چهل کلید ♦ شعر

نویسنده
مرضیه حسینی

در جست و جوی” چهل کلید” - نامی که از کتاب شعر سیاوش کسرائی آمده است - رازهای شعریم. هر شماره ‏شعر یا شعرهایی از شاعران ایرانی را می خوانید. سپس نگاهی به شعر و یادداشتی بر زندگی اش. این شماره را ‏به هوشنگ چالنگی و شعرهای او اختصاص داده ایم. ‏

hoshangchalangi.jpg

‏♦ شعر

‎ ‎‏3 شعر ازهوشنگ چالنگی‎ ‎


‎ ‎نمی توانم گفت‏‎ ‎

با تو این راز نمی توانم گفت‏

ـ در کجای دشت نسیمی نیست

که زلف را پریشان کند

آرام

آرام

از کوه اگر می گویی

آرام تر بگوی!‏

برکه ای که شب از آن آغاز می شود‏

ماهی اندو هگین می گردد‏

و رشد شبانه ی علف‏

‏ پوزه اسب را مرتعش می کند‏

آرام !‏

آرام !‏

از دشت اگر می گویی.‏

گیاهی که در برابر چشم من قد می کشد‏

در کدامین ذهن است

به جز گوسفندی که‏

اینک پیشاپیش گله می آید

آه میدانم

اندوه خویشتن رامن

صیقل نداده ام!‏

بتاب ؛ رویای من‏

به گیاه و بر سنگ

که اینک؛معراج توراآراسته ام من

گرگی که تا سپیده دمان بر آستانه ی ده می ماند‏

بوی فراوانی در مشام دارد‏

صبحی اگر هست‏

بگذار با حضور آخرین ستاره

در تلاوتی دیگر گونه آغاز شود

ستاره ها از حلقوم خروس

تاراج می شود‏

تا من از تو بپرسم

ـ اکنون ؛ای سرگردان !‏

در کدام ساعت از شبیم؟

انبوهی جنگل است که پلک مر‏

بر یال اسب می خواباند‏

و ستاره ای غیبت می کند‏

تا سپیده دمان را به من باز نماید.‏

میراث گریه ؛آه

در خانه ام

سینه به سینه بود

‎ ‎به مرگ‎ ‎

به مرگ

که دیوانه می کند‏

صبح را

در فاصله ی لباس من‏

به شب

که چرخشم می دهد‏

و بی دستم می کند‏

که اگر مرا دیده ای

که نمی خندیدم

پس مرا ندیده ای

که هر بار بیشتر دوست داشته ام

تنفس چشم هایم را

و این حباب هایی که‏

به تن دارم

‎ ‎با قلبی دیگر بیا‎ ‎

با قلبی دیگر بیا

ای پشیمان

ای پشیمان!‏

تا زخم هایم را به تو باز نمایم

‏- من که اینک!‏

از شیار های تازیانه ی قوم تو‏

پیراهنی کبود به تن دارم -‏

hoshangchalangis.jpg

‏♦ نگاه

رامین یوسفی

‎ ‎بره پرهیاهوی زنگوله تنبل‏‎ ‎

سوبژکتیو بودن و کلی نگری در شعر فارسی تا قبل از نیما موضوعی است شناخته شده که صاحبنظران بسیاری ‏بدان پرداخته اند. این نوع نگاه که دلایل جامعه شناختی مختص به خود را دارد، با ظهور پدیده ای به نام”نیما” و ‏ره آوردی با نام “شعر نو” رفته رفته و به مرور تغییری در زاویه دید شاعران ایجاد کرده و با همه مقاومت و ‏جبهه گیری ای که از سوی کهن گرایان بروز داده شد، خبر از یک تحول شگرف می داد و منادی خبر می داد که ‏‏”آی آدم ها” شعر وارد مرحله تازه ای از زیست خود شده است؛ زیستی هوشمندانه و باطراوات که خاص شرایط ‏امروزینش بوده است.‏

نیما ماحصل شرایط و رویدادهای آن روزگاران بود و طبیعتا اگر نیما بروز نمی کرد و این کار را به انجام نمی ‏رساند، نیمایی دیگر این”بار” را به مقصد می رساند، چرا که شرایط خبر از یک تحول اساسی می داد. اگرچه نگاه ‏هایی دگم و جزم اندیشانی چند با مقاومت نشان دادن در مقابل این جریان سعی بر آن داشتند تا آن را متوقف سازند، ‏اما استواری نیما خیلی جدی تر از این برداشت های بیمارگونه بود. قصیده پردازان و مداحان و غزل سرایان و ‏مسمط گویان و ترجیح بند و ترکیب بند و مثنوی رایان و… با سابقه چندصد ساله و استحکام قالب هاشان آمده بودند ‏تا نوزاد شعر نو را در معرکه ای پر از بغض و کینه، هم لگدمال کنند وهم به سخره گیرندش: “درهرحال[من]نوک ‏خاری هستم که طبیعت مرا برای چشم های علیل و نابینا تهیه کرده است. مقصود من خدمتی است که دیگران به ‏واسطه ضعف فکر و احساس و انحراف از مشی سالمی که طبیعت برایشان تعیین کرده است، از انجام آنگونه ‏خدمت عاجزند…“( نیما، زندگانی و آثار/ دکتر جنتی عطایی)‏

این نوع نگاه که با یک تغییر ژرف در زاویه دید همراه بود، شعر فارسی را ابژکتیو و جزنگر نمود. به اعتقاد ‏هابرماس، شعر دارای کارکردهای هنری نیست بلکه اهداف و نیت های درونی شعر، کارکردهای فلسفی و ‏دیالکتیک اجتماعی است. اما چه اتفاقی در عرصه شعر فارسی می افتد که این کارکردهای فلسفی و دیالکتیکی ‏اجتماعی در شعر نیما بروز و نمود داده می شود.‏

نیما یک فرد نبود بلکه محصول جنبشی به نام مشروطیت بود. برآیند تمامی حوادثی بود که قبل از او رخ داده بود. ‏همان “خردجمعی”ای بود که می رفت تا تمامی تابوهای فرتوت را که در تمامی زوایای زندگی انسان معاصر ‏چنبره زده بودند، بشکند و از انسانی سخن به میان آورد که غم نان و پیچیدگی زندگی شهری سبب شد تا حق و ‏حقوق شهروندی اش را جست وجو نماید. نیما فرزند زمان خود بود و توانست باآشنایی و بهره گیری از مدرنیته ‏شهری و سایر سیستم های جدید اقتصادی و سیاسی و فلسفی غرب، شعر مدرن را پی افکند. ظهور اومانیسم و ‏آرمانگرایی اجتماعی و عدالتخواهی از جمله پیامدهای شعر نیما بود. در دوران مشروطه، شعر برای مردم یک ‏عامل رسانه ای می شود و می بایست مردم را هم بخنداند و هم بگریاند و هم در کنار این مسائل یک سری اطلاع ‏رسانی هایی را انجام دهد. بدین سبب است که شعر در این دوران کاملاشعارزده است و توام با عصبیت در کلام و ‏موسیقی و هجو: “ما ملت ایران همه با هوش و زرنگیم / افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم”(نسیم شمال.)‏

نیما با حضور خود در فضایی این چنینی، مانند حوضچه آرامشی عمل می کند و این شتاب و سرعت ها را با ‏آرامش و زیرکی تمام می گیرد و شعر را از صافی گذر می دهد و پالایش می نماید. این نوع سرودن که وصف ‏الحال انسان آن دوران بود، هواداران و شاگردانی را به سمت و سوی خود کشاند؛ شاگردانی که یک چند نزد استاد ‏خویش تلمذ کردند و سپس هر کدام با کشف ظرفیت هایی درشعر، راه خود را کوفتند. از میان انبوه نام های آن ‏سال ها توللی، نادرپور، منوچهر شیبانی، هوشنگ ایرانی، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، نصرت رحمانی، ‏منوچهر آتشی، هوشنگ ابتهاج و.. را می توان نام برد. اما در دهه های بعدی با حضور شاملو، اخوان، فروغ و ‏سهراب سپهری مربعی در شعر نو شکل می گیرد که موجب اسطقس دار شدن هرچه بیشتر این نوع سرودن می ‏گردد و هنوز که هنوز است خوانندگان بسیاری این <چهار ضلعی> را به عنوان برجستگان شعر نو فارسی ‏مطالعه و حتی نقد و بررسی می نمایند. اما در کنار این مربع خوانی ها و قرائت ها، جریانات اثرگذار دیگری نیز ‏در شعر نو فارسی شکل می گیرد که هنوز هم زوایای ناشناخته و تعریف شده بسیاری در خود دارند. اخوان از ‏خراسان خود را به یوش رساند و تلفیق دو فضای خراسانی و یوشیج غالب اشعارش را دربرگرفت. شاملو از یوش ‏به تهران آمد و توانست شعر یوشیج را که از عناصر بومی و مازنی نیز بهره مند بود و حال و هوای روستایی و ‏جنگلی داشت، به معماری شهر نزدیک سازد و با پالایشی که در وزن و نظام نشانه ای و نمادها به وجود آورد، ‏شعر<سپید> را پی افکند؛ شعری کاملاشهری که در آن حق و حقوق شهروندان کاملالحاظ شده بود. فروغ علی ‏رغم اعتراف خود به نشناختن وزن و دست و پاگیری آن، شعر را به <گفتار> نزدیک کرد و با بهره گیری صحیح ‏از دکلاماسیون که خواست واقعی نیما بود، ثابت کرد که عمیقا وزن را می شناسد. سپهری هم که در ابتدا ایرانی ‏زده بود، با سفرها و حضرهایش، عنصر عرفانی شعر نیما را در شعرش تقویت نمود. اما از عصر رضاشاهی که ‏از 1299 آغاز می شود تا شهریور 1330 و از شهریور1320 تا کودتای 28مرداد 1332 و از کودتای 1332 تا ‏حدود 1340 و از حدود 1340 تا 1349 که اوج مبارزه مسلحانه است تا سقوط سلطنت در بهمن 1357، صداها ‏و جریانات دیگری در شعر ایجاد می شود که مهمترین آنها موج نو، شعر حجم، شعر دیگر، شعر چریکی، شعر ‏تجسمی، شعر ناب و… است که من این حرکت ها را بدون در نظر گرفتن تقدم و تاخر هر یک بر دیگری در نظر ‏گرفته ام. عمده این حرکت ها در دو جبهه هنر برای هنر و هنر برای مردم صف آرایی می کنند ولی چون ‏موضوع بحث ما پدیده ای به نام هوشنگ چالنگی است، من از “حجم” آغاز می کنم و چگونگی ورود او به “شعر ‏حجم” که شکل استحاله یافته “موج نو” است. رویایی خود از “سکوی سرخ” در مورد کشف حجم و انتشار بیانیه ‏حجم گرایی می نویسد که: “این بافت زبانی شناسنامه اش را در “دریایی ها” پیدا کرد تا آنجا که با گفتن “دلتنگی ‏ها”با مکانیسم ذهنی تازه ای برخورد کرد و در آنجا خیال خلجان دیگری داشت و برخورد این دو با هم این حرکت ‏تصویری فشرده ای را ایجاد کرد و با همان برخورد با دنیای تازه خیال بود که منجر به کشف حجم و انتشار حجم ‏گرایی شد.” رویایی هر شعر خوبی را “شعر حجم” می داند، بنابراین مقدمات مرامنامه ای را تدارک می بیند و به ‏اتفاق دوستانش به جمع آوری امضا جهت تایید حجم می پردازد. در سال 1348 عده ای شاعر، نمایشنامه نویس، ‏معمار، نقاش، سینماگر و… این مرامنامه را تایید کردند و عده ای نیز آن را امضا نکردند. بیژن الهی و هوشنگ ‏چالنگی در آن زمان در سفر بودند و بعد هم به اصرار الهی، اخذ امضاها متوقف می شود. قبل از این دفتردستک ‏ها، چالنگی توانمندی اش را با سرودن اشعاری مقتدرانه به نمایش گذاشته بود و به یکی از مهمترین شاعران “موج ‏نو” تبدیل شد و با استیل زبانی خاص، سبب تحیر شاعران و مخاطبان انبوهی شد که تا قبل از آن در هیچ شعری ‏یافت نمی شد. شاملو شعرش را به قلل بختیاری تشبیه کرد. آتشی از او به بزرگی یاد کرد. براهنی به سوزناکی ‏عرفان شعرش و محمد حقوقی و شمس لنگرودی به مهم بودنش اشاره کردند… اما متاسفانه بزرگی چالنگی را ‏برای هم نسلانش و نسل های پس از او تعریف و تحلیل نکردند و صرف اشاره ای گذرنده، یا می خواستند رفع ‏تکلیف کنند یا از این بزرگی او هراس داشتند و یا قدرت تجزیه و تحلیل لازم را در مورد اشعارش نداشتند. حتی ‏عده ای از دوستانش از در کینه وارد شده و او را متهم به تاثیرپذیری از افسانه ای (تبای) که شامل چند تراژدی از ‏سوفوکل می باشد نمودند. شما با مطالعه تراژدی های سوفوکل از جمله ادیب شاه، الکترا و آنتیگون متوجه این ‏توهم باطل دوستان چالنگی می شوید و برخلاف این اصل تاثیرپذیری، درخواهید یافت که این خود یک جریان مثبت ‏و سازنده است که هوشنگ چالنگی از این تراژدی ها تاثیر نپذیرفته و اگر هم پذیرفته فقط در لحن تراژیک اشعار ‏اوست که این تاثیرات رخ می نماید و نه به لحاظ تصویری. چالنگی سوای چند شعر چاپ شده اولیه اش در ‏نشریات آن زمان در باقی اشعارش، فرم و محتوا، توامان و مکمل یکدیگرند؛ شعر تکامل یافته ای که قبل از ‏چالنگی در آثار هیچ کدام از دوستان موج نویی یا شعر حجمی اش یافت نمی شد. توام بودن فرم و محتوا در اشعار ‏چالنگی حتی به جرات می گویم که قبل از شاملو اتفاق می افتد و این یکی از دقایق کارهای چالنگی است. دراماتیک ‏بودن اشعار چالنگی نه به لحاظ قالب نمایشنامه ای بلکه به لحاظ لحن و تم ها و تصاویری است که مخاطب را به ‏فضای تراژیک سوق می دهد و این به خاطر دانش دقیق او از درام است. “ذوالفقار را فرود آر/ بر خواب این ‏ابریشم/ ! که از اوفیلیا/ جز دهانی سرودخوان نمانده است.” بهره گیری از عنصر مذهب و دین (اسلام، زرتشت، ‏مسیح و…) در این شعر و شعرهای دیگر و تلفیق دو فضای شرقی- غربی که در نهایت به نفع عنصر شرقی تمام ‏می شود، آمیختن تغزل و حماسه با هم که در بیشتر اشعارش موج می زند، از جمله ویژگی های آثار اوست که ‏خواننده با خواندن هر کدام دچار همذات پنداری می شود: “با قلبی دیگر بیا/ ای پشیمان / ای پشیمان / تا زخم هایم ‏را به تو باز نمایم / من که اینک / از شیارهای تازیانه قوم تو / پیراهنی کبود به تن دارم.“‏

عرفان حاکم بر شعر چالنگی عرفانی نیست که آقای براهنی از آنها به برش های شکیل متون عرفان یاد می کند؛ ‏همان عرفان ارتجاعی که در متون ما همواره به نفع آسمان ها و نیروی ماوراءالطبیعه ختم می شود، بلکه برعکس ‏عرفانی است کاملازمینی و پویا که در آن انسان با خواندن آن به زمین و زیبایی های آن دل می بندد و حتی تا ‏تحقیر مرگ پیش می رود: “اما من دورم دور / و می توانم در این یال ها بخزم / و مرگ را تحقیر کنم.“‏

درآمیختن اسطوره های یونانی، رومی، مصری و… با عناصر و شخصیت ملی، اسطوره ای و بومی: “کمان ‏کشیده می شود و من / شانه هایم را از آهی طولانی/ بیرون می برم.”( زنگوله تنبل، ص 7 ) و چالنگی در این ‏شعر و اشعار دیگرش چون آرش، مرزهای ایران و توران را درمی نوردد و همچنین در شعرهای ایکارگوریافته ‏و ایکاربی صدای بال که ایکاروس را با اسطوره های ملی - مذهبی ( سیاوش - ابراهیم ) درمی آمیزد؛ اگرچه ‏چالنگی همه مذهبی و جهان وطن است. (زنگوله تنبل،صص86 و 87 ) من چالنگی را شاعر شب می دانم، شبی ‏هولناک که حتی اگر در آن شب ها به صبح هم نزدیک شود، ایکوروار با کشته صبح ها و مه آلود بودن سحر مواجه ‏می شود: <بی شکوهم مبین / من/ کشته صبح ها که نام های شگفت از آنها پرسیدم.“( ص86) یا: <صبح خواهد ‏مرد / در گوش ها و جامه دانی کهنه.“( ص21) و یا: “شب که می روم / و آه هایم / بر رودی سایه افکنده است.”( ‏ص 28 )‏

در فضای چنین شب هایی که ترس با لذت مکاشفه آمیخته می گردد، این مکاشفه گاه به قیمت تکه پاره شدن بره ‏هایی می ماند که گرگ ها در کمین آنها نشسته اند و در این سکوت بره هاست که زنگوله تنبل می شود تا مبادا ‏گرگ های استبداد باخبر شوند و دسته جمعی به سوی بره ها یورش آورند. اما چالنگی باکی ندارد و قلب تپنده اش ‏او را وادار به شهید شدن می سازد و در دشت بی اعتنا به گرگ ها، زنگوله را به صدا در می آورد تا همه را از ‏سکوت برهاند: “و این زنگوله را / که ماه به خون من آمیخته / جایی که دشت باشد و دشت / تکان خواهم داد.”( ‏ص 19) خلق تصاویر سوررئال که در نهایت منجر به پریدن از سه بعد و شعشعه کلامی می شود و ایجاد ‏اسپاسمانتالیسم می کند. در این شعر است که چالنگی برخلاف رویایی که می گوید حجم گرایی سوررئالیسم نیست، ‏ثابت می کند که او با آیختن این دو از هر دو عبور می کند: “پس بیاویزید / نیازهاتان را / به پره های خوابم / که ‏چنین بی انحراف می چرخم / با ستاره هایی به کولم / سنجاق شده است / آدمی با خوانش اشعار چالنگی رعشه بر ‏اندامش می افتد.” نوستالوژی در شعر میراث به گونه ای است که آدمی خسته از معماری شهری می خواهد به ‏دامان طبیعت بگریزد و در میان قوم بازگردد و خاطرات گذشته را مرور کند، همان قومی که تاریخ بزرگ ‏مردانش را به کام خود کشاند و گریه را در میان مردمانش موروثی کرد: “میراث گریه، آه / در قوم من / سینه به ‏سینه بود.“‏

چالنگی در بیشتر اشعارش در مقابل شبه مدرنیسم جبهه می گیرد؛ همان شبه مدرنیسمی که با ورود شرکت نفت ‏ویلیام ناکس دارسی می رفت تا شکوه زاگرس را در کام خود بکشاند. موسیقی نقش تعیین کننده در شعر چالنگی ‏دارد و آدمی در این ارکستراسیون گاه به طبیعت و روستا و آواز شبان دعوت می شود و گاه با ضربه آهنگی ‏مواجه می شود که خویش را می خواهد برای نبرد آماده سازد؛ نبردی که با تفرقه میان قومش (چارلنگ-هفت ‏لنگ) انداختند و مشروطه را از آنها ربودند؛ اگر چه با توجه به فضای دهه 40 و ایجاد بحث های شعر متعهد و ‏شعر غیرمتعهد، موج نو، شعر چریکی و غیره، شعر چالنگی تمامی خصایص را در خود دارد و همه این ها هست ‏و هیچ کدام هم نیست و نمی توان به صرف امضایی او را در دهه ای خاص قرار داد. شعر چالنگی، شعر قرن ها ‏و هزاره هاست که همچنان اثرگذار خواهد بود تا جایی که شعر مدرن خوزستان با چالنگی آغاز می شود.‏

پس از چند سال به زودی شعر چالنگی مشتاقانی را یافت که تحت تاثیر او شروع به شعرسرایی کردند؛ جوانان ‏مشتاق که همشهری اش هم بودند و گاه به عشق دیدنش کیلومترها بایستی راهپیمایی کنند تا او را ببینند، اگر چه ‏این سال ها همه آن دوستان منکر همه چیز شده اند.‏

شعر ناب که نامگذاری اش توسط آتشی صورت گرفت تحت تاثیر چالنگی سر و سامان یافت؛ اگر چه شمس ‏لنگرودی در “تاریخ تحلیلی شعر نو” شاعران ناب را متاثر از چالنگی و بیژن جلالی می داند اما به زعم نگارنده ‏که تحقیقاتی در این زمینه انجام داده، تاثیر بیژن جلالی را بر شاعران ناب منتفی می دانم. این موضوعی است که ‏حتی خواننده با خواندن اشعار آن نیز به این باور خواهد رسید و فقط سلطه وسایه چالنگی را بر شعر ناب حس می ‏کند. سیدعلی صالحی، هرمز علی پور، حمید کریم پور، یارمحمد اسدپور و سیروس رادمنش 5 نفری بودند که پنج ‏ضلعی ناب را تشکیل دادند و سوای تقدم و تاخر هر یک در سرودن بعدها توانستند چند سالی بر شعر کشور اثر ‏بگذارند ولی موج ناب با انقلاب اسلامی برای چندسالی متوقف شد اما پس از چندی دچار استحاله شده و در شعر ‏جنوب کشور به شکل های متفاوت ودگردیسی شده بروز داده شد.‏

هر یک از شاعران ناب به گونه ای از چالنگی تاثیر پذیرفتند. سیروس رادمنش عرفان سوزناک را از شعر چالنگی ‏می گیرد و در شعرش تعمیم می دهد و با اشاراتی به حوادث دردناک عرفانی چون حلاج، بایزید و رابعه شعرش ‏را تا ورطه نابودی می کشاند. با پیروزی انقلاب سیروس اشعاری را در نشریات آن سالها که شعرش را شعر ‏انقلابی معرفی می کنند چاپ می کند و پس از چندی به دامان ناب باز می گردد. یارمحمد اسدپور که حتی تا این ‏سالها ایمان خود را به چالنگی حفظ کرده بود، فرم موسیقیایی چالنگی را از شعرش وام گرفته است؛ البته با اندکی ‏از عرفان سوزناکش که در “بر سینه سنگ ها…” کاملااین تاثیرات رخ می نمایند.سید علی صالحی محتوای شعر ‏چالنگی را در اشعار اولیه اش دستمایه کار خود قرار داد اما پس از سالیانی با عبور از چالنگی ثابت کرد که ‏شعرش در حال پوست اندازی است و این محتواگرایی سید با گفتارسرایی ها هنوز ادامه دارد. هرمز علی پور به ‏فرم اشعار چالنگی توجه می کند و حتی به ترکیبات و واژگان شعری او؛ اگر چه این سال ها دیگر پوسته فرم را ‏ترکاند و محتواگرا شد. حمید کریم پور هم تغزل چالنگی را چاشنی کمی حماسه کرد و این تغزل بی سبب به عشق ‏ورزیدن های او در شب های پشت برج نیست. اوج این تغزل در “یکلیا”سرایی او در کتاب <دل چه پیر شود> ‏دیده می شود. آری، هوشنگ چالنگی بزرگی بود که عده ای به زیرکی سعی برآن داشتند تا بزرگی او را از نسل ‏های جوان پنهان دارند و هرگاه سخنی از او به میان می آمد طفره می رفتند، بدین امید که همیشه در مطبوعات و ‏دیگر مکان ها سخن خودشان باشد و بس.‏

‏ ‏

منبع: اعتماد ‏

‏♦ در باره شاعر

‎ ‎هوشنگ چالنگی : شاعر شعر دیگر‎ ‎

اولین مجموعه شعر هوشنگ چالنگی، “زنگوله تنبل” در سال 1380 منتشر شد؛ مجموعه ای از شعرهای سال ‏های 47 تا 50 این شاعر. دستنویس این کتاب 30 سال دست بیژن الهی و منوچهر آتشی و یکی، دو نفر بود تا ‏روزی که از نشر “سالی” با او تماس می گیرند و می گویند که می خواهند این کتاب را چاپ کنند و چالنگی حتی ‏نمی داند یا به یاد نمی آورد که چگونه “زنگوله تنبل” به دست آن ناشر رسیده بوده. البته به جز این کتاب ردپای ‏چالنگی را در گزینه اشعاری به اسم “شعر دیگر” هم می توان دید؛ حدود 30 سال پیش، دو مجلد از کتاب های ‏‏”شعر دیگر” در آمد که اشعاری از چالنگی و الهی و بهرام اردبیلی و چند شاعر دیگر را دربر می گرفت. در ‏ماهنامه “اندیشه و هنر” هم که حوالی سال های 47 و 48 شمیم بهار درمی آورد، چند شعر از چالنگی دیده می ‏شود. به جز آن در مجله “خوشه” هم در دوره دکتر هوشنگ عسگری و هم در زمان سردبیری احمد شاملو، ‏شعرهای او چاپ شده است، همچنین در مجله “فردوسی” به سال های 43 و 44. به جز آن فقط همین “زنگوله ‏تنبل” است با تصاویری سوررئال و فضاهایی وهم انگیز. به غیر از این کتاب، زندگی چالنگی خیلی ساده و آرام ‏طی شده: سال 1320 در مسجد سلیمان به دنیا آمده، دیپلم ادبی گرفته، 30 سال در دبستان تدریس کرده که در ‏چهارمحال و اهواز بوده، سال 1380 به خاطر گرمای خوزستان به کرج آمده و در این شهر ساکن شده، دو دختر ‏دارد که هر دو ازدواج کرده و چالنگی را پدربزرگ کرده اند، دو پسر جوان هم دارد، بازنشسته است و روزهایش ‏بیشتر به خواندن و گاهی به سرودن می گذرد…‏