بازخوانی ترانه “مرا ببوس” در یادبود کشتار تابستان ۶۷
زندانی شماره هیچ
بیش از نیم قرن است که ترانه “مراببوس” را با و بی مناسبت زمزمه می کنیم. در تمام این سال ها داستان های مستند و نقل های عامیانه از سراینده این ترانه دهان به دهان گشته و از زبان نامداران شنیده شده. گاه از حیدر رقابی٬ شاعر ملی گرای جوانی نام می بریم که شب واپسین قبل از خروج اضطراری اش از ایران٬ ترانه نیمه کاره اش را در وصف آخرین بوسه از لبان دختر محبوبش تکمیل کرده و گاه از سرهنگ توده ای محکوم به اعدامی یاد می کنیم که در وصف حال خود٬ ترانه ای چنین ماندگار سروده. اما نه در افسانه هایمان و نه در نقل های مستند از داستان پیدایی “مرا ببوس “٬ یادی از آن دختری که طعم بوسه خداحافظی را چشیده٬ نیست. گویی هنوز هم در اندیشه ما٬ قهرمانی که وعده دوستی پایدار با محبوبش را به خاطر میهن اش زیر پا بگذارد٬ و تمام احساسات خود و دلداده اش را زیر لگد سیاست له کند٬ مهم تر از عشقی است که بی سرنوشت رها شده باشد.
اغلب ما آن زن میان سال سرخ پوش میدان فردوسی تهران را دیده یا از او خاطره ای شنیده ایم. همان که برای دیدار با نامزدش بر سر قراری بی انجام حاضر می شود و مشاعرش را بر سر قرار می گذارد. اما لحظه ای هم نمی توانیم تصور کنیم آن زن٬ دختر محبوب قهرمان ملی مان باشد. در داستان زن سرخ پوش میدان فردوسی٬ مهم نیست پسر عاشق٬ چه کسی بوده یا چه بلایی بر سرش آمده. مهم آن است که او بر قرار نمانده و عشقش٬ زن را چنین پریشان ساخته.
سه نسل پیاپی٬ “مرا ببوس” را با آهنگ ناخوش اعدام و مرگ شنیده اند و اندوه خود را با آن آواز کرده اند. اما خیال همه شان آسوده بوده که سراینده به “جستجوی سرنوشت” خود رفته و قهرمانانه از “میان توفان” گذشته. همین٬ ما را و همه شنونده های ترانه حزن انگیز “مرا ببوس” را کفایت کرده تا سراغی از محبوب منتظر نگیریم و ندانیم “سرنوشت” او چه بوده و چه شده. همین یک جمله ما را بس که “گذشته ها٬ گذشته” وگویی بار همه گذشته٬ با گذشته پنداشتن اش٬ بر زمین نهاده شده.
بسیاری از ما داستان دختران و زنان تنهایی را شنیده و نقل کرده ایم که بعد از دوری از محبوب نخستین شان٬ هیچ عشقی را تجربه نکرده اند و سرد و خشن٬ پا به سن گذاشته اند و در تنهایی خود مرده اند. اما در نقل داستان اندوهگین این زنان٬ رد پایی از عاشقان نیست و اگر هست٬ مردان خائنی اند که قدر عشق زیبا رویان را ندانسته یا وعده های خود را عملی نکرده اند. قطعا چنین مردانی نمی توانسته اند تلاش گران راه آزادی و ملی گرایان سخت کوش باشند.
در خاطره بازماندگان کشتارهای سیاسی سه دهه اخیر در زندان های جمهوری اسلامی نیز٬ حکایت های غم انگیزی از زمزمه “مرا ببوس” توسط زندانیان محکوم به اعدام در شب های آخر٬ برای فرزندان یا معشوق ها و معشوقه هایشان٬ شنیده می شود. حکایت هایی که تنها به مادران یا پدران٬ زنان یا مردانی مربوط است که “هم پیمان با قایقران ها”٬ در مسیر خود٬ پایداری کرده اند و اگر به بازماندگان خانواده های منتظرشان نیز پرداخته شده٬ چاشنی نوشتارهایی بوده که جنایت جمهوری اسلامی را بر ملا می کرده اند.
اما نگاه قهرمان پرور٬ تنها در نقل خاطره ها و پیشینه پدیداری این ترانه خود نمایی نمی کند. ترانه٬ خود نیز ساختاری یک سویه دارد. شاعر٬ که پیمانش برای بر فروزی آتش و روشنگری را بر عهدش با یار ترجیح می دهد٬ معشوقه اش را نهیب می زند که بر رفتن همیشه اش اشک مریزد. و با “اشک بی گناه” بی اختیار او نیز٬ همان یک شب خود را بر می افروزد. و در تمام بوسه خواهی ها و نهیب و عتاب ها٬ ردی حتی از دلسوزی برای معشوقه ای که آخرین دیدار با یارش را تجربه می کند نیست٬ چه رسد به حدی از مسئولیت در برابر عشقی که به پای او ریخته.
این روزها٬ که یاد بود کشتار دسته جمعی مخالفان در زندان های جمهوری اسلامی در تابستان تلخ ۶۷ است٬ به فراموش شدگانی فکر می کنم که چشم انتظار دیدن عزیزان شان٬ راهی قبرستان بی مزاری شدند که نامش یادآور فاجعه ای دردناک است. من٬ که خود٬ دیدار آخرین را تجربه کرده ام٬ در مخیله ام٬ تنها به اندوهی ماندگار و دردی پایدار می اندیشم که چون خوره٬ تمام جوانی و میان سالی آن زن را در نوردیده و ترمیمش٬ هیچ گاه عملی نبوده. در لابلای ناله ی “برای آخرین بار”٬ صدای زمین گیر شدن زنی را می شنوم که سال هاست کسی نه اشک اش دیده و نه خنده اش را شنیده٬ زنی تلخ که در حسرت محبت و آغوش گرم٬ حتی به لحاف شبانه اش نیز اعتماد ندارد. در نجوای لب بر لب گذاشتن در آن شب نهایی٬ جنون مردی را می بینم که از سر خوش اقبالی٬ نگاه ترحم آمیز اطرافیان را نمی فهمد و با خاطره ای مبهم از طعم بوسه ای ناپایدار٬ حال و آینده اش را می سپرد.
شاید حالا که فرصتی است تا دوباره و دوباره به خاطره از دست شدگان دهه شصت و دهه های بعد و قبل از آن بیاندیشیم و سرنوشت کشته شدگان بی قانونی را باز ببینیم٬ نیم نگاهی نیز به بازماندگانی بیافکنیم که دست سرنوشتی که گاه دیگران به اختیار برگزیدند٬ زندگی شان را دیگرگون و گاه ویران کرد. برای من٬ اگر قهرمانی نیز باشد٬ زنان و مردانی اند که زندگی خود را از “راه” ی که آتش افروزی دیگران “تیره” اش کرد٬ به سلامت گذشته اند. آنانی که رنج شان٬ نگاه مهربان و قلب پر مهرشان را نگزید و تلخ کامی شان٬ تلخ زبان و تلخ اندیش شان نکرد.
منبع: گویا