صدایی رسیده بر کهکشان…
امیر بهاری
فریدون پوررضا با فاصله کمی از حسین سمندری در فروردینماه درگذشت تا سال 1391 شمسی خط و نشانی بکشد برای موسیقی محلی ایران و البته زنگ خطری باشد برای مدیران فرهنگی یا حتی علاقهمندان اینگونه هنری که بسیاری از این اساتید چه آنها که مثل پوررضا حداقل در موطن خود برو و بیایی دارند و چه آنها که نام نشانی ندارند، در معرض خاموشیاند و چه حیف اگر قدر گنجینههایی که به هنر ایران افزودهاند را ندانیم. فریدون پوررضا صفتهای مختلفی دارد؛ بلبل خوشخوان گیلان، خنیاگر گیلان، صدای زنده گیلان و… و این نام نیک به جا مانده ماحصل رنج و زحمتی است که او برای کشف و گردآوری نغمههای متنوع گیلان متحمل شد.
البته رنجی که برای او لذت بود و آنها که با او حشر و نشری داشتند از نگرانی او در قبال از بین رفتن این نغمهها یاد میکنند؛ نغمههایی که از دل شالیزارها، کوهپایهها و از دل رنجبران آنها برآمده است. در واقع پوررضا به واسطه زحماتی اینچنین، ارزشی ملی و محلی دارد. به روایت همراهان گیلانیاش پوررضا هیچگاه به موسیقی محلیای که برای خوشامد پایتختنشینان تنظیم شود تن نداد و نوآوریهایش همواره در فرم موسیقایی زادگاهش بود. چند سال پیش در گفتوگویی از روزگاران جوانی و ورودش به رادیو سخن میگفت و دلیل اینکه چرا فارسی نخوانده بود را اینگونه شرح میداد: «من چیزهایی را که دوست دارم میخوانم. من نخواستم فارسی بخوانم چون ذلیل فارسی خواندن نبودم و وقتی زبان خودم را بهتر میخوانم چرا فارسی بخوانم؟» از سوی دیگری بسیاری از آثار او بکر و خام خوانده شدهاند، در واقع نیت پس اینگونه اجراهای او حفظ بیواسطه نمونههایی از موسیقی محلی بود که خود به شخصه برای گردآوری آنها زحمت بسیار کشیده بود. او برای رشت تنها یک خواننده نبود، در مفهوم حقیقی یک فعال فرهنگی بود که عمر خود را وقف موسیقی گیلان و حتی مازندران کرد و شعاع فعالیتش آنقدر گسترده بود که عام مردم گیلان هم به خوبی او را میشناختند.
به رغم اینکه سالهای زیادی پس از انقلاب نتوانست به طور رسمی فعالیت کند و در 35 سال گذشته هم چندان اثری از او منتشر نشد اما در این سالها صدای او را گیلان میشنید. خوب هم میشنید. شاهدش هم تشییع جنازه باشکوه او در رشت بود. با موسیقی ردیف دستگاهی آشنا بود ولی مسیری را که مسعودی رفت، نرفت. او تمایل نداشت که موسیقی محلی را در ظرف موسیقی دستگاهی ببیند. اتفاقا سعی میکرد که موسیقی گیلان را بری از موسیقی ردیف - دستگاهی تعریف کند. همه اینها در حالی بود که به گواه شاگردان و دوستانش موسیقی ردیف- دستگاهی را خوب میشناخت.
اهمیت خود مردم و به بیان دیگر اهمیت مخاطب در موسیقی محلی دلیلی بود که پوررضا برای رویکردش به موسیقی داشت. پوررضا باور داشت که موسیقی محلی در متن زندگی انسانها جریان دارد و در عروسی و عزا آنها را همراهی میکند. پوررضا این رویکرد عام را با برخورد شگفتانگیز و هنرمندانه خود تبدیل به یک شاکله فرهنگی خاص کرد و از این روست که به رغم اینکه سالهای متمادی پس از انقلاب روی صحنه نمیرود و اثری منتشر نمیکند ولی در قلب و جان مردم گیلان جای دارد. شاید احمد شاملو به همین خاطر گفته بود: «در صدای پوررضا تاریخ یک ملت خوابیده است.» این جمله از شاعر بزرگی است که میانه خوبی با موسیقی سنتی ندارد. فریدون پوررضا بخش گستردهیی از زندگی خود را صرف جستوجو و گردآوری موسیقی محلی کرد و فقط هم در همان حال و هوا خواند. در بخشی از «خود زندگینامه»ای که در سال 1384 در «گیلهوا» نوشته است به شکلگیری علاقهاش به موسیقی پرداخته و اینکه در پنج سالگی به واسطه جدایی پدر و مادرش از نعمت محبت مادر محروم شده و مشکلات بسیاری را در کودکی و نوجوانی از سر گذرانده است. او در ادامه توصیف این مصائب و درگیریاش با موسیقی اینگونه مینویسد: «… اینها در پی مطالعه و تحمل ناکامیها به من آموخت که به پا خیزم، که به موسیقی حسی بپیوندم تا اگر مناسبات اجتماعی دنیایم هرز میگذشت فریادم به استغاثه انتقام در کهکشانها لایه ازن بسازد.»حالا امروز فریاد خوش آوای او در خاطره تاریخ ایران با شکوه و افتخار ثبت شده و این تنها کهکشانها نیستند که او را میشنوند.
عکس: کوروش رنجبر
منبع : اعتماد