[دستگیری دو عضو کمپین یک میلیون امضا درحاشیه نمایش خیابانی جشنواره تئاتر فجر]
”مرگ زنان پنهان می ماند، چونان خودشان!
بیرون از اینجا نمیدانند مرده ایم،
شاید حتی نمی دانند بوده ایم
من زنده می شوم
اگر روزی در بازیخانه ای،
زنان بازی این مرگ دربیاورند”[1]
پارک دانشجو در بیست وششمین جشنواره تئاتر فجر برای اولین بار بازیخانه رنج زنان نیز شد.
آن گاه که بهرام بیضایی دو دهه پیش از این در نمایشنامه “پرده خانه” از رنج زنان حرم و فجایع “چندین” همسر گزینی که در طول تاریخ صفتی ویژه سلاطین همیشه طاغوت بوده است سخن می گفت شاید خودهرگز تصور نمی کرد که روزی بازی بازیخانه اش هرچند نه به آن شکل تراژیک و فاخری که او عرضه داشته بود لیکن به شکلی دیگر و به عین و عمل در بازیخانه ای به واقع اتفاق افتد.
پارک دانشجو پیش از این ها نیز شاهد بازی ها و هنرنمایی طیف ها ی مختلف افراد و سازما ن ها و جنبش ها بوده است.
از اجرای نمایش های خیابانی معتبرترین گروه های تئاتری تا برگزاری میتینگ ها و تجمع ها ی فرهنگی، هنری اجتماعی و حتی تظاهرات مهاجم های غیر فرهنگی، غیر هنری و غیر اجتماعی.
از تعزیه و معرکه و نمایش خوانی تا کنسرت و تجمع و بیانیه خوانی.
از شادی آمدن میرنوروزی تا تعزیه مصیبت عاشورا، از رقص و آواز جشنواره های فولکلوریک تا بزن و بکوب و ضرب وشتم زنانی که در کنار “سیمین بانوی” شعر ایران دراسفند ماه سال 1384 روز جهانی اشان را برگزار می کردند…!
هم بدین دلیل پایتخت نشینان و غیر پایتخت نشینان و مسافرانی از دیگر دیاران نیز برای تماشای هر معرکه ای بی تردید به این مکان سر زده اند. و هم بدین دلیل زنان و به ویزه زنان فعال این مکان عمومی را گوشه ای از آن تاریخ بی مکان خویش می دانند.
بیست وششمین جشنواره تئاتر فجر با فقر و تنگدستی همیشگی در دو معنای مادی و معنوی خویش لنگ لنگان خودرا به گوشه ای از پارک دانشجو رسانیده بود تاکه با نمایش خیابانی مظالم قانون چندهمسری گامی هرچند کوچک را با جنبش زنان همصدا شود.
صدا را بی تردید “راحله” و “نسیم” و دیگر جوانان پرشور کمپینی شنیده بودند که هم آنجا حضور داشتند و هم در میان “نمایشی ها” بودند و هم تکنیک فاصله گذاری “برتولت برشت” را به مصداق عیان زندگی خویش بر تماشاچیان به تصویر می کشیدند.
صدا را بی تردید کسان دیگری هم شنیده بودند که از شهر و دیاری دیگر و یا حتی سرزمینی دور برای شرکت در این “جشنواره صداهای گوناگون..” بارسفر بسته بودند و میهمان جشنواره “نسیم” آوازهای “رها” بودند
.
آیا آنگاه که این دو جوان هنرمند و شورمند کمپینی دستگیر شدند این میهمانان “نور وصدا و اندیشه” از دیدن غیب شدن ناگهانی راحله و نسیم شگفت زده نشده اند؟
مباد که اندیشیده باشند اینک بازی دیگری است و نمایشی ها را به تردستی غیب میکنند؛ یا که بازی مرگ است و پس ازآن باید نمایشی ها را چونان کنیزکان به بند کشند تا که تماشاچیان به هیجان بیایند از دیدن صحنه هایی اینگونه پر هیجان ؟
مباد که اندیشیده باشند که آنان دعوت شده اند که از آن سوی آبها هن وهن کنان بیایند تاکه به بند کشیده شدن میزبانان خویش را که در بازی های تاریخ چونان کنیزکان درباری رنگین کننده سفره شهوت حکام و سلاطین ثروتمند انگاشته شده اند به تماشا نشینند؟
بی تردید این میهمانان می دانستند که این جا، همان سرزمینی بوده است که اززبان رجال و حکام و دولتمردانش از گوشه و کنار شنیده می شده است که “زنان هرچه بیشتر، اعتبار سلطان بیشتر”…! و شاید این نمایش های بی ادعای خیابانی و این حضور بی ادعای جوانان هنرمند کمپینی و تلاششان برای جمع آوری امضا در حاشیه تئاتر های خیابانی، خط بطلانی بود بر این اندیشه که این جا، همان سرزمین است.
آن گروه از هنرمندان و دست اندرکاران هنر تئاتر که هم زمان با نا هنجاری ها یی که پیرامون برگزاری این جشن و سرور برخاسته بود، در تالار رودکی و سالن های مختلف گرد آمده بودند و بی توجه به فقر و تنگدستی و اقبال مردم نسبت به تئاتر این نگین عتیق عرصه هنر، در مراسم پر خرج اختتامیه و… خودشان به خودشان جایزه می دادند و هورا می کشیدند، آیا گوشه ای از دریچه تفکر خویش را بر روی تئاتر خیابانی و تاثیر اجتماعی اش به ویژه بر مسائل زنان باز کردند؟ آیا اندیشیدند که جوانانی که به نمایش مظالم چند همسری در خیابان پرداخته اند به چه امید با کمپین یک میلیون امضا مرتبط خواهند شد؟ آیا هیچ کدام اززنان و مردان هنرمند و صاحب منصب هنر تئاتر گوشه چشمی از شیشه های مجلل تالارها به بیرون انداختند و غربت نمایش های خیابانی و پیوندشان با اجتماع را نظاره کردند؟ آیا یکی ازهمان هنرمندانی که جایزه بهترین های زن و مرد و… را می گرفتند، صداسر دادند که آی! حرمت نشکنید راحله و نسیم را به کجا می برید؟ اینان تماشاچیان و بازیگران و دلواپسان پیوندهای هنر و اجتماعند؟
آن هم در این دیار که نمایش مظالم اجتماعی و نابرابری در قالب هنر نمایش نه پدیده ای غریب است، که از دیر باز آیینش را می شناختیم چونان که خوانده ایم: “دردوره انقلاب مشروطه و به ویژه پس از فتح تهران، آزادی خواهان به تاثیر اجتماعی تئاتر پی بردند و از هنر تئاتر به عنوان بهترین وسیله تربیت توده و آشنا کردن آنها به عیوب قدیم و محاسن جدید استفاده کردند. از جمله مباحثی که مورد توجه گروه های نمایش قرار داشت، شرایط زن درخانواده ومنزلت اجتماعی اوبود. گروه های نمایشی تلاش می کردند تااز طریق هنر تئاتر، تماشاچیان را که همگی مرد بودند به تامل و تفکر درفتارشان نسبت به زنان و دختران وادارکنند و به احقاق حقوق زنان یاری نمایند.” [2]
و باز نیز خوانده ایم: “میرزاده عشقی نیز، همچون اغلب نویسندگان آن دوره، به مسایل زنان توجه داشته است وبه نوشته علی اکبر مشیر سلیم، قطعی “کفن سیاه” را دردفاع از مظلومیت زنان و تجسم روزگار سیاه آنای با مسمط «ایده آل مرد دهگان» نوشت.” [3]
چه میرود بر ما و بر هنر ما؟ چه می رود برهنرمندان و نمایشی هایی که میراث خوار “عشقی” ها و ”روشنک نوعدوست”ها و “آفاق الدوله ها” و… هستند؟ در دورانی که زنان را هیچ تریبون و عرصه ای برای نقل و حدیث تاریخ گذشته و احوال امروزی اشان نیست، ساحت هنر و الاخص هنر تئاتر را مقدس بداریم. بازی سازان عصر خاموشی را سکوت روا نیست.
”به چه کار می خورد نقشی که بازی می کنم، کاش می شد که حرفی بزنم.“ [4]
پانوشت
1- پرده خانه(نمایشنامه ). بهرام بیضایی. تهران: انتشارات روشنگران.1375. ص138.
2- زنان نمایشنامه نویس ایران. گل مهر کازری. تهران: انتشارات روشنگران. 1384. ص21
3- کلیات مصور میرزاده عشقی. علی اکب مشیر سلیمی. تهران: امیرکبیر. 1342.ص 6.
4- پرده خانه( نمایشنامه ) ص82
منبع: مدرسه فمینیستی