کشتارهای داعش در ماه گذشته این تلقی را در جهان هرچه بیشتر رواج می دهد که عرصه جنگ دولت اسلامی بس فراتر از عراق و سوریه است. روس ها و فرانسویان و امریکایی و چینی ها و انگلیسی ها هم آماج حمله اند.
گسترده ترین طیف نیروها علیه داعش به میدان آمده و تدوین یک استراتژی کارآمد در مبارزه علیه دولت اسلامی به یکی از مبرم ترین مسایل بین المللی تبدیل شده است. در طراحی یک استراتژی کارآمد، شناخت علل پیدایی، منابع قدرت، و علل گستردگی این نوع تروریسم حائز اهمیت پایه ایست. تا زمانی که شناخت ها زمینی و همسو نشوند اهداف دسترس پذیر نخواهند شد و روش ها کارآیی هم نخواهند داشت. مقاله حاضر ابتدا نظریات رایج در ایران و جهان در باره داعش را مورد بررسی قرار داده و سپس درجه کارآمدی و ناکارآمدی خط مشی های مختلف در قبال داعش را مورد ارزیابی قرار خواهد داد. تحلیل ها با مقاصد دیگر تحلیل های زیر در نگاه برخی صاحب نظران ایرانی قابل مشاهده است: ۱- کسانی منشاء پیدایش داعش و اعمال تروریستی آن را در وجود عناصر افراطی و خشونت آفرین در اسلام ارزیابی می کنند. این دسته از تحلیل گران برای داعش هویتی ایدئولوژیک قائلند. این نظر در طیفی از سکولارهای ایرانی (۱)، (۲) بسیار رایج است. ۲- کسانی داعش را دست پخت قدرت های منطقه معرفی کرده و آن را ناشی از اقدامات عربستان، ترکیه و اسرائیل و تمکین غرب تصویر می کنند. این نظر در میان اصلاح طلبان ایرانی رایج تر است. ۳- کسانی که داعش را دست پخت امریکا و متحدان تلقی کرده و پیوند پنهان میان غرب و داعش را تبلیغ می کنند. تحلیل افراط گرایان حکومتی از این دست است. ۴- کسانی که داعش را دست پخت جمهوری اسلامی ایران تلقی کرده و وجود آن ناشی از وجود جمهوری اسلامی تحلیل می کنند. این نظر در میان اپوزیسون افراطی جمهوری اسلامی، اعم از اسلامی یا سکولار، نظری رایج است. همه این تحلیل ها با اهداف سیاسی دیگری، به جز مهار «دولت اسلامی»، تنظیم شده اند: ۱- آنهایی که پیدایی داعش را ناشی از ماهیت اسلام معرفی می کنند هدفشان مهار داعش نیست. هدف این حرف ها اسلام به طور کلی است. داعش در این میان وسیله است. ۲- هدف آنها که داعش را دست پخت قدرت های منطقه ای رقیب ایران معرفی می کنند، تغییر توازن قدرت میان ایران و رقبای منطقه ایست. این کسان فرض می گیرند که در عراق و سوریه هنوز می توان به زور اسلحه اعتراضِ قومی را خاموش کرد. این تصور خطاست. دولت اسلامی خود یک “اعتراض قومی” است؛ اعتراض به تسلط شیعه بر اعراب سنی. ۳- هدف آنها که داعشیان را عمال امریکا معرفی می کنند، مبارزه با امریکاست. آنها می گویند: داعش امریکایی است چون علیه شیعیان می جنگد. داعشیان نیز قدرت های شیعی را “مهره خبیث امریکا در منطقه” می بینند. این حرف ها، از هر دو طرف، عاجزانه، عوام فریبانه، پوچ است. هدف این حرف ها غرب ستیزی است. ۴- مربوط دیدن داعش با جمهوری اسلامی از همه غم انگیزتر است. این “گزافه” هیچ ربطی به طراحی استراتژی علیه “دولت اسلامی” ندارد. هدف این حرف مقابله با جمهوری اسلامی است. نقش “نفرت از غرب” نخستین آبشخور داعش، خشم و نفرت عمیق جوامع اسلامی سنی، به مرکزیت اعراب سنی، علیه رفتار ایالات متحده و متحدان در سرزمین های عربی-سنی است. بذر این خشم صد سال پیش، با تقسیم دلبخواهی میراث عثمانی، کاشته شد؛ در جنگ ۶ روزه سر از خاک برون زد؛ با پایان جنگ سرد، جهش وار در بطن زندگی روزمره جایگیر شد؛ و با شکست بهار عربی چهره ای خون فشان به خود گرفت. این نفرت و خشم در میان طبقات حاکمه، غرب گرا یا شرق گرا، غالب نیست. در حالی که در میان لایه های فقیرتر، بخصوص آنها که اخیرا شهری شده اند، حالتی کاملا انفجاری و خطرخیز دارد. همین خشم است که سرچشمه دلیری و جانبازی صدها، شاید هم هزاران، جوان معصوم است. در تاریخ خلافت، در دوران عثمانیان و عباسیان امویان، این نوع جانبازی نه رایج بوده و نه مقدس. تعبیر خودکشی به شهادت، تعبیری فاقد پیشینه اسلامی است. این تعبیر کاملا متاخر و برخاسته از فضای سیاسی است. “خودکشی انفجاری” خود “انفجار خشم” است. آنچه ده ها هزار جوان و نوجوان عرب یا مسلمان را از سراسر اروپا و شمال افریقا و اقصی نقاط دنیا به شوق شهادت به شرق سوریه و شمال عراق کشانده نه به دستور شرق و غرب است و نه برای دفاع از حکومت های متحد یا مخالف غرب. آنان که برای جنگ به سوریه و عراق می روند تا مغز استخوان از حاکمان سعودی و مصر، از شورای ملی سوری و از دولت سوریه، همه به یک میزان، متنفرند. این همان حس نفرتی است که ۱۱ سپتامبر را رقم زد. این همان حسی است که از کوه های توره بوره تا صحرای سینا، از سن دونی و مولن بک، تا برج های دوقلوی نیویورک، در سراسر سراسر جهان پراکنده شده است. “انجمن تفنگ” در امریکا با این باور از حق حمل اسلحه دفاع می کند که سیاهان جنایتکارند. در میان اسراییلیان این باور بسیار رایج است که فلسطین ملتی تروریست پرور است. چگونه می توان انتظار داشت حاصل این طرز تلقی در ذهن طرف مقابل چیزی جز “نفرت و خشم سیاه” باشد؟ آنها دو روی یک سکه اند. ترس سفید از سیاه، و نفرت سیاه از سفید، هرگز به یک باره نخواهد ریخت. این درد بیش از همه بردباری می طلبد و درمانش زمان می برد. این درد با کشتار و زندان و بمباران رفع نمی شود، بیشتر به عمق می رود. اگر اسلحه اسراییلی توانست خشم فلسطینیان را به مِهر تبدیل کند، اگر ارتش امریکا، در عراق و افغانستان، توانست بر لب ها لبخند بنشاند، بمب های روسی و انگلیسی هم می تواند بر دل مردمان در موصل و رقه، و بر دل مللی که با آنها همدردی دارند، مرهمی بر زخم ها باشد. جذب بیش از ۶ هزار جوان مسلمان بزرگ شده در اروپا، و مجذوب شدن هزاران داوطلب دیگر از دیگر جوامع سُنی در اقصی نقاط دنیا و آمادگی های بی حصر برای از جان گذشتن، بمب گذاری انتحاری، همه و همه به تئوری هایی پوزخند می زند که مدعی اند این ها به ندای ملک سلمان، یا اردوغان به میدان آمده اند و در ازای دستمزدی که از سیا و موساد گرفته اند خود را منفجر می کنند. این موج بیش از هر عامل دیگری عمق و ابعاد خشمی را بازتاب می دهد که در بطن این جوامع در میان شهروندان عادی تلنبار شده است. داعش محصول نفرت بیکران از اهداف و رفتار تبعیض آمیز و تحقیرآمیز در این منطقه است، محصول افزایش دهشتناک فاصله طبقاتی میان طبقه حاکمه، چه غرب گرا و چه شرق گرا، و همه مستبد، و توده مردمی است که در قعر فقر و بی صدایی، رها شده اند. نقش “حس تعلق قومی” شکسته شدن سلطه خونین رژیم صدام بر عراق و رژیم اسد بر سوریه، راه را هموار کرد که تقسیمات تاریخی-هویتیِ کُرد، شیعه و سنی در این دو کشور غالب شوند. در شرایط نوین جهانی امروز دیگر محال شده است که یکی از این سه جامعه بتواند، به زورِ ارتش و دستگاه های امنیتی، دو جامعه دیگر را کنترل کند. متاسفانه تا امروز هنوز این ارزیابی در ذهن اکثر ایرانیان حاکم است که گویا کُردها، یا شیعیان، یا علویان، می توانند موصل و رقا و دیگر پایگاه های داعش را “پس بگیرند”، و تحت شعار “تمامیت ارضی”، دو باره “از آن خود” کنند. اکثر صاحب نظران ایرانی هنوز قبول نکرده اند که سازمان امنیتی که شیعیان می سازند در چشم سنی های موصل هم سازمان امنیت است. این صاحب نظران هنوز این واقعیت را قبول نکرده اند که هویت - به معنای «حس تعلق گروهی»، اعم از ملی، قومی، دینی، یا فرهنگی - در شکل دهی رفتار سیاسی اهالی نقشی تعیین کننده دارد. اگر تو هویت خود را کُرد بفهمی تن نخواهی داد که سازمان امنیتی غیرکردی حافظ امنیت تو باشد. پس از سرنگونی صدام حسین در عراق و شکسته شدن سلطه پلیسیِ اسد بر سوریه، یگانه راه تامین شرایط برای همزیستی مسالمت آمیز جوامع کُرد، اعراب سنی، و اعراب شیعی، در این دو کشور تاسیس نیروهای مسلح و سازمان امنیت جداگانه برای هر یک از این جوامع است. اشغال گران امریکایی و متحدان نیز، پس از فتح بغداد نگذاشتند اعراب سنی، حول رهبران خود در سرزمین های خویش امور خود را اداره کنند و خود مسوول تامین امنیت خود باشند. آنها طرح “بعث زدایی” را مصرانه پیش بردند و کُردها و شیعیان هم طبیعتا مخالفتی نداشتند. با خروج سربازان امریکایی از عراق شیعیان و کُردها قادر نبودند حمایت استان های سنی نشین را به دست آورند. در شرایط تازه این بسیار طبیعی بود که آنها از تشکل بقایای ارتش صدام، از تسلیح قبایل عرب سنی، از نفوذ رهبرانی اخوانی، نگران شوند. این قابل پیش بینی بود که جمهوری اسلامی با تمام وجود در حمایت از شیعیان بیایستد و اسد را هم به “پایداری” دعوت کند. و حاصل این کوته بینی ها همانا سوق بیشتر مردم عرب سنی بود به سوی خشم و نفرت بیشتر، به سوی خشونت بیشتر. آری! “حس تعلق گروهی”، “حس نفرت از غرب” و “ترس از دیگری”، نیروی محرکه و منشاء اصلی قدرت داعش است. این که حمایت مالی سعودی ها و امارات و خدمات لجستیک ترکیه اساسا برای نیروهای طرفدار غرب ارسال می شود، ولی سر از کمپ های داعش در می آورد، این حقیقت را مسلم می کند پایگاه اجتماعی داعش با شورای ملی سوری و ارتش آزاد قابل قیاس نیست. «دولت اسلامی»، برخلاف ارتش آزاد، آلت دست ترکیه نیست. نفوذ اردوغان در میان هواداران داعش به مراتب کمتر از نفوذ داعش در میان هواداران اردوغان است. داعش کُردها و شیعیان را “دشمن” می انگارد. اما آنها نسبت به اهالی ترکیه و کشورهای عرب سُنی چنین حسی ندارند. داعشیان خود را در میان مسلمانان سُنی منفجر نمی کنند. این تصادفی نیست که بیشترین حس حمایت و و همدردی، و گسترده ترین عضوگیری، در جوامع سُنی مذهب شکل گرفته است. انتظار از طبقه حاکمه گذر جوامع عرب و مسلمان از دیکتاتوری های نظامی به حکومت های منتخب، گذر از رنج هاست. این نابردباری طبقه حاکمه مصر بود که سر محمد مرسی را به سنگ کوبید. در الجزیره هم، بیست سال پیش از این، همین اتفاق افتاد. این انتظار که حکومت در مصر “هم انتخابی باشد و هم اسلام گرایی نکند” انتظاری دور از واقع بود. این انتظار که اسلام گرایان اخوانی پس از کسب حمایت مردم به خواست رای دهندگان عمل نکنند انتظاری مغرورانه است. خشمی که زیر پوست مصر و سوریه در حال غلیان است به زور سرنیزه، تیزتر، و زیر بمباران شعله ورتر می شود. این خشم را تنها مشارکت بیشتر همان مردم می توانست تعدیل کند. اما ارتقاء سطح مشارکت، از جمله با بهار عربی، مستلزم بالا رفتن تحمل طبقه حاکمه است. وقتی طبقه حاکمه مصر تحمل نمی کند که بخشی امتیازهایش، از طریق صندوق رای، به پای همزیستی با محرومان قربانی شود، درهای دل محرومان به روی “ستایش از داعش” گشوده می شود. ۱۴ سال پس از ۱۱ سپتامبر، و از اعلان “جنگ جهانی علیه تروریسم” توسط جرج بوش، امروز نخست وزیر فرانسه به جای گزارش پیشرفت در درمان خشمی که زیر پوست بخش بزرگی از خاورمیانه خلیده است، از تشدید خطر تروریسم در چشم اندازهای آتی، از خطر حملات میکربی و شیمیایی، خبر می دهد. چه باید کرد؟ مهار یا اشغال؟ کشتار بیرحمانه ۱۰۲ کُرد در آنکارا، ۲۲۴ مسافر روس در سینا، ۴۱ شیعه در بیروت، و قتل عام فجیع۱۳۰ بیگناه در پاریس، و همه به دست داعش، ثابت می کند که داعش دشمنی خطرناک برای جامعه بین المللی است. اما این که “داعش دشمن مشترک گسترده ترین طیف از ساکنان روی زمین است”، نه اشغال سرزمین های اعراب سنی توسط کُردها یا شیعیان، و یا امریکایی ها و روس ها، را توجیه می کند، و نه بمباران مناطق سنی نشین در شرق سوریه و شمال عراق را. قدرت آتش دشمنان داعش البته چنان است که به راحتی می توانند تمام سرزمین های تحت کنترل داعش را با خاک یکسان کنند. اما این کار فقط یک جنایت جنگی بزرگ علیه بشریت است. معنای این کار یعنی له کردن زندگی بیش از ۱۰ میلیون انسان بیگناهی که تحت حکومت داعش زندگی می کنند. یک وجدان بشری نه بمباران های سنگین هوایی علیه داعش را تایید می کند و نه کشتار بیگناهان را. امروز متاسفانه دولت های اروپایی، در حالی که خوداز موج میلیونی پناهندگان گریخته از جنگ به هراس افتاده اند، هر یک لایحه به پارلمان می برند تا اجازه بمباران بیشتر بگیرند. و این راهی است که حاصلش چیزی نیست جز تروریسمی کورتر، جز امواج پناهندگی هراس انگیزتر و دلخراش تر. تقویت قدرت دفاعی کُردها و شیعیان در عراق، و نیز توانمند کردن نیروهایی که در سوریه تحت حمایت غرب، یا تحت حمایت روسیه و ایران، با داعش می گنجند، گامی ضروری است. اما قبل از هر چیز باید مشخص شود که هدف از این تقویت آیا باز پس گرفتن مناطق تحت کنترل داعش است؟ یا مهار تهدیدها و تهاجمات دولت اسلامی علیه کشورها و اقوام دیگر؟ اشغال مناطق سنی نشین توسط میلیشیای کُرد و شیعه یا توسط ارتش اسد، فقط فاجعه را طولانی تر می کند. اعزام نیروی زمینی روس، فرانسوی، امریکایی نیز با خشمی به مراتب سنگین تر مواجه خواهد شد. دفاع از جوامع کُرد، شیعه، آسوری، یزدی، علوی و غیره، در برابر یورش داعش یقینا به سود صلح و امنیت منطقه و جهان است. همه قدرت ها، و بیش از همه جمهوری اسلامی ایران می تواند و باید در این راه سهم گیرد. اما تلاش برای پس گرفتن سرزمین های اعراب سنی و سپردن آن به دست ارتش اسد، ارتش بغداد، یا پیشمرگه های کُرد، چه تحت عنوان “توافق بر سر حفظ تمامیت ارضی، و احترام به حق حاکمیت دولت ها” صورت گیرد، و چه تحت عنوان “جنگ علیه تروریسم”، رویکردی جنگ طلبانه است بس بی فرجام و مصیبت بار. تقویت هشیاری امنیتی در کشورهای آسیب پذیر هم کمک کننده است و هم اجتناب ناپذیر. همکاری و تبادل اطلاعاتی میان دولت های ذینفع برای مقابله با تروریسم امری کلیدی است. در جشم اندازی دورتر، جهان نیازمند شکل دهی یک نهاد اطلاعاتی بین المللی است. کنترل کامل مرزهای مناطق تحت اشغال داعش، بخصوص مرز با ترکیه اهمیت کلیدی در استراتژی مهار دارد. شکاف ها در نظام حاکم، و نیز تمایلات خفته در جامعه ترکیه البته کنترل مرزی دولت اسلامی را دشوار می کند. با این حال جامعه بین المللی، به ویژه ایالات متحده می تواند دولت اردوغان را برای پایان دادن به استفاده داعش از مرز ترکیه برای مقاصد لجستیک بسیار بیش از این ها تحت فشار بگذارد. جنبش مدنی در ترکیه نیز در آگاهی رسانی به جامعه بین الملل حائز نقش است. تنظیم هر نوع طرح برای آینده منطقه تحت کنترل داعش باید قبل از همه با توافق ترکیه، و سایر دولت هایی صورت گیرد با مردم تحت کنترل داعش نسبت قومی و دینی دارند. این فکر که چون قلمرو داعش در خاک سوریه و عراق است پس دولت های حاکم بر سوریه و عراق تنها قدرت های مشروع برای رقم زدن سرنوشت این مناطق هستند، همانقدر غیرعملی است که سپردن سرنوشت مناطق کُرد نشین در این دو کشور به حاکمان بغداد یا دمشق. عمر این حرف که گفته می شود “دولت اسلامی قابل مذاکره نیست” به همان اندازه کوتاه است که گفته می شد “طالبان قابل مذاکره نیست”. حکومت داعش قائم بر حمایت خارجی نیست. قائم بر ذات است. حتی بیش از اسراییل. قطع حمایت خارجی داعش را ساقط نمیکند. حمله نیروی خارجی ممکن است دولت اسلامی عراق و شام را سرنگون کند. اما قادر نیست به جای آن ده میلیون برای ساکنان آن سرزمین حکومت تعیین کند. حضور ۲۰۰ هزار سرباز امریکایی در عراق قادر نشد حتی طوفان در یک فنجان، فلوجه، را هم خاموش کند. در این هفتاد ساله بعد از جنگ جهانی دوم تنها ما یک تجربه “ماندگار” در اشغالگری داریم. اسرائیل از همان ابتدا به هوای ماندن ساحل غربی و نوار غزه را اشغال کرد. تصور غالب در اسرائیل این بود که با “نشا” کردن یهودیان در سرزمین های اعراب سرانجام “مساله” حل خواهد شد. و دیدیم که نه تنها “مساله” حل نشد، بلکه هر دهه که می گذرد، شمار بیشتری از جهانیان قانع می شوند، که اسراییل دارد کورمال کورمال در مسیر کوچه ای بن بست پیش می رود. زمانی بود که اشغالگری هنوز ممکن بود، از طریق نسل کُشی نظیر آنچه در سرزمین های سرخ پوستان رخ داد، “مساله” را حل کند. اما دست جهان داران برای نسل کشی بس بسته تر از قرن ۱۹ است. اشغال راه حل مساله نیست. حضور نظامی ایران کسانی در ایران با شور و شوق در انتظار خبر سقوط موصل و آزاد شدن مناطق اشغالی تحت کنترل داعش هستند. اما وقتی از همین کسان می پرسی کدام کشور باید موصل را آزاد کند؟ کمتر عاقلی است که جواب روشن، و ماندگار، را اندیشیده باشد. کسانی دیگر در ایران هرگونه حضور نظامی ایران در سوریه و عراق را خطرناک و برخلاف مصالح ملی می شناسند. این نگاه در نوع افراطی خود شعار “نه غزه نه لبنان” را پیش می کشد. راست این است که هرگاه شعار “نه غزه نه لبنان” راهنمای عمل حاکمان تهران بود هیچ معلوم نبود هم امروز داعش بر کل خاک سوریه و عراق مسلط نبود. تردید نباید کرد که جلوگیری از سقوط این دو پایتخت به دست داعش به سود امنیت کشور ما و بسود امنیت جهان بوده است. فکر کسانی که می گویند اگر حمایت حزب الله و تهران از اسد نبود شورای ملی سوری تا حالا پیروز شده بود، مضحک است. اگر بشار سقوط کرده بود ارتش آزاد را هم داعش بلعیده بود. حضور نظامی ایران در سوریه و عراق در شرایط تهدید داعش، تنها زمانی قابل توجیه و قابل دفاع است که خصلتی کاملا دفاعی داشته و برای جلوگیری از سقوط سرزمین های کردی و شیعی به دست آدم کشان داعش باشد. هر نوع مشارکت ایران در هجوم ها برای بسط حکومت اسد به تمام سرزمین های سوری خطایی مهلک و بخشش ناپذیر است. جمع بندی و نتیجه گیری مروری کلی بر آنچه که در نیم قرن اخیر بر منطقه ما رفته است، و مداقه در روندهایی که از آغاز قرن تازه در منطقه و جهان گسترش یافته، مرا تا حدود بسیار قانع می کند که برای خاموش سازی نفرت و بدگمانی تاریخی که در میان ملل عرب و مسلمان در خاورمیانه نسبت به غرب و به ویژه ایالات متحده امریکا شکل گرفته است یک درمان عاجل و سریع وجود ندارد. بمباران ها و کشتارها - چه از سوی ناتو باشد، چه از سوی روسیه - تنها زخم ها را چرکین تر می کند و تروریسم را دامنگسترتر. غرب باید با خطر تروریسم خوددارانه تر، و دوراندیشانه تر از گذشته، مواجه شود. سیاست های تهاجمی، از نوع نئوکان ها، و از آن دست که پرزیدنت اولاند اخیرا تصور می کند، تروریسم را ریشه دار تر می کند. درمان زخم چرکین و مزمن، ناشی از اشغالگری در منطقه، به ویژه پایان دادن به اشغال سرزمین های عرب توسط اسراییل، از طریق دیپلماتیک، گامی بلند در مسیر مهار تروریسم، در مسیر مهار شعله های خشم و تحقیر، در این منطقه است. در حال حاضر هیچ جایگزین قابل اتکایی برای “دولت اسلامی” وجود ندارد. شکل یابی یک آلترناتیوِ سُنی-عربی، و همزیست پذیر شدن آن همسایگانِ کُرد و شیعه و علوی و مسیحی، نه کاری یک روزه است و نه بر عهده دیگران. جهان به تدریج، اما نه چندان به سهولت، سرانجام باور خواهد کرد که ده میلیون ساکنان مناطق تحت کنترل داعش نیز، در آخرین تحلیل حق دارند - مثل کُردها، شیعیان، و علویان - صاحب نیروهای مسلح و دستگاه های اطلاعاتی-امنیتی خودی باشند. تا زمانی که یک جایگزین معقول از بطن خود مردم این مناطق تکوین نیافته است، سیاست “مهار دولت اسلامی” یگانه سیاست معقول و واقع بینانه است. امید این است که این ده میلیون مردم مناطق دولت اسلامی نیز سرانجام خواهند آموخت که جز همزیستی و همکاری با همسایگان خود، جز رفتار مسوولانه در قبال سایر کشورها، هیچ راهی برای زیستن در امنیت و صلح مقابل آنها گشوده نیست. خط کشی های سایکس-پیکو بر شنزارهای خاورمیانه پاسخگوی وضعیت منطقه در قرن بیست و یکم نیست. معنای ایستادگی بر شعار “تمامیت ارضی” و “حق حاکمیت دولت ها” در سوریه و عراق، اصراری عبث بر ادامه جنگ است. این شعارها با واقعیت های زمینی به تضاد رسیده اند. چنان چه قدرت های جهانی و منطقه ای در عمل به حق اعراب سنی در سوریه و عراق، برای داشتن نیروی مسلح و دستگاه های امنیتی خود، تن داد، آنگاه هنوز ممکن است مدلی که پس از جنگ های داخلی در لبنان مستقر شد، در عراق و سوریه هم استقرار پذیر گردد.
متاسفانه دیدگاه های قدرت های بزرگ جهان با این حقایق تلخ فاصله ای بعید دارد؛ فاصله ای که چون به تهران، و دیدگاه های حاکمان جمهوری اسلامی ایران، می رسد بازهم واقع گریزتر می شود.