شرعی گفته: “ای گاو مجسّم، مشروطه مشروعه نمی‌شود” به‌‌همان معنی است.

درمقابل روحانیان مشروطه‌خواه، علمای شریعت‌پناه بودند. این گروه به‌‌ظاهر دو جناح داشت: یکی جناح متشرعان راست افراطی که اساس مجلس و کنکاش و مشروطیت و قانون موضوعه و آزادی و مساوات را سر بسر مردود می‌شناخت، و این بیان ساده و مختصر و مفید را اعلام می‌کرد: “المشروطه کُفر والمشروطه طلب کافر، مالُهُ مباح و دَمهُ هَدَر.” جناح دوم منادیان “مشروطیت مشروعه” و “مجلس شورای ملی اسلامی” بودند. این دو جناح گرچه به‌‌ظاهر متمایز بودند، اما در معنی به‌‌هم پیوسته. در واقع جهت کلی حرکتشان به‌‌یک نقطه می‌انجامید که نفی سیاست مشروطگی و آزادی باشد و تأیید مطلقیّت سیاسی همراه نوعی ریاست فائقهٔ شرعی. موضوع این گفتار محدود به‌‌مشروطیت مشروعه است.

از نظرگاه فلسفهٔ سیاسی، ترکیب لفظی “مشروطیت مشروعه” مهمل منطقی بود. در جدالی که بر سر “مشروطهٔ اسلامی” در گرفت، گذشته از جنبهٔ نظری و فکری، قضیهٔ نبرد قدرت‌طلبی روحانی مطرح بود. متفکر مشروطیت مشروعه، شیخ فضل‌الـله نوری بود – مجتهد طراز اول، استاد مسلم فن درایه که پایه‌اش را در اجتهاد اسلامی برتر از سید عبداللـه بهبهانی و سید محمد طباطبایی شناخته‌اند. روزگاری هر سه همگام مشروطه‌خواهان بودند. گلهٔ شیخ این بود که رفیقش بهبهانی بر مسند روحانی مجلس نشسته، جانب او را نگاه نمی‌دارد و در بی‌اعتدالی حدی نمی‌شناسد. حقیقت این است که سید بهبهانی در دل به‌‌قوت و برتری شیخ فضل‌الـله آگاه بود، رضا نداد که او در ریاست شرعی مجلس شریک وی گردد، و حال آنکه شیخ هم به‌‌اندازهٔ او ذیحق بود. زیرکی سید در این بود که به‌‌همه احوال، خود را با حرکت مشروطه‌خواهی که روح زمانه بود، دمساز می‌ساخت – گرچه انگیزهٔ باطنی‌اش کسب ریاست بود. اما همین که ماهیت حرکت جامعه را می‌شناخت، نشانهٔ این بود که از تعصب و جهل مرکب یکسره دور است. اما خطای سیاسی و کج‌تابی شیخ در این بود که می‌پنداشت با افراشتن لوای “مشروطهٔ مشروعه” بتواند پیشوایی روحانی را بدست آورد. او ندانسته بود که با روی برتافتن از مجلس ملی و مشروطیت، اعتبارش در افکار عام سخت ضربت خواهد خورد. این سخن شیخ نیز خالی از زهرخندی تاریخی نیست: “نه من مستبد بودم، نه سید عبدالـله مشروطه‌خواه و نه سید محمد. آنها مخالف من بودند، من مخالف آنها.” (مخبرالسلطنه، گزارش ایران، ج ۴ ص ۱۰۷).

این مطالب که به‌‌اجمال آوردیم به‌‌کنار. فکر مشروطهٔ مشروعه واکنش جناحی از علمای دین را در برخورد با اندیشهٔ آزادی و نظام دموکراسی که مستقیماً از تعقّل سیاسی جدید مغرب زمین گرفته شده بود می‌ساخت. از این رو بررسی آن در سیر فکر آزادی و نهضت ملی مشروطیت ایران عبرت انگیز است.

در برخورد با مجلس ملّی، نخست شیخ فضل‌اللـه مسالهٔ نظارت هیأت مجتهدان را بر قوانین موضوعه به‌‌میان کشید، اما نظارتی بیرون از حوزهٔ مجلس. چون مجلس این پیشنهاد را نپذیرفت، شیخ به‌‌معارضه و ستیز با مجلس ملی برخاست و مجلس نطق و خطابه برپا داشت. در برابر یورش مردم، او و چندتن از سایر علما در حضرت عبدالعظیم بست نشستند، و نشر اعلامنامه‌های چاپی در طرد اصول مشروطگی و درشتگویی به‌‌آزادیخواهان برآمدند. مجموع این نوشته‌ها به‌‌اضافهٔ رسالهٔ “تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل” عقاید و آرای آن گروه را به‌دست می‌دهد. (برخی از آن بیاننامه‌ها را مرحوم کسروی در تاریخ مشروطه آورده که به‌‌علاوهٔ تصویر سایر اعلامیه‌ها به‌‌کوشش آقای اسماعیل رضوانی در مجلهٔ تاریخ منتشر شده است). به‌‌زبدهٔ این مدارک و آن رساله و همچنین به‌‌مذاکرات مجلس ملی توجه می‌دهیم اعلامنامهٔ نخستین (جمادی الثانی ۱۳۲۵) چنین آغاز می‌شود:

سال گذشته از سمت فرنگستان سخنی به‌‌مملکت ما سرایت کرد. و آن سخن این بود که هر دولتی که پادشاه و وزرا و حکامش به‌‌دلخواه خود با رعیّت رفتار می‌کنند، آن دولت سرچشمهٔ ظلم و تعدّی و تطاول است… تا آنجا که بالمرّه آن مملکت از استقلال می‌افتد و در هاضمهٔ جانورهای جهانخوار به‌‌تحلیل می‌رود. و گفتند معالجهٔ این مرض مهلک مفنّی (نابود کننده) آنست که مردم جمع بشوند، و از پادشاه، بخواهند که سلطنت دلخواه را تغییر بدهد و در تکالیف دولتی… قرار بگذارند که من بعد رفتار و کردار پادشاه و طبقات خدم و حشم او هیچوقت از آن قرار تخطّی نکنند. و این قرارداد را هم مردمان عاقل و امین و صالح از خود رعایا به‌‌تصویب یکدیگر بنویسند… و گفتند نام آن حکمرانی به‌‌دلخواه به‌‌زبان این زمان سلطنت استبدادی است، و نام این حکمرانی قراردادی سلطنت مشروطه است، و نام قرارداد دهندگان وکلا و یا مبعوثین است، و نام مرکز مذاکرات آنها مجلس شورای ملّی است، و نام قراردادهای آنها قانون است، و نام کتابچه‌ای که آن قراردادها را در آن می‌نویسند نظامنامه است

آن معانی از روی سنجیدگی نوشته شده، مگر این که اندیشهٔ حاکمیت ملی از ۱۳۲۴ به‌‌ایران راه نیافت بلکه دو نسل ازعمر آن می‌گذشت. از این نکته که بگذریم سایر مطالب مهمّ آن درست است: یعنی فکر سیاست مشروطیت منحصراً از مغرب زمین رسید، منطق طرد نظام کهن استبداد بود، پایه‌اش بر قرارداد اجتماعی نهاده شده، و از هدف‌های اصلی حکومت ملی همانا تأمین استقلال و برانداختن سلطهٔ استعماریان بود. اما شیخ فضل‌الـله نیروی انگیزش آزادی را از قلم انداخته از آن که در تفکر آن مجتهد، آزادی محلی نداشت بلکه او دشمن آزادی آزادیخواهان بود.

به دنبال آن می‌پردازد به‌‌تأسیس مجلس ملی و آغاز کار آن. اعتراض را از همین جا شروع می‌کند: همین که مجلس به‌‌گفت و شنود نشست عناوین دایر به‌‌اصل مشروطیت و حدود آن به‌‌میان آمد… اموری به‌‌ظهور رسید که هیچکس منتظر نبود و زایدالوصف مایهٔ وحشت و حیرت رؤسای روحانی و ائمه جماعت و قاطبهٔ مقدسین و متدیّنین شد.” از آن جمله در منشور سلطانی که نوشته بود “مجلس شورای ملّی اسلامی دادیم، لفظ اسلامی گم شد و رفت که رفت.” دیگر این که در موقع صدور دستخط مشروطیت در حضور هزار نفس بلکه بیشتر صریحاً گفتند که: “ما مشروعه نمی‌خواهیم.” دیگر گبه رای‌العین می‌بینیم” که از بدو افتتاح این مجلس “جماعت لاقید و بابی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف به‌‌بابی بودن بوده‌اند، و کسانی که منکر شریعت و معتقد به‌‌طبیعت هستند – همه در حرکت اند…. و جنگ‌هاست که با خلق خدا می‌کنند.” دیگر، روزنامه‌ها و شبنامه‌ها پیدا شد “اکثر مشتمل بر سبّ علمای اعلام و طعن در احکام اسلام، و این که باید در این شریعت تصرّفات کرد… و آن قوانینی که به‌‌مقتضای یک هزار و سیصد سال پیش قرار داده شده است، باید همه را با اوضاع و احوال و مقتضیات امروز مطابق ساخت – از قبیل اباحهٔ مسکرات و اشاعهٔ فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان، و صرف وجوه روضه خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدّسه در ایجاد کارخانجات و در تسویهٔ طرق و شوارع و در احداث راه‌های آهن… و صنایع فرنگ – و از قبیل استهزاء مسلمان‌ها در حواله دادن به‌‌شمشیر حضرت ابوالفضل و یا به‌‌سر پل صراط، و این که در فرنگستان فیلسوف‌ها هستند خیلی از انبیاء و مُرسلین آگاه‌تر و داناتر و بزرگتر… و نگارش این که مردم بی‌تربیت ایران سالی بیست کرور تومان می‌برند و قدری آب می‌آورند که زمزم است، و قدری خاک که تربت است، و این که اگر این مردم وحشی و بربری نبودند این همه گاو و گوسفند و شتر در عید قربان نمی‌کشتند – و قیمت آن را صرف پل سازی و راه پردازی می‌کردند – و این که تمام ملل روی زمین باید در حقوق مساوی بوده… با همدیگر درآمیزند و به‌‌یکدیگر زن بدهند و زن بگیرند – زنده باد مساوات.”

راستش این که شیخ فضل‌الـله از توهینی که آزادیخواهان بروی روا داشته بودند، به‌‌عنوان مجتهد معتبر سخت آزرده‌دل بود – والا اهانتی به‌‌دین‌آور اسلام نرفته بود، و کسی مروج فحشا هم نبود. سپس در انتقاد بر رواج آداب فرنگان گوید:

با افتتاح “رسوم و سیر معمولهٔ بلاد کفر” از قبیل گلریزی کردن و دستمال‌های مشکی بر بازوی اطفال مسلمین بستن و “جماعت زردشتی‌ها را در خانهٔ خدا وارد ساختن” هیچ دیده و یا شنیده بودید. با آن همه “هورا کشیدن‌ها و آن همه کتیبه‌های زنده باد، و زنده باد مساوات و برادری و برابری می‌خواستید یکی را هم بنویسید: زنده باد شریعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام… الها که نعمت مجلس شورای ملّی مجلس اسلامی خصم لامذهبان باد.”

از طرف مهاجرین حضرت عبدالعظیم به‌‌جماعت «آزادیخواه» اعلام می‌شود که: «اگر هزار از این حقّه‌ها بزنید و ساعتی صد سحر بابلی بکنید، به‌‌هیچ نتیجه نایل نخواهید شد و سحر با معجزه پهلو نخواهد زد، و ما تن به‌‌تضعیف اسلام و تحریف احکام نخواهیم داد.»

اینجا به‌‌مکتب‌های فکری و اجتماعی مغرب سخت می‌تازد: معتقدان آنها کار «شیطان» می‌کنند، و برادران در پی برانداختن بساط “سلطنت” هستند. شیخ تودهٔ عوام را هم گمراه‌تر از حیوان می‌شمارد. می‌نویسد:

از برادران و “هم کیشان ایرانی نژاد” سئوال می‌کنیم که “آیا این فتنه‌های عجیب و این مفسده‌های عظیم” در این مملکت واقع شده است یا نه؟ “احترام می‌کنیم و نمی‌گوئیم این شرور و مفاسد از مجلس متولّد شده، و اینها اولاد اوست – می‌گوئیم اینها همزاد اوست.” برادران دینی ما باید بدانند در این عصر فرقه‌ها پیدا شده‌اند که “بالمرّه منکر ادیان و حقوق و حدود هستند… و برحسب مقاومت اغراض اسم‌های مختلف است: آنارشیست، نهلیست، سوسیالیست، ناتورالیست، بابیست. و اینها یک نحو چالاکی و تردستی در اثارهٔ فتنه و فساد دارند، و به‌‌واسطهٔ ورزشی که در این کارها کرده‌اند هرجا که هستند آنجا را آشفته و پریشان می‌کنند. سالهاست که دو دسته اخیر از اینها در ایران پیدا شده و مثل شیطان مشغول وسوسه و رهزنی و فریبندگی عوام اضّل من الانعام هستند: یکی فرقه بابیّه است و دیگری فرقه طبیعیّه… و مقصد صمیمی آنها نسبت به‌‌مملکت ایران دو امر عظیم است: یکی تغییر و دیگری تبدیل سلطنت. این اوقات این دو فرقه از سوءالقضا هر دو در جهات مجلس ملّی ما مسلمان‌ها وارد و متصرّف شده‌اند، و جداً جلوگیری از اسلامیت دارالشورای ایران می‌کنند، و می‌خواهند مجلس شورای ایران را پارلمنت پاریس بسازند”.

آن اعلامیه، نظام پارلمانی غربی را یکسره محکوم می‌کند، مخالفت شیخ را در وضع قوانین عرفی توجیه می‌نماید، و او را مدافع احکام شرعی می‌خواند، احکامی که برتر از حد تعقل بشری است. می‌نویسد: این که حضرت حاج شیخ فضل‌الـله طرف بی‌ارادتی این جماعت واقع شده و مستوجب چندین ناسزا و تهمت در روزنامه‌ها و شبنامه‌ها و لوایح و منابر گردیده “سگ‌های جهنّم بر او بانگ می‌زنند و بابی‌های مسلّم از او سخت می‌رمند برای همین است که ایشان کماهوحقه بیدار این دو دسته دزد شده‌اند – و در تنزیهٔ مجلس شورا از این دو فرقه پلید جداً ایستاده‌اند”.

تمام مفاسد ملکی و مخاطرات دینی از اینجا ظهور کرد که قرار بود “مجلس شورا فقط برای کارهای دولتی و دیوانی که به‌‌دلخواه اداره می‌شد، قوانینی قرار بدهد که پادشاه و هیأت سلطنت را محدود کند، و راه ظلم و تعدّی و تطاول را مسدود نماید. [امّا] امروز می‌بینیم در مجلس شورا کتب قانونی پارلمنت فرنگ را آورده، و در دایرهٔ احتیاج به‌‌قانون توسعه قائل شده‌اند – غافل از این که ملل اروپا شریعت مدوّنه نداشته‌اند، لهذا برای هر عنوان نظامنامه‌ای نگاشته‌اند و در موقع اجرا گذاشته‌اند. و ما اهل اسلام شریعتی داریم آسمانی و جاودانی که از بس متین و صحیح و کامل و مستحکم است نسخ برنمی‌دارد. صادع آن شریعت در هر موضوع حکمی و در هر موقع تکلیفی مقرّر فرموده است. پس حاجت ما مردم ایران به‌‌وضع قانون منحصر است در کارهای سلطنتی که بر حسب اتفّاقات عالم از رشتهٔ شریعتی موضوع – و در اصطلاح فقها دولت جائره، و در عرف سیاسیّین دولت مستبد گردیده است”.

بنابراین ملاحظات و به‌‌منظور این که “قرار قاطع بر جلوگیری ابدی از تصرفّات لامذهبان” داده شود، ملحوظ داشتن چند فقره در نظامنامهٔ اساسی لازم افتاد. بدین قرار: یکی این که در نظامنامهٔ اساسی مجلس “بعد از لفظ مشروطه لفظ مشروعه” نوشته شود. دیگر این که فصلی “به مراعات موافقت قوانین مجلس با شرع مقدس” اضافه شود. بعلاوه در هر عصر هیأتی از مجتهدین در مراقبت بر مجلس شورا گمارده شوند و “مجلس شورا را به‌‌هیچ وجه دخالت در تعیین آن هیأت از عدول مجتهدین نخواهد بود و اختیار انتخاب و تعیین و سایر جهات راجعهٔ به‌‌آن هیأت کلیتاً با علمای مقلّدین (مراجع تقلید) هر عصر است لاغیر.” دیگر آن که “محض جلوگیری از فِرَقِ لامذهب” و همچنین راجع به‌‌”اجرای احکام شرعیه دربارهٔ فرقهٔ بابیّه و سایر زنادقه و ملاحده” ضرورتاً باید فصلی در نظامنامهٔ اساسی مندرج گردد (می‌خواهد بگوید پیروان آن فرقه‌ها یکسره اعدام باید گردند).

البته در این شیوهٔ فکری، آزادی مطبوعات سمّ مهلک است. اعلامیه می‌گوید: از آنجا که نظامنامهٔ اساسی را به‌‌مأخذ “قانون‌های خارج مذهب” نوشته‌اند، باید تصرفات و تصمیمات و اصلاحات در آن بشود. به‌‌مثل نوشته‌اند: “مطبوعات مطلقاً آزاد است – یعنی هر چه را به‌‌هر کس چاپ کرد احدی را حق چون و چرا نیست.” و حال آن که “این قانون با شریعت ما نمی‌سازد… زیرا که نشر کتب ضلال و اشاعهٔ فحشا در دین اسلام ممنوع است. و کسی را شرعاً نمی‌رسد که کتاب‌های گمراه‌کنندهٔ مردم را منتشر کند… پس چاپ کردن کتاب‌های ولتر فرانسوی که همه ناسزا به‌‌انبیاء است ممنوع و حرام است. “لامذهب‌ها می‌خواهند این در باز باشد تا این کارها را بتوانند کرد.”

کلام آخر اعلامنامه این است: “هروقت وکلای محترم که همه دم از مسلمانی و دینداری و خداشناسی می‌زنند، مضایقه و ممانعت و مزاحمت خودشان را نسبت به‌‌این چهار فقره گفتند و اینها را پذیرفتند” احدی از علمای اسلام را با ایشان سخنی نخواهد بود. در اینصورت “مجلس دارای شورای کبرای ملّی اسلامی هم حقیقتاً به‌‌لقب مقدس و دعای سیّداللـه ارکانه شایسته و سزاوار خواهد گردید.”

اصول عقاید شیخ فضل‌الـله در همان نخستین نشریه آمده است. آن معانی را در دیگر بیان‌نامه‌ها تکرار نموده، گاه بسط داده و نکته‌هایی افزوده است. یکی در «بیان تحقیق» صحت وکالت مجلسیان را به‌‌مأخذ شرعی رد می‌کند، بیزاری خویش را از لفظ «مشئومهٔ آزادی» اعلام می‌دارد، آزادی و مساوات و برابری را «خارج از قانون الهی» می‌شمارد. باید توجه نمود که در درجهٔ اول او دشمن آزادی است و با چماق تکفیر به‌‌جنگ آزادیخواهان دربارهٔ مجلس می‌نویسد.

امنای مجلس ملّی به‌‌استثنای معدودی از اطراف بلاد آمدند “و خویشتن را وکیل بلاموکّل مقرر فرمودند. یعنی سی کرور نفوس متمدّنهٔ ایران از توکیل و تشکیل آنها خبری نداشته، و به‌‌اکثریت آراء با معدودی از اصحاب خود همدست و همداستان شده، و قرعهٔ وکالت و امانت خود بیرون کشیدند. این منم طاووس علّیین شده. معلوم نشد اجازت حرّیت را از کدام کتاب آسمانی اخذ نمودند؟… آیا این کلمهٔ مشئومهٔ آزادی را در کدام مدرسهٔ وینه و پاریس تدریس نموده، و این متاع با آب و رنگ را از کدام مغازهٔ اروپ به‌‌چنگ آورده که چون مار خوش خط و خال ولی گزنده و قتّال به‌‌مردم بیچارهٔ ایران فروخته، و چشم بصیرتشان یکسره دوخته. ظاهرش چون گور کافر پرخلل، باطنش قهر خدا عزوجّل. چنان که در بادی نظر جلوه‌ها دادند که حریّت و مساوات موجب امنیّت، و امنیت مورث آبادی و ثروت مملکت از دایر شدن تجارتخانه‌ها و کشیدن راه‌ها و بستن پل‌ها، اتصّال شوارع و ازدیاد مزارع است. خاصّه در مسئله مساوات و برابری… و محسنات آن چندان کوشیدند که شناعت و مباحت آن را یکسره از انظار پوشیدند.”

چه بسیار واعظین و خطیبان که «به فساد عقاید» معروف بودند به‌‌ذکر محامد مجلس سخن‌ها راندند و گفتند: “ای افسوس، روزگار ما مردم که به‌‌جهالت و عمرها به‌‌غفلت و نادانی گذشت، پدران احمق ما برنخوردند و اساس همچو مجلس مغتنمی دیر نهادیم، و مدارس تحصیل زبان و سیاسی و قواعد ثروت دیگر گشودیم، و زنان و دختران را از کسب علوم صنایع مهجور داشتیم، و به‌‌تعقیبات نماز صبح و دعای کمیل پرداختیم. و باز گفتند: ای مردم، امروز اهمّ و اولی از قرائت قرآن مرور به‌‌روزنامجات و نظر تأمّل در آنهاست که چشم بصیرت گشاید و ادامهٔ کسب ثروت نماید. لاجرم چندان در معابد و معابر… از مجلس ملّی و طبع روزنامجات و حریّت بنان و بیان، و تمجیدات و توصیفات مساوات و برابری و طرّاری و غمّازی گفتند و شنیدند… که مردم بیچاره گمان کردند مجلس معلوم یکی از ضروریات دین و اصول مذهب و آئین است، و منکر آن مرتد فطری.”

“ای خدا پرستان، این شورای ملّی، و حریّت و آزادی، و مساوات و برابری، و اساس قانون مشروطهٔ حالیه لباسی است به‌‌قامت فرنگستان دوخته که اکثر و اغلب طبیعی‌مذهب و خارج از قانون الهی و کتاب آسمانی هستند… و حریّت و آزادی و مساوات و برابری جزو قانون مجعوله و موضوعات مفروضهٔ آنهاست. دیگر شرع و شریعتی به‌‌وضع اسلام و اسلامیان قائل و قابل نیستند.”

شیخ معتقد بود که نمایندگان مجلس مروج کفر هستند، بابی و طبیعی‌مشرب و در زمرهٔ “شیاطین”‌اند، و این کسان را باید از متن و حاشیهٔ مجلس بیرون راند. او مردم را می‌خواند که در این راه برانگیزند. می‌نویسد: مجلسی مورد قبول است که:

تقویت اسلام بکند… نه ترویج کفر، پس دستهٔ بابی‌ها و دستهٔ طبیعی‌ها و دستهٔ مستضعفین در دین که همه منکر اسلام و مروّج کفرند باید بالکلّیه خارج شوند چه از متن مجلس و چه از حوالی مجلس. ای برادران دینی‌ ما که در تهران حاضر هستید و به‌‌متن مجلس و حاشیهٔ آن ناظر هستید ـ آیا بابی‌ها را و طبیعی‌ها را و مستضعفین را با آن دو چشم روشن… می‌بینید یا نه؟ اگر می‌بینید که این‌ها بر مجلس ما مسلمانان غلبه کرده‌اند، و به کیف خود خیالاتی را که دارند می‌رانند ـ دیگر چه انتظاری دارید در اقدام عام بر تصحیح مجلس و اصلاح مجلس، تکمیل مجلس… ای مردم بی‌غرض، تمام اهتمام حضرت حجت‌الاسلام[حاج شیخ فضل‌اللـه] برآنست که رفع شبهات و مشکوک این شیاطین از شماها بشود، والّا بر سفها و سفله و جهّال که در حکم حشرات‌الارض هستند چه تعلّقی و چه تقیّدی خواهد بود.”

در اعلامنامهٔ دیگر بر مجلس ملی حمله می‌برد، متفکران و علمای اروپا را تحقیر می‌کند، فکر آزادی و مساوات را با آرای مزدکیان قیاس می‌آورد، و بر عامهٔ مردم که خود را “ملت غیور” و هواخواه مشروطیت می‌خوانند دشنام می‌فرستد. اعلامنامه می‌گوید:

“این مجلسی که می‌بینید که در تحت استیلا و استبداد لامذهبان و آزادی‌طلبان واقع شده است، و مجاری احوال و اوضاع آنرا مستقیماً بر سیاق پارلمنت‌های اروپا اداره می‌کنند ـ آیا مجلس امر به‌‌معروف و نهی از منکر است؟ یا مجلس نهی از معروف و امر به‌‌منکرات؟… آیات فرق فاسدهٔ مفسده… آشکارا بر نوامیس الهّیه استخفاف نمی‌آورند؟ و بی‌محابا… گالیله و نیوتون و کپلر و هوگو و روسو العیاذ باللـه از علمای امّت و انبیای بنی‌اسرائیل افضل نمی‌شمارند؟ واهل ذمّه را بر مطالبهٔ مساوات با مسلمین تشجیع نمی‌نمایند؟ و دربارهٔ مکاتب اطفال ما هم‌کیش‌های خویش را مستخدم نمی‌شمارند؟ و به‌‌تبدیل فطرت… نونهالان ما نمی‌پردازند؟ و تالار آینه میرزا حسین سپهسالار را با قواعدی که ابراهیم واسمعیل [پیامبر] برآورده است همرتبه نمی‌شناسند؟ و به‌سرمایهٔ آن فتنهٔ روزگار[-] و به‌‌زبان آنها ناموس شریعت و اهلش را بر باد نمی‌کنند؟ اینهاست منکراتی که فرقهٔ ضاله مضّله از بهارستان حرّیت و شورویت برای ما فرستاده‌اند. و وعده داده‌اند که منِ بَعد هر دم از این باغ بری برسانند تا رفته رفته آزادی عهد قباد و مساوات مذهب مزدک را رواج بدهند. و هرکس منکر و مزاحم بشود و به‌‌جلوگیری قیام و اهتمام بکند او را به‌‌مغلطه حُبّ استبداد و تهمت تخریب مجلس و اسناد گرفتن وجوهات… و امثال ذلک استخفاف بدهند، و روزنامه‌چی‌های وقیح‌الوجه… خود را بر او تهریش [تحریک] کنند یک مشت خس و خاشاک و معدودی بی‌پدرهای ناپاک را ملّت غیور نامیده ـ او را به‌‌هجوم آنها تهدید نمایند. و اگر بخواهد مسلمان‌ها را بیدار کرده، دزدهای دین و دغل‌های دنیا را به‌‌‌ایشان نشان بدهد، از خوف چادر بخوابانند، و منبر بسوزانند و هلهله بکشند و مغلطه بیندازند.”

در اعلامنامهٔ دیگر باز سخن از برانداختن زنادقهٔ حرّیت طلب می‌راند، و پیام تلگرافی آخوند ملا کاظم خراسانی و شیخ عبداللـه مازندرانی را به‌‌مجلس می‌آورد:

” چون زنادقهٔ عصر به‌‌گمان فاسد حرّیت این موقع را برای نشر زندقه والحاد مغتنم، و این اساس قویم را بدنام نموده، لازم است مادهٔ ابدیهٔ دیگر در دفع این زنادقه و اجرای احکام الهیّه بر آنها و عدم شیوع منکرات درج شود، تا بعون اللـه تعالی نتیجه مقصوده بر مجلس محترم مترتّب و فرق ضالّه مأیوس [شوند] و اشکالی متولّد نشود.”

جای دیگر پیشنهادهایی در اصلاحات قانونی دارد: از جمله این که پس از “ کلمهٔ مشروطه در اول قانون اساسی تصریح به‌‌کلمهٔ مبارکهٔ مشروعه و قانون محمدی” بشود. دیگر این که ماده‌ای در دفع زنادقه “در قانون اساسی” درج گردد. به‌‌علاوه موادی در” تهذیب مطبوعات و روزنامجات از کفریات و توهینات به‌‌شرع و اهل شرع و غیره‌ها که در محضر علماء اعلام وجوه از وکلا واقع شد، باید به‌‌همان نحو در نظامنامه بدون تغییر و تبدیل درج شود.”

گذشته از آن اعلامنامه‌ها، رسالهٔ “تذکرة الغافل و ارشادالجاهل” بازنمای افکار شیخ فضل‌اللـه است. مضمون بیاننامه‌های مزبور عیناً در این رساله منعکس است. از بحث آن می‌گذریم و به‌‌حملات تند او دربارهٔ آزادی و مساوات اکتفا می‌کنیم. می‌نویسد: اگر قصد مشروطگی حفظ اسلام بود “چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حرّیت قرار دهند.” زیرا هر یک از این دو اصل “موذی” خراب کنندهٔ قانون الهی است از آنکه “ قوام اسلام به‌‌عبودیت است نه به‌‌آزادی، و بنای احکام آن به‌تفریق مجتمعات و جمع مختلفات است نه به‌مساوات.” “حرّیت مطلقه” در واقعِ “این اساس می‌شوم مودی به‌‌ضلالت” است. فایدهٔ “آزادی قلم و زبان” آن است که فرقه‌های ملاحده و زنادقه نشر کُفر کنند. وگرنه “آن خبیث در محضر عمومی نمی‌گفت: مردم حق خود را بگیرید، در قیامت کسی پول سکّه نمی‌زند، آخوند‌ها از خودشان برآوردند”. بالاخره “بنای احکام قرآن بر اختلاف حقوق اصناف بنی‌ نوع انسان است… و بنای قرآن بر‌ آزاد نبودن قلم و لسان است”. پس آن کس که به‌‌قرآن سوگند یاد می‌کند که با مشروطگی همراه هست،”مخالفت کتاب مبین” را کند.

مجلس ملّی و افکار عمومی علیه شیخ‌ فضل‌اللـه برانگیختند. در مجلس، فضلعلی آقا مجتهد و نمایندهٔ بزرگ تبریز گفت: “از نحوست دو ظلم ما به‌‌این مجلس رسیدیم ـ یکی از دیوان، یکی از چنین علما. هیچوقت ما چنین علما را علما نمی‌دانستیم، حالا هم نخواهیم دانست.” برخی از نمایندگان معتقد بودند که بایستی به‌‌مقام” رفع و دفع” شیخ فضل‌اللـه برخاست. دکتر ولی‌اللـه خان رأی انجمن اصناف بازاری را تأئید نمود که: ساکنان حَرَم قدس می‌خواهند آزادی طلبان یعنی “هم‌مسلکان ما را منحرف نمایند… هنوز اساس مشروطیت قوام نگرفته و باید جلوگیری شود.” حسام الدین رشتی اعلام کرد: شیخ درد دین ندارد، می‌خواهد “ترتیبات روحانی مجلس” در انحصار شخص او قرار گیرد. سید شهشهانی این رأی قاطع را داد: چون شیخ فضل‌اللـه فتنه انداخته “آیه‌ای که در این خصوص وارد شده باید خواند و حکمش معلوم است.” ـ یعنی باید او را مفسدفی‌الاض شمرد.

از حوادث تاریخی این دوره می‌گذریم. پیکار میان شیخ فضل‌اللـه و مجلس ملّی به‌‌میانجیگری برخی از نمایندگان موقتاً پایان یافت. برای حفظ ظاهر قرار براین نهادند که علمای متحصّن سئوالاتی از مجلس بکنند، مجلس هم پاسخ آنها را بدهد. آن علما در سوّم شعبان ۱۳۲۵ شرحی به‌‌مجلس نوشتند بدین مضمون:

“اولاً معنی مشروطیت چیست و حدود مداخله مجلس تا کجاست، و قوانین مقرره در مجلس می‌تواند مخالف با قواعد شرعیه باشد یا خیر؟

“ثانیاً مراد از حرّیت و آزادی چیست و تا چه اندازه مردم آزادند و تا چه درجه حریّت دارند. ما داعیان که در ابتدای امر در تأسیس این اساس دخالت داشته‌ایم… جداً خواهش داریم که زودتر جواب این دو سئوال را در کمال وضوح مرحمت و لطف بفرمائید که رفع وحشت قلوب بشود.” جواب مجلس به‌‌همان تاریخ چنین صادر شد:

“واضح است که مملکت ایران مملکت اسلامی است، و شریعت حضرت خاتم انبیا… ناسخ کافهٔ شرایع و احکام آن تغییرناپذیر است. در این صورت ظاهر است که مراد از کلمهٔ مشروطه در این مملکت نمی‌تواند چیزی باشد که منافی با احکام شرعیه باشد. پس در جواب این دو سئوال چنین اظهار می‌شود: معنی مشروطیت حفظ حقوق ملّت، و تحدید حدود سلطنت و تعیین تکالیف کارگزاران دولت است، بر وجهی که مستلزم رفع استبداد و سلب اختیارات مستبدانه اولیای دولت بشود. و حدود این مجلس اصلاح امور دولتی و تنظیم مصالح مملکت، و رفع ظلم و تعدّی، و نشر عدل و تصحیح دوائر وزارتخانه‌ها”.

بدین طریق میان مجلس ملی و شیخ فضل‌اللـه به‌‌ظاهر صلح افتاد، اما شعار مشروطهٔ مشروعه همچنان بر جای ماند. آن حربهٔ استبدادیان بود بر علیه آزادیخواهان و مجلس ملی.

در صنف ملایان هم بودند عناصر کمابیش روشن‌ضمیری که عقاید شیخ فضل‌اللـه را سربه‌سر باطل می‌دانستند. نامدارترین آنان میرزامحمد حسین نائینی نویسندهٔ رسالهٔ تنبیه الامت و تنزیه الملت که آخرین چاپ آن به‌‌حواشی مرحوم طالقانی منتشر شده است. نائینی استاد عالیقدر فن اصول بود، و در تحلیل شرعی نظام مشروطیت تا امروز هیچ کس را به‌‌مقام او سراغ نداریم. نائینی “استبداد دینی” را قرینهٔ گاستبداد سیاسی” آورده می‌نویسد:

استبداد دینی عبارت از “ارادات خودسرانه‌ئی است که متسلکین در زی سیاست روحانیه به‌‌عنوان دیانت اظهار، و ملت جهول را به‌‌واسطهٔ فرط جهالت و عدم خبرت به‌مقتضیات کیش وآیین خود به‌‌اطاعتش وا‌می‌دارند. و هم دانستی است که این اطاعت و پیروی چون غیرمستند به‌‌حکم الهی… است لهذاازمراتب شرک” به‌‌شمار می‌رود. به‌‌حقیقت “علمای سوء و راهزنان دین مبین و گمراه‌کنند‌گان ضعفای مسلمین” به‌‌استبداد سیاسی قوت می‌دهند. در این زمینه نائینی ایرادهای شرعی که در اعلامنامه‌های شیخ‌ فضل‌اللـه آمده، یکان یکان طرد می‌کند. بالاخره گوید: آنان که “نوشتن لفظ مشروعه” را به‌‌میان آوردند، خواستند “ با نوشتن این کذب” هنگامه بر پا سازند و “به همراهی ساده‌لوحان… اساس مشروطیت رسمیه” را براندازند و دستگاه استبداد را احیا نمایند.

چون محمد‌علی شاه مصمم به‌‌برانداختن مجلس ملی گشت، در پیام تلگرافی که در ۱۸ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ به‌‌علما فرستاد - مزورانه خود را مدافع “مشروطیت مشروعه” قلمداد کرد. یک هفته بعد مجلس را ویران کرد. و آن کودتای اول بود بر علیه نخستین حکومت ملی ایران.