بزغاله را ول کنید، تورم را بچسبید

نویسنده
سها سیفی

“محمد آقازاده” پیش بینی می کند غول تورم که رها شده، همین روزها سفره خالی ایرانی ها را خالی تر کند:‏

فرار بزرگ قفیمتها آغاز شده است. دولت بی محابا سیل نقدینگی را به جامعه می ریزد. هیچ سدی دیگر نخواهد ‏توانست جلوی این سیل را بگیرد. پولهای سرگردان روی هرکالایی سرریز شود آن راآنچنان دچار افزایش قیمت ‏می کند که هیچ تدبیری نمی تواند حتی آنرا کمی تعدیل کند. ‏

بودجه سال آینده اگر آنگونه که دولت می خواهد تصویب شود اقتصاد ملی آنچنان با بحران روبرو خواهد شد که ‏کل ساختار جامعه را با بحران فروپاشی روبرو خواهد کرد. باید دست دولت را در هزینه کردن بست نه اینکه ‏حداقل نظارت راهم از سیستم بودجه ریزی کشور حذف کرد. ‏

مجلس هفتم در آخرین سال بقای خود باید بین رضایت دولت و یا معیشت مردم یکی را انتخاب کند. اگرنمایندگان ‏مجلس روی مصلحت اندیشی جناحی بخواهند پرچم وحدت طلبی با دولت را بلند کند فردا باید پاسخگوی ملتی باشد ‏که به دلیل گرفتار اقتصادی از حداقل ها محروم می مانند. نفت بشکه ای صد دلار نه تنها وعده سفره پر خانواده ها ‏که از سوی دولت و محلس تحقق نیافت بلکه این سفره ها هر روز خالی تر می شود. ‏


‎ ‎از این همه تحقیر خسته ام‎ ‎

ماه منیر رحیمی در “مختصر” در پست کوتاهی می نویسد که از دست همه خسته است:‏

از این همه تحقیر خسته ام، از این همه هیاهوی پوچ، از این همه بیرق تزویر بر فراز، از این همه توضیح و ‏تفسیر، از این همه کلمه گنگ که باید مسلسل شود لابد به جای شاعرانه شدن. از دست های شما خسته ام. آقایان، ‏خانمها، همسایه های محترم!‏


‎ ‎برای شما، چشم بسیار ضروری ست‏‎ ‎

داد “منیروروانی پور” هم از وضعیت حاکم بر کشور در آمده است:‏

رفتم دکتر عینکی داد که دائم باید بزنم. درد چشمانم خیلی بهتر شده اما هنوز چیزهایی می بینم مثل مو. خیال میکنم ‏آقای احمدی نژاد هم باید برود دکتر چشم. چون خودش گفته بود که هاله ای در سازمان ملل دیده است. ‏

احتمالا این همان فلاشینگی است که من هم دچارش شده ام. آقای احمدی نژاد؛ نزدیکای غروب یا تقریبا تو تاریکی ‏اتفاق می افتد. آن روز که شما هاله دیدید چه ساعتی بود؟ برای شماکه الگوی اداره جهان دارید چشم بسیار ‏ضروری است. راستی جریان زهرا را شنیده اید؟! این جور اتفاقها بدون اجازه شما پیش می آید؟ شما که نمی ‏توانید توی یک شهر کوچک امنیت برقرار کنید چطورمدعی اجرای عدالت در جهان می شوید؟


‎ ‎زندگی اجتماعی با کمترین اعتماد ممکن‎ ‎

از نمونه آخرین پست های محمد جواد کاشی در “زاویه دید” یکی هم فضیلت ترس است. کاشی در بخشی از این ‏پست خواندنی نوشته است:‏

به نظر می‌رسد ذهنیت جمعی ما، تنها تحت تاثیر الگوی هابزی از فلسفه سیاسی گرد هم خواهد آمد. مطابق با ‏الگوی هابزی، دولت ناشی از همبستگی به جهت ترس همگانی است. ‏

این ترس، قبل از اینکه منشاء خارجی پیدا کند، از داخل آغاز شده است. زوال تدریجی عوامل همبسته‌ساز ملی. ‏تضعیف ارزش‌های دینی، ذره‌ای شدن عرصه اجتماعی، گسترش گرایشات منفعت‌طلبانه، کاسته شدن از بار اعتماد ‏اجتماعی و خلاصه کاستی گرفتن شدید سرمایه‌های اجتماعی و فرهنگی. این حاصل سیاست‌ورزی معطوف به ‏افزایش خشنودی بود. ‏

مردم با هم زندگی می‌کنند، اما به محض کاستی گرفتن نظم سیاسی، معلوم نیست چه بلایی بر سر هم خواهند آورد. ‏واکنش شگفت‌انگیز مردم در حوادثی نظیر زلزله رودبار و زلزله بم، بسیار پندآموز است. تمایل فوری مردم به ‏غارت اموال دیگران و حتی غارت کمک‌هایی که مردم دیگر شهرها ارسال کرده‌اند، یک نمونه آزمایشگاهی از ‏شرایط بحرانی است. مردم در همین زندگی متعارف نیز با اقل اعتماد نسبت به یکدیگر زندگی می‌کنند. ‏


‎ ‎اره آهن بری پیش من نبود!‏‎ ‎

معصومه ابتکار در “ابتکار سبز” راوی مسافرت خود به ایلام برای انجام یک سخنرانی به مناسبت گروگانگیری ‏در سفارت امریکا در تهران است. او همچنین برخی پرسش ها و پاسخ های مطرح شده در این سخنرانی را منتشر ‏کرده است:‏

در باره اره آهن بری پرسیدند. گفتم: نمی دانم چه کسی زیر چادر قیچی آهن بر داشته، چون من روز سوم بعد از ‏تسخیر، به سفارت رفتم و در آن زمان هم از چادر استفاده نمی کردم. ‏

پرسیدند: فکرنمی کنید اقدام شما یک اقدام احساسی بود؟‏

گفتم: احساس چیز بدی نیست و اگر درکنار تعقل قرار گیرد تحول زا خواهد بود. بله، هم احساس بود، هم شور ‏جوانی و هم درک شرایط خطیر کشور و باز هم در صحبت هایم تاکید کردم فضای آزاد سیاسی در دانشگاهها که ‏اجازه طرح پرسش و مباحث متنوع را بدهد سبب ورزیدگی فکری دانشجو در حوزه معرفت سیاسی و دینی می ‏شود. ‏


‎ ‎بابای صهبا خیلی خوشحال شد‏‎ ‎

جملیه کدیور در “مکتوب” راوی دیالوگی رد و بدل شده میان او و دخترش صهبا درباره مفهوم زندگی و دلیل آن ‏است:‏

گفتم: صهبا خانمم، درسته. می شه از توی این جمله یا سوال تو چند تا قصه نوشت. ‏

اضافه کردم: البته یک سری بایدها هست که به خاطر اونا آدما مجبور به تحمل می شن. اتفاقا چون می خوان ‏زندگی کنن باید بیشتر تحمل کنن. آدما سخت ترین بیماری ها و دردها را تحمل می کنن که زندگی کنن. یا مثلا ‏آدمایی که دارن زندگی می کنن، اگه اونا را گرفتن توی زندان انداختن باید تحمل کنن تا بعد از آزادی دوباره ‏زندگی کنن. آدمایی که نمی تونن تحمل کنن، زندگی هم نمی تونن بکنن. مثل آدمایی که خودشون را می کشن. البته ‏تحمل همیشه یا اکثرا با درده. مثه تو که درد سرت رو تحمل می کنی. ‏

گفتم: بابا که اومد باهاش صحبت می کنیم. حتما از این جمله تو خیلی خوشش می آد. بابای صهبا که اومد، ماجرا ‏را براش تعریف کردم. انگار می خواست از شادی فریاد بزند. گفت:این جمله می تونه مایه یک داستان باشه. شب ‏دیدم قصه جدیدی را شروع کرده با نام” تحمل یا زندگی؟”‏


‎ ‎چرا نمی توانیم با هم مدارا کنیم؟‎ ‎

در همان “مکتوب” عطاالله مهاجرانی این پرسش را مطرح کرده و به آن پاسخ می دهد که چرا نمی توانیم با ‏یکدیگر مدارا کنیم:‏

اول: گمان می‌کنیم که تمام حقیقت پیش ماست و دیگری حتی دوست ما بهره ‌اندکی از حقیقت را بیشتر بر کف ‏ندارد. کفی از حقیقت بر زبان و‌اندیشه او نشسته. دریای حقیقت پیش ماست. این کف‌‌ها به کناری می‌رود. آفتاب ‏حقیقت می‌تابد و روزی همه می‌فهمند که “من” بر حق بودم. ‏

دوم: ایدئولوژی و انقلاب وقتی در هم و با هم آمیخته شد، چنین شمایلی درک و مالکیت حقیقت مطلق را به ارمغان ‏می‌آورد. ‏

سوم: نگاه فقیهانه به مفهوم سنتی و تاریخی آن که سخن خود را سخن خداوند تلقی می‌کند. بدیهی است شما که ‏نمی‌توانید، بالای حرف خدا حرف بزنید. شما باید مطیع محض باشید. مدارا و مروت وقتی است که اطاعت مطلق ‏کنید. شما آزادی مطلق دارید تا اطاعت مطلق کنید. اگر اما و اگری در ذهنتان پیدا شود، باور شما ناقص است. ‏

چهارم: اگر پیرایه دیگری هم بر آن چه گفته شد، بسته شود؛ یعنی در جامعه ای نیروهای نظامی‌و امنیتی در ‏موضع ساماندهی فرهنگ و سیاست و امور اجتماعی بر آیند، به اصطلاح مولوی که هشت صدمین سالگردش را ‏جشن می‌گیریم، در ساحت فرهنگی سرهنگی کردیم. ‏


‎ ‎پناه بردن به دامان انرژی هسته ای‎ ‎

توضیح محمد علی ابطحی در “وب نوشت” در مورد دور تازه سفرهای استانی و اصرار رئیس جمهور در این ‏سفرها بر بحث انرژی هسته ای چنین است:‏

آقای احمدی نژاد دور اول سفرهای داخلی را با یک سری قول ها و تعهدات و ضمناً موضع گیری های مرتب در ‏مورد انرژی هسته ای انجام داد. اکنون دور دوم سفرهای وی آغاز شده است. این بار البته به جای آنکه بگوید ‏برای وعده های قبلی چه اقدامی انجام داده اند، باز هم گزارش هسته ای به مردم داد. ‏

البته نباید رئیس جمهور برای این گزارش های هسته ای در دور دوم سفرها مورد انتقاد بزغاله هایی مثل منتقدین ‏همیشگی اش قرار گیرد؛ چون در شهرستان ها مثل گزارش های کلان ملی نمیتوان با آمارهای ملی مردم را در ‏ابهام قرار داد. همه ی مردم منطقه ی کوچک هر استانی نقشه تمام پروژه های تعهد شده در سفرهای قبل را میدانند ‏و به طور مشخص آن را بازخواست میکنند. وقتی پاسخی برای تمام نشدن آن پروژه ها نباشد چه سیاستی بهتر از ‏پناه بردن به دامن انرژی هسته ای که میگویند حق مسلم ماست؟


‎ ‎یک خوبی این جنگ لعنتی‎ ‎

نویسنده “راه من” معرفی نامه اش را در باره “شب مادر” تازه ترین اثر ترجمه شده “کورت ونه گات” آلمانی را ‏اینطور به آخر می رساند:‏

این جنگ جهانی لعنتی هر چه بدی داشت یک خوبی دارد و آن آثار هنری‌ای‌ست که با موضوع جنگ جهانی خلق ‏شده است. داستان، شعر، فیلم و… اگر این‌ها را جمهوری اسلامی تبلیغات یهودی‌ها هم بداند، باز هم نمی‌تواند از ‏زیبایی این آثار کم کند. در ضمن رمان “شب مادر” همان نتیجه‌ی اخلاقی را دارد که ونه‌گات به آن اشاره کرده ‏است. رهبران جنگ هر چقدر هم که در باطن آدم‌های خوبی باشند آدم‌های جنایتکاری هستند. یعنی چیزی که به آن ‏تظاهر می‌کنند و این اصل، دین و مذهب سرش نمی‌شود. ‏


‎ ‎حق صمد است نه پاریس هیلتون‎ ‎

اختر قاسمی در “از هر دری، سخنی“، در حاشیه اجرای تازه یک نمایشنامه کمدی توسط دو کمدین معروف ‏ایرانی یعنی پرویز صیاد و هادی خرسندی چنین می نویسد:‏

من که خودم همیشه در برنامه هایی که صمد نقش دارد احساس می کنم که در خانه مسجدسلیمانی جلوی تلویزیون ‏سیاه و سفید شاوب لورنس نشستم و مادرم هم که همیشه آرزوی دیدن چنین سریال هایی را داشت از خستگی کار ‏روزانه به خواب رفته ؛ و فردای آنروز غصه میخورد که برنامه را ندیده! و ما بچه ها هم در مدرسه جملاتی را ‏که از صمد و لیلا و سریال به یاد داریم تکرار می کنیم و می خندیم. ‏

زمان زود تر از آنچه فکر کنیم به سرعت می گذرد. یاد اون روزا بخیر! نه می دونستم مهاجرت چیه؛ نه می ‏دونستم آوارگی چیه؛ نه می دونستم دوری از میهن چیه؛ نه می دونستم جنگ چیه؛ نه می دونستم جنگ زده چیه و ‏نه می دونستم احساس تعلق نداشتن به یک جامعه چیه و نه می دونستم. ‏

به هر حال صمد برای همه قابل احترام است و به نظر من اینقدر که حق صمد هست در موزه مادام توسو باشد حق ‏پاریس هیلتون نیست!‏