آغاز پایان حاکمیت روحانیت

بیژن صف سری
بیژن صف سری

با فرا رسیدن سالگرد دو مناسبت تاریخی که یکی مربوط به ماجرای واقعه  15 خرداد سال 42 و دیگری سالگرد مرگ بنیانگذار جمهوری اسلامی در14 خرداد سال 68 است و هر ساله امور اداره کشوربه دلیل همین دو مناسبت برای دو روز متوقف و همه جا تعطیل می شود، فرصتی  خواهد بود تا با نگاه به گذشته و انقلاب سال 57 و اینکه چرا عاقبت آن انقلاب به چنین روزی رسیده است با خود بیاندیشیم.

اگر باور کنیم که انقلاب سال 57 بنا به ادعای حاکمان امروز، انقلاب روحانیت بوده، آن گفته معروف از زنده یاد کسروی به یاد مان می اید که می گفت “سر زمین ایران یک دوره زمامداری به روحانیت شیعه بدهکار است چرا که در تمامی تحولات یکصد و پنجاه ساله این سر زمین، روحانیت نقش بسزایی داشته اما همیشه در حسرت هم بستری با عروس عجوزه قدرت بوده است”. عاقبت با وقوع انقلاب 57 این آرزوی دیرینه روحانیت تحقق یافت، اما پس از 32 سال اکنون، این دوره تاریخی رو به پایان است چرا که نه تنها در اداره امور کشوری چون ایران عاجز بودند بلکه با ایجاد تزلزل در باور های دینی مردم، دیگر آن شان و جایگاهی که نزد مردم داشتند از دست داده اند و دیگر هرگز چنین فرصتی را بدست نخواهند آورد وبی شک این یعنی بزرگترین شکست در تاریخ روحانیت خواهد بود.

قبل از هر چیز باید دانست که در جامعه روحانیت شیعه از دیرباز برای دخالت روحانیون در امور سیاسی اختلاف نظر وجود داشته و بزرگترین مرجع عالیقدری که نسبت به دخالت روحانیت در امر سیاست مخالفت می ورزید و تا زمان حیاتش مانع از فعالیت سیاسی روحانیون می شد حضرت آیت الله بروجردی بود که پس از فوت آیت الله حائری موسس حوزه علمیه قم، و در اوائل سلطنت پهلوی دوم توسط سه مرجع بزرگ آن زمان، معروف به مراجع ثلاثه، از عتبات به قم دعوت شدند تا جانشین آیت الله حائری شوند. در شناخت عظمت و دینداری این مرجع عالیقدر مخالف دخالت روحانیون در کار سیاست و دولت، همینقدر بس که در دو قرن و نیم اخیر، شیعیان، سه دوره، مرجع و رهبر مطلق داشتند. اول شیخ مرتضی انصاری، دوم میرزا محمد حسن شیرازی (میرزای شیرازی فتوا دهنده تحریم تنباکو) سوم آقای بروجردی. دو نفر اول در خارج ایران بسر می بردند اما آقای بروجردی اولین مرجع تقلید شیعیان بود که در قم متمرکز شده و مرجعیت تمام شیعیان جهان را داشت.او چنان شهره آفاق بود که در عربستان به ایشان لقب “المجتهد” داده بودند چرا که خدمات ذیقیمتی در بالا بردن موقعیت مذهب شیعه انجام داده و اولین مرجع تقلیدی بود که مبلغینی به کشورهای خارج فرستاد. مرحوم مطهری که ۸ سال از زمره شاگردان این مرجع عالیقدر بود در باره استادش می نویسد: روش آقای بروجردی از جمله جلوگیری از مسئله سازی، کوشش در وحدت اسلامی و شناسایی اسلام در جهان خارج، همکاری دین و علم و برقراری حساب و کتاب در دستگاه مرجعیت بود.

مرحوم مطهری معتقد بود قطعا حسن تفاهم وروابط دوستانه ایت الله بروجردی با رهبران سنی مذهب باعث گردید تا شیخ شلتوک، مفتی بزرگ اهل سنت آن فتوای تاریخی معروف را در مورد به رسمیت شناختن مذهب شیعه بدهد.

اولین گروه بندی رسمی سیاسی علما و مجتهدین بلافاصله پس از فوت اقای بروجردی بوجود آمد که در سه گروه تقسیم شدند:

۱ گروه علمای رادیکال به رهبری امام خمینی و متشکل از اقایان محلاتی شیرازی، صادق روحانی، آیت الله طالقانی بود که خواسته هایشان به شرح زیر بود:

الف _ عدالت اسلامی از طریق سیستم پارلمانی حقیقی نه از طریق حکومت فردی

ب _ مخالفت با استثمار فقرا و لزوم مبارزه با فساد بالا دستی ها

ج _ توسعه صنایع و مخالفت با توسعه زیاد از حد شهر ها

د _ مخالفت با اتکا به سرمایه گذاری خارجی

 ۲ گروه علمای رفرمیست به سرگروهی آیت الله مرتضی مطهری و با همکاری اقایان ایت الله سید محمد بهشتی، محمد ابراهیم آیتی، سید مرتضی شبستری، و حتی دکتر علی شریعتی هم در این گروه بودند

 

۳ گروه علمای محافظه کار که وارث افکار و نظریات اقای بروجردی بودند که بعد از فوت اقای بروجردی قدرت علمای قم و روحانیون و واعظ مشهور ( به استثنای مرحوم فلسفی که به رادیکال ها بیشتر نزدیک بود) در دست اینان بود که شامل آقایان آیت الله شریعتمداری، میلانی در مشهد، علامه طباطبایی در قم بود؛ این گروه بیشتر طالب صلح و آرامش سیاسی بودند.

از سه گروه یاد شده رفرمیست ها اولین گروه سیاسی علما بودند که بیست ماه بعد از فوت آقای بروجردی انجمن های اسلامی را تشکیل دادند و ماهنامه ای به نام “گفتار ماه” داشتند و بعد هم کتاب جنجالی “بحثی در باره مرجعیت و روحانیت” را منتشر کردند که مورد توجه زیادی قرار گرفت. افرادی که در این انجمن فعال بودند، آقایان مطهری، سید محمد بهشتی، سید موسی صدر، سید مرتضی شبستری، علی غفوری، سید ابوالفضل زنجانی، سید محمد باقر سبزواری، حسن مزینی، میرزامحمد تقی جعفری، علامه طباطبایی، مهدی بازرگان بودند.

روحانیت پس از انقلاب

اما با این همه جامعه روحانیت از پیش و پس از انقلاب با دو طیف اقلیت و یک طیف اکثریت مواجه بوده و هست که عبارتند از:

طیف اقلیت حامی حکومت

طیف اقلیت تحول خواه

طیف اکثریت بی تفاوت و غیر سیاسی

اقلیت تحولگرا انقلابی نیست بلکه خود را اصلاح طلب میداند و از آنجا که اقلیت متصل به قدرت به دلیل حضور رسانه ای نمود چشمگیر تری نسبت به دو گروه دیگر دانسته و موقعیت آن دو گروه به خاطر در حاشیه بودن یا پنهان بودن از رسانه ها، از افکار عمومی هم پنهان مانده اند، این تصور در جامعه پدید آمده است که روحانیت یعنی همین کسانی که همواره روی آنتن حضور دارند. از این رو موضع جامعه حاوی تفکیک میان روحانیت نیست.

پس از انقلاب رابطه مردم با روحانیت با توجه به سابقه تاریخی این قشر از جامعه و انتظاراتی که بعنوان یک باور، نسبت به انجام رسالتی که ازاین مردان خداجوی در بین مردم وجود داشت تغییر یافت، خاصه که پس از انقلاب روحانیت رسما به سه گروه روحانیت حاکم، روحانیت پویا و روحانیت خاموش تقسیم بندی شدند؛ طرفه آنکه در محاوره ها و حتی نوشته ها هم این تقسیم بندی، مصطلح و رایج است.

بی شک چنین تفکیکی که پیش از انقلاب در فرهنگ مردم این آب و خاک وجود نداشته و همه از طلبه گرفته تا مرجع تقلید، روحانیت خوانده می شدند، حاصل عملکرد سی و دو ساله جامعه روحانیت شیعه در ایران است که حتی خود (روحانیت) بعد از انقلاب ـ نسبت به انتخاب راه روش سیاسی و تلقی که از حکومت دینی داشته ـ اقدام به ایجاد گروه بندی های سیاسی از قبیل روحانیت مبارز، روحانیون خط امام و چندین گروه و دسته جات دیگر می کنند که هریک از اعضای شاخص روحانی این گروه ها، در نزد مردم، بیشتر به نام گروه هایی که در آن عضویت دارند شناخته می شوند؛ که این خود نیز می تواند یکی از دلایل وجود رقابت در بین روحانیون برای کسب بیشتر قدرت باشد.

حکایت امروز روحانیت در این آب وخاک بی شباهت به حکایت ارسطو معلم اول نیست، که درباره او نقل است “انه نبی ضیعوه” یعنی پیامبری که عاقبت از فریب قدرت ضایع و تباه شد و این گفته بنا بر قول روحانیت شیعه خود از احادیث نبوی است

و امروز این پرسش مطرح است که براستی چرا پس از انقلاب روحانیت از جایگاه دیرینه ی خود نزد مردم به دور افتاده است؟ چرا انشقاق بین مردم و روحانیتی که در طول تاریخ این سرزمین اهورایی، همواره تنها ملجا و پناه مردم در برابر قدرت بودند به وجود می آید و چنان می شود که به هیچ یک از آنها امیدی نمی توان بست چه رسد به اینکه زلف آزادی به رسالتشان گره زد؟ چه بر سر روحانیت شیعه آمده است که همواره با دغدغه حفظ اسلام و نه دغدغه ملی، حامی مردم این آب و خاک بوده اند، اما امروز در اثر عملکرد برخی از هم کسوتان خود، نه تنها شاهد دین گریزی نسل فردای این بلاد اسلامی هستند که در کنارتضعیف باورهای دینی مردم، به تنزل جایگاه خود به نظاره نشسته اند گویی آن نقل قول از سید جمال اسد ابادی مصداق امروز این آب و خاک گشته که در غرب اسلام هست، مسلمان نیست، اما در کشور ما مسلمان هست ولی اسلام نیست

هر که پیری چنین گمره بود

کی مریدش را به جنت ره بود