این خاطراتی که از رهبر معظم نقل می شود، بعضا مثل تبلیغات کاباره لیدوی پاریس یا محله های بی تربیتی شهرهای چیز می ماند که همینطوری برق می زند و صاف می خورد توی چشم آدم، بعضی اوقات آدم نمی تواند تشخیص بدهد که راوی خاطره دارد نعوذ بالله آقا را مسخره می کند و دست می اندازد، یا واقعا قصه همین است که هست. رجانیوز، مرکز حفظ و اشاعه تبلیغات سیخکی در طول تاریخ خاطره ای از استاد “ محمد علی آذرشب” نقل کرده که خواندن آن موجب مسرت بسیار شد. “ یادم میآید من از ایشان شنیدم که میفرمودند من یک روز سخنرانی میکردم، مرحوم باهنر همینطور به من نگاه میکرد! وقتی که یکخورده من مکث کردم، گفت: «قربان جملات آهنگینت بروم.» هرکسی که ذوق ادبی داشته باشد، واقعاً احساس میکند که ایشان فارغالتحصیل یک مدرسهی ادبی فوقالعاده است. ایشان کتابهای بلاغت را هم خوب خوانده و از شاگردان ادیب نیشابوری دوم بوده است.”
احتمالا بزودی در رجانیوز و یا جاهای دیگر خاطراتی در مورد آقا بشرح زیر می خوانیم.
شما مرا به یاد حضرت یوسف می اندازید
خاطرات قدمعلی میرمشهور بسیار خواندنی است. ایشان نقل می کند که “ یک شب خدمت آقا بودیم. ما شعر می خواندیم و چون خیلی خر و بی شعور و بی استعداد بودیم، آقا با آن نگاه نافذ و ذهن قوی و گیرایشان، شعر را نخوانده می فهمید. یک روز که قرار بود خدمت آقا شعر بخوانیم، من هیچ کار جدیدی نداشتم، و مطمئن بودم اگر از کارهای قدیم بخوانم، آقا با آن حافظه قوی که ضمنا ایشان کوهنورد هم هستند و چهار جلد رمان خانواده تیبوی روژه مارتن دوگار را در عرض 25 دقیقه بین نماز مغرب و عشا تمام کردند، مطمئن بودم اگر شعر قدیمی بخوانم آقا می فهمند. حافظه که نیست، ماشاء الله مثل کامپیوتر هستند، به همین دلیل شعری از سوزنی سمرقندی را گرفتم و بر همان وزن شعری گفتم، و کاغذ را در جیبم گذاشتم تا فردا که خدمت آقا رفتیم. همه که شعرشان را خواندند نوبت این کلب آستان ولایت شد. جلوی من پرتقال بود و داشتم پوست می گرفتم، از قضا بی احتیاطی کردم و دستم را بریدم، و جالب اینکه حبه قندی هم در همان زمان به دستم گرفته بودم. عجب زمانی بود! هم شعر می خواستم بخوانم، هم دستم مختصری خون آمده بود، هم قندی به دستم بود که آقا تبسمی کرد و فی البداهه گفت
کاغذ به جیب و قند به انگشت و خون به دست
انگار سوزنی که به قلبی فرو کنی
من داشتم از خجلت آن لمحه آب می شدم، آقا با آن کراماتی که فقط نزد اولیاء است، گفت “هدیه شما رسید” می خواستم گریبان چاک کنم، ولی ترسیدم ترکش هایی که به سینه داشتم ببینند، گفتم چیزی نمی خوانم. ایشان برای اینکه حرف را عوض کنند، فرمودند یک بار داشتم حرف می زدم و مرحوم محلاتی نشسته بودند در مجلس، یکهو دیدم ایشان مثل شما دستشان را موقع پوست کندن سیب بریدند. به آن مرحوم گفتم چه شده؟ گفتند “ آقا! صورت زیبای شما مرا یاد یوسف پیامبر می اندازد.” و به من گفتند، شما اولی نیستی، در این محفل خیلی ها دست شان بریده شده. و تبسمی کردند. دلم لرزید.
ما را کشیده اند که این سان کشیده ایم
به گزارش رجانیوز، خاطرات قاسم صلیبه نقاش اهل بیت، اخیرا در یک نسخه منتشر شد. ایشان که در نقاشی قهوه خانه ای استاد مسلم می باشند، در خاطره ای ملاقات خود با مقام معظم رهبری را نوشته اند. در بخشی از این خاطره آمده است. “ یک روز رفته بودیم ملاقات آقا، من پرده ای کشیده بودم، با استفاده از گرنیکای پیکاسو و صحنه عاشورا را با همان تکنیک کار کرده بودم و اتفاقا تصویر یک شخصیت را از نقاشی های تصاویر شاهنامه بایسنقری برداشته بودم. وقتی رونمایی کردم، آقا بلافاصله گفتند ” گرنیکای بایسنقری” است. و خنده ملیحی زدند که خاص ایشان است و اگر هر جا در موردش بنویسیم، پول یک خانه در جردن جرینگی در می آید. عجیب بود که من نقاشی را به سی چهل نفر از استادان نشان داده بودم، ولی چون استادان همه شان گاو هستند، ولی آقا بشکل عجیبی احاطه به علوم و هنرهای مختلف دارند، ایکی ثانیه موضوع را گرفتند. آقا بعد از دقت و امعان نظر در نقاشی من تصویر مردی که از شاهنامه بایسنقری برداشته بودم، نشان دادند و گفتند “ شبیه کیست؟” دقت کردم. دیدم عینا شبیه آقاست. بخاطر آن ارادتی که بعد از فتنه سبز رخ داده بود، انگار به من مثل الهام فرو شده بود که تصویری را انتخاب کنم که عینا شبیه آقاست. با این حال خجالت کشیدم بگویم. گفتم خودتان بگوئید. فرمودند “ ما را کشیده اند که این سان کشیده ایم.” دیگر چیزی نگفتند.
اطلاعیه: از کلیه هنرمندان، منتقدان ادبی، کسانی که مشکل خانه و مسکن دارند، شاعران ورشکسته به تقصیر و بلاتقصیر، تواب نیمه وقت، تهیه کنندگانی که در لیست سیاه می باشند، خواهشمندیم خاطرات خود را برای این بیت ارسال و بلافاصله برای حل مشکل به وزارتخانه مذکور مراجعه نمایند. روابط عمومی بیت( به مصرع دوم مراجعه شود)
علی کشتگر عضو گروهک تروریستی
معلوم نیست چرا این آقایان این همه عقب هستند؟ نمی شود که سازمان مجاهدین خلق بیست سال قبل کاملا معدوم شده باشد، بعد هر هفته پنج نفر به اتهام عضویت و فعالیت در آن دستگیر و اعدام شوند. بیچاره علی کشتگر، اصلا معلوم نیست این مسوولان امر چرا حداقل به اسناد و مدارک منتشره بوسیله وزارت اطلاعات مراجعه نمی کنند. در همین راستا، تحلیلی که علیه میرحسین موسوی در سایت تابناک نوشته شده دیده شد و خواندن آن برای شناخت تاریخ معاصر اکیدا توصیه می شود. تابناک نوشت: “ جالب اینکه نامه آقای موسوی در این باره، تنها با گذشت حدود 24 ساعت از درخواست و پافشاری عوامل ضد انقلابی چون علی کشتگر، عضو گروهک تروریستی و معاند چریکهای فدایی خلق، خطاب به او و آقای کروبی مبنی بر لزوم موضعگیری درباره عناصر اعدام شده، منتشر میشود و دو روز بعد نیز آقای کروبی با همان مضمون، مطلبی را در محکومیت عملکرد نظام و حمایت از تروریستهای اعدامی که دستشان به خون مردم بی گناه آلوده بود، منتشر میکند.” برای پند گرفتن از تاریخ و بررسی موارد مطروحه، توضیحات زیر ضروری به نظر می رسد:
اول، سازمان چریکهای فدائی خلق، سی سال قبل نامش را تغییر داد و سی سال است چنین سازمانی وجود ندارد.
دوم، علی کشتگر، بیست سال قبل از سازمان فدائیان خلق خارج شد و بکلی از مشی آن فاصله گرفت.
سوم، حداقل پانزده سال است که چیزی به اسم سازمان فدائیان خلق وجود ندارد.
نتیجه گیری تاریخی: وزارت اطلاعات بیست سال زور می زند تا یک سازمان را نابود کند، بعد از اینکه نابود شد، پنج سال زور می زند که ثابت کند آن سازمان هنوز وجود دارد.
سیاست خارجی باید مثل زهرا خانم باشد
به نظر من سیاست خارجی نباید مثل زهرا خانم باشد، کلا اگر قرار است شبیه کسی باشد، باید شبیه شیرین خانم باشد، یا حداکثر پروین خانم. در همین رابطه روزنامه قدس به نقل از ایرنا نوشت: محمود احمدی نژاد عصر جمعه در همایش دانشجویان، طلاب و دانش آموزان جهادی با درخواست دخترکی مواجه شد که می خواست کنار رئیس جمهوری باشد. رئیس جمهوری هم به همراهان خود گفت که زهرا را کنار تریبون بیاورند. با آمدن این دختر که چادر مشکی کوچکی بر سر داشت، رئیس جمهور او را بغل کرد و ابتدا نامش را پرسید. زهرا گفت: “ یک صلوات بفرستید، برای فلسطین.” احمدی نژاد در حالی که این دخترک را در بغل داشت، گفت: سیاست خارجی در عرصه بین الملل باید مانند زهرا خانم باشد.
با توجه به این داستان دل انگیز و زیبا و دلهره آور، چه شباهت هایی میان زهرا خانم و سیاست خارجی جمهوری اسلامی وجود دارد؟
اول، زهرا خانم یک دختر کوچولوست که دوست دارد پهلوی احمدی نژاد باشد، سیاست خارجی ما هم باید همینطور باشد، یعنی هر کسی به سیاست خارجی ما نزدیک است که دوست داشته باشد پهلوی احمدی نژاد باشد.
دوم، احمدی نژاد تصادفا زهرا خانم را دید و زهرا خانم هم تصادفا یک چیزی گفت. سیاست خارجی ما هم همین طور باید باشد، مثلا اگر مورالس یا چاوز یا موگابه یا لولا اگر تصادفا با احمدی نژاد همدیگر را دیدند، ممکن است شرکای سیاسی ایران بشوند.
سوم، همانطور که زهرا خانم با یک کلمه صلوات، و یک کشور فلسطین، و یک وسیله به نام میکروفون تعریف می شود، سیاست خارجی ما هم با همین سه تا تعریف می شود.
چهارم، اصولا سیاست خارجی مهم نیست، سیاست داخلی هم همینطور است. یک دفعه یکی پیدا می شود به اسم زریبافان، یا سعیدلو و این آدمها می شوند مهم ترین موضوعات قوه مجریه، بعد از شش ماه این افراد محو می شوند، و یک زهرا خانم دیگر می شود همه چیز کشور.
شبکه تلویزیونی حوزه علمیه
به قول یک بنده خدایی در سال هزار و سیصد و دستغیب، ساعت هشت صبح پانزده هزار کارمند خوش تیپ که خانمها همه روسری داشتند و آقایان همه کیف روشنفکری روی دوششان بود، از ورودی تلویزیون می رفتند داخل، ساعت چهار بعد از ظهر پانزده هزار نفر از همان ورودی می آمدند پائین، خسته و کوفته و عصبی. شب، شبکه اول را می دیدی، قرائتی سخنرانی می کرد، شبکه دوم را می دیدی حاج آقا حسینی حرف می زد. حالا آن دو شبکه شده هفت شبکه، آن تلویزیون دوازده ساعته هم شده 24 ساعته، صد تا شبکه رادیویی به همه زبانها هم دارد. نصف بودجه تلویزیون هم مصرف می شود که به زنانی که سی سال است روسری سرشان می کنند، ثابت کنند که روسری خیلی خوب است، تازه بعد از سی سال، آقای احمد خاتمی در نماز جمعه هفته قبل گفته است “ جانمان به لب مان رسید از این همه بدحجابی” آیت الله خمینی سی و دو سال قبل گفته بود “ فقط یک ساعت تلویزیون را دست ما بدهند تا این مملکت تغییر کند.” بیا، همه اش مال شما، هل نزن! در همین راستا، آیت الله ناصر مکارم شیرازی گفت “ ای کاش حوزه شبکه تلویزیونی داشت.”
موسوی محارب است
تعدادشان شد چهار نفر، خل و چل ها را نمی گویم، تعداد آنها خیلی بیشتر است، فقط دوتاشان چون زیاد حرف می زنند، دیده می شوند. منظورم کسانی بود که معتقدند “ موسوی محارب است.” به دنبال اظهارات هفته قبل غلومحسین، طفل مکشوفه توسط احمدی نژاد، شمسی پهلوون، همسر مذکور و منبع الهام غلومحسین خان، اعلام کرد: “ در محارب بودن موسوی شکی نیست.” البته نبی حبیبی خوشگل ترین شهردار تهران و انبارلوئی سردبیر روزنامه رسالت هم باید به این ها اضافه کرد. محض اطلاع در همان زمان های اول انقلاب که نبی حبیبی شهرداری تهران را آباد کرد این انبارلوئی همان چنان رسالت را گلکاری کرد که طی مراسم مفصلی از سردبیری استفعا داد اما چون هنوز شغلی پیدا نکرده سرجایش مانده تا موسوی را فحش بدهد.