یاد یاران

نویسنده

آخرین روز شکیبائی از زبان پرویز پرستوئی

خسرو دور صحنه طواف کرد

روز واقعه

شاید من اولین نفری بودم که این خبر تلخ را شنیدم. تلفنم زنگ خورد. صدای خسرو را شنیدم. گفتم؛ چطوری خسرو جان. گفت؛ من خسرو نیستم، من پوریا هستم. گفتم؛ چی شده. گفت؛ خسرو فوت کرد. بی حس شدم، کرخت، خالی… چه کار باید می کردم. می دانستم مثل شکیبایی هرگز تکرار نمی شود. می دانستم به گردن تئاتر و سینما و همه ما حق دارد. می دانستم که نمی توانم فقط در مراسم اش شرکت کنم. خسرو آنقدر از من جدا نبود که من فقط در مراسم اش شرکت کننده باشم. با خودم فکر می کردم او چقدر به گردن سینما حق دارد. بعد یادم آمد خسرو قبل از سینما در تئاتر هم حرف اول را می زد. یادم آمد ادای خسرو را نمی شود درآورد. یاد فنی زاده افتادم. او هم تکرار نشد. مطمئن شدم که دیگر خسرو تکرار نمی شود. هر کاری می توانستم باید انجام می دادم تا مراسم اش به بهترین شکل برگزار شود. مسوولیت برگزاری مراسم را بر عهده گرفتم.

 

بار دیگر صحنه

«خسرو مریضه، خانم ها، آقایان خواهش می کنم اجازه بدهید.»روز تشییع جنازه در تالار وحدت فریاد من خیلی ها را ناراحت کرد. خیلی ها توقع نداشتند من با صدایی بلندتر حتی از فیلم ها، آنها را به سکوت و همکاری دعوت کنم اما داد زدن آن روز من واقعاً از درد بود نه فریاد بر سر مردم. خسرو محبوب بود. تمام آنچه پیش بینی کرده بودیم به خاطر ازدحام جمعیت غیرقابل اجرا شد.اما با همه بی نظمی هایی که به خاطر جمعیت زیاد برای مراسم تشییع جنازه اش به وجود آمد یک اتفاق ویژه برایش افتاد. خیلی از هنرمندانی که تئاتر کار کرده اند و به اصطلاح خاک صحنه خورده اند آرزو دارند روی سن، روی صحنه زندگی را تمام کنند یا لااقل بتوانند از صحنه خداحافظی کنند.

 

خسرو با صحنه خداحافظی کرد. جمعیت زیاد بود. آنقدر که ما مجبور شدیم خسرو را وارد تالار کنیم تا بتوانیم او را از در دیگری خارج کنیم. یکدفعه به خودمان آمدیم و دیدیم داریم خسرو را روی سن می چرخانیم تا به در برسیم. خسرو دور صحنه طواف کرد و برای همیشه از صحنه خداحافظی کرد و از پشت صحنه رفت. دست آخر هم جنازه را داخل آمبولانس نگذاشتیم. باید پلتیک می زدیم. خسرو با یک پاترول رفت. همه اینها کنار هم نماد زندگی بودند. آن روز همه چیز دست به دست هم داد تا خسرو از روی صحنه با زندگی خداحافظی کند.

 

قرعه یی به نام شکار

زمانی که خسرو به عنوان بازیگر حرفه یی مطرح بود من هنوز آماتور بودم. اولین بار او را روی صحنه تئاتر دیدم. اسم نمایش خاطرم نیست اما یادم می آید در تالار مولوی اجرا می شد. صدای خسرو در آن صحنه و نور نمایش آنچنان به دلم نشست که همان جا به او و کارش علاقه مند شدم. بعد روزگار گشت و گشت تا فیلم شکار(مجید جوانمرد،1365) قرار بود نقش مقابل من را رضا بابک بازی کند اما نمی دانم چه شد که یکدفعه قرعه به نام خسرو درآمد و ما زندگی با هم را شروع کردیم. در ایوانکی. تخت هایمان یک سانت هم از هم فاصله نداشت. شاید اگر زندگی ما در پشت صحنه شکار ساخته می شد از خود فیلم کمتر نبود. یک روز آمد و گفت؛ پرویز من دلم تنگ شده. می روم تهران پروین را ببینم. فردا برمی گردم. کمپ ما در یک مدرسه بود. نیمه شب یکباره دیدیم در می زنند. در را باز کردیم خسرو بود. گفتم؛ پس چرا برگشتی؟ گفت؛ دلم تنگ شد. نمی دانم حالتم چطور بود که پروین گفت؛ پاشو برو، تو مال اینجا نیستی. فکرت همان جاست. زندگی ما در پشت صحنه شکار یک زندگی شیرین بود که همه چیز را توامان داشت. غم، سکوت، شادی، جدیت و…

 

کودکی نیمه تمام

خیلی چیزها از خسرو یاد گرفتم. بازیگری خسرو فقط جلوی دوربین نبود. برای رسیدن به بازی سیر و سلوک خاصی را طی می کرد. مثلاً اگر قرار بود در فیلم حال خوبی نداشته باشد حتماً پشت صحنه هم حال خوبی نداشت. درگیر نقش می شد. استرس داشت. برای درآمدن نقش دغدغه داشت. همه اینها متاثر از ریشه های تئاتری خسرو بود که تا آخرین لحظه هم همراهش ماند. خسرو با اینکه آخر سر مریض شده بود و سن اش بالا رفته بود اما هیچ وقت بازی اش افت نکرد. مدام تلاش می کرد به بهترین نحو به نقش نزدیک شود و بازی کند. خسرو با تمام دانش، سواد و شعوری که نسبت به حرفه اش، بازیگری داشت اما وقتی می خواست به بازیگری و نقش برسد از کودکی شروع می کرد. اصلاً یکباره بچه می شد. حساسیت ها، رنجیدن ها حتی شادمانی و پویایی اش کودکانه بود. یادم می آید یک بار سر صحنه وقتی راننده تریلی سوئیچ ماشین اش را به او نداد و نگذاشت همه مسیر را خودش براند قهر کرد… نه اینکه با آن آدم بدرفتاری کند مثل کودکی که از پدرش قهر می کند رنجش اش را نشان داد.خسرو از پًی پًی بدن اش، از همه وجودش برای کار استفاده می کرد. من این تلاش ها را دیده بودم. من چالش های خسرو را دیده بودم و از او آموخته بودم.

 

کارنامه یی فراتر از هامون

من خسرو را در تئاتر آنقدر بالا دیده بودم که زمانی که برای اولین بار وارد سینما شد و بازی اش در فیلم «خط قرمز» مسعود کیمیایی مورد توجه و تحسین قرار گرفت اصلاً تعجب نکردم. او آنقدر در کار جدی بود که همه این جدیت را احساس می کردند. در سینما هم خرد خرد بالا آمد. خیلی ها می گویند خسرو در فیلم «هامون» درخشید. خسرو شکیبایی واقعاً در «هامون» بی نظیر بود اما او یک شبه ره صد ساله نرفت. صد سال زحمت کشید و تلاش کرد تا به آنجا رسید. وقتی در «هامون» مورد توجه قرار گرفت بازی های دیگرش هم دیده شد. مثلاً خسرو واقعاً در «شکار» بازی متفاوتی داشت. یا فیلم «خواهران غریب». چه کسی بازی شکیبایی در نقش «مدرس» را فراموش می کند. از هنرمند و روشنفکر، مدیر و عوام از هر کس درباره نقش «مدرس» بپرسی، می گوید درجه یک بود. او برای بازی در نقش «مدرس» یک منبر را حفظ کرد و مدرسی در ذهن آدم ها نشاند که فراموش نمی شود. اصلاً مگر می شود شکیبایی سریال «روزی روزگاری» یا فیلم «بانو» مهرجویی را فراموش کرد. معذرت می خواهم اما واقعاً بین نقش هایی که خسرو بازی کرده نمی توانم یکی را انتخاب کنم. به هر کدام که فکر می کنم یک بازی درخشان و فوق العاده از او یادم می آید.

 

دیگر تکرار نمی شود

بعضی ها می گویند شکیبایی در سال های اخیر در کارهایی بازی کرده که شاید درجه اش پایین تر از کارهای قبلش بوده. من اعتقاد دارم سینما یک هندوانه در بسته است. خیلی وقت ها با یک گروه خوب کار می کنیم همه تلاش و هم و غم مان را هم می گذاریم اما آخر سر به دلایل مختلف آنچه فکر می کنیم از آب درنمی آید، با همه این حرف ها من معتقدم بازی خسرو هیچ وقت افت نکرد حتی در فیلم هایی که درجه اش پایین تر بود.یادم می آید آخرین بار که در تالار وحدت برای تقدیر از خسرو دعوت شد و خسرو بالا آمد سکوت کرد. همیشه همه حضار و آدم ها می دانستند وقتی خسرو شکیبایی روی سن می آید با یک شوخی بکر و یک طنز قشنگ همه را می خنداند. آن شب هم با همان هیبت و شکوه آمد روی سن. می فهمیدم درون اش دنیای سخن است اما سکوت کرد. حالش خوب نبود. تعظیم کرد، جایزه اش را گرفت و از روی سن پایین رفت.خسرو شکیبایی از آن دسته هنرمندانی بود که نگاه به بازیگری را عوض کرد. او شور و اشتیاق خودش را به بیننده منتقل می کرد. خسرو از کسانی بود که بخشی از جاذبه های بازیگری را به وجود آورد. من فقط می توانم هنر او را با پرویز فنی زاده مقایسه کنم و مطمئنم او هم هرگز تکرار نمی شود مثل فنی زاده که دیگر تکرار نشد

منبع: روزنامه ی اعتماد