درس های زندان انفرادی

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

با قطع داروهای به نظرم زائد و اثرگذار بر روی فکر و حافظه‌ و روح و روانم که حالت طبیعی را از من می‌ربایند و خواب آلودگی بیش از اندازه می آورند، کم‌کم دارم به حالت عادی بازمی‌گردم. آن گاه که زندگی را به طور معمول طی می کردم تصورم این بود که در نهایت چهار تا پنج ساعت خواب در شبانه روز برایم کافی است، اما مصرف این داروها، سازوکار بدنم را چنان به هم ریخت که با ده دوازده ساعت خواب باز خمار بودم و دائم خمیازه می کشیدم. اکنون می‌توانم این حس را داشته باشم که روز را می‌توانم بسیار زود شروع کنم، هر چند که این روش معمولا در زندان غیرمعمول است، به ویژه در ایام بازداشت و دوران زندگی در سلول انفرادی.

 تجربه زندانیان این است که به ویژه در ایام بازداشت موقت و شرایط خاص روزهای اول زندگی در محبس، خواب و خوابیدن و روز و شب را با آن پر کردن یکی از بهترین روش‌های مبارزه و افزایش مقاومت است و فشار زندان را تخفیف دادن. به کارگیری این روش خواه ناخواه- به ویژه برای افراد بدون تجربه و بی برنامه- این حسن را دارد که در عالم خواب روزها کوتاه‌تر می‌شود و سریع تر می‌گذرد و در واقع دوران حبس و بازداشت زودتر می‌گذرد. این ابتدایی‌ترین شیوه ی مبارزه و افزایش قدرت تحمل شرایط جدید است.

 به جز خوابیدن و عمر را در خواب گذراندن، روز و شب را می‌توان به روش های دیگری نیز کوتاه تر کرد. برای افراد عادی، مطالعه و ورزش هرچند در جهت تقویت جسم و روح مهم هستند، اما در این موقعیت خاص از زندگی نقش مهمی ایفا می کنند. برای افراد مذهبی و معتقد، عبادت که می تواند به گونه‌ای آن را در دل مطالعه جای داد حائز اهمیت است. چون، در روزهای اول بازداشت معمولا دسترسی به کتاب ممنوع است و به جز قرآن یا احیانا مفاتیح چیزی در اختیار زندانی قرار نمی گیرد. مقام های امنیتی و مسوولان قضائی امکان مطالعه را از فرد بازداشت شده می گیرند تا بتوانند برنامه ی فشار روانی و شکنجه سفید را شدت بخشند.

 در این شرایط قرائت قران، ادای نماز و انجام دعا به گونه ای جای مطالعه را پر می کند. البته این امر برای افراد غیرمذهبی یا کسانی که نمی‌توانند وقت زیادی را به این امور اختصاص دهند، به شیوه‌های دیگر قابل ترمیم و تصحیح است، از جمله روی آوردن به تمرین های ذهنی و مرورخاطره های تلخ و شیرین گذشته. در این وضعیت روی آوردن به اشعار، سروده‌ها و ترانه‌های مورد علاقه که رسوباتش در ذهن مانده یا می‌توان تلاش کرد آنها را در ذهن بازپروری کرد و از زیر غبار گذشته بیرون آورد، بسیار مفید است، همان گونه که مرور خاطره‌ها و زیر و بم های عمر گذشته و حتی نوعی زندگی خیال پردازانه و هم زیستی مجازی با عزیزان و دوستان از سوی دیگر.

 روی دیگر سکه انجام ورزش است و پیاده روی درون سلول‌های انفرادی کوچک که نوعی دور خود چرخیدن است و در نهایت در یک اتاق دو در سه که بخشی از آن را هم سینک دستشویی، توالت یا لوله فاضلاب و وسایل گرمازا محدود می‌ سازد، رفت و آمد و گام کند یا تند برداشتن. گاه حتی در این سیاه چال و دخمه حمامی هم تعبیه شده است که راه رفت و برگشت و پیاده روی را محدود و محدودتر می سازد.

به هر حال خواب، مطالعه و ورزش سه رکن افزایش تحمل دوران حبس است و گذراندن سریع تر زمان بازداشت. به هر کدام از این سه رکن می‌توان زیر مجموعه‌هایی نیز افزود و گاه آن ها را تا ده دوازده مورد ریز کرد. خوشبخت آن افرادی هستند که گاه در گوشه ای از سلول‌ انفرادی اثر و ردی از زندانیان پیشین می یابند و دستورالعمل های آموزشی نوشته بر در یا حک شده بر دیوار! این حاصل یک عمر بازداشت شدن و زندان دیدن است که عصاره ی آن توسط زندانیان با تجربه‌ به افراد تازه وارد یا کم تجربه انتقال می یابد تا احیانا سختی کمتری ببینند.

 البته ماجرا با ورود به بند عمومی تا حدودی تفاوت می‌کند، چون دسترسی به هواخوری، کتاب و وسایل تفریح، ورزش و مطالعه اندکی بهبود می‌یابد. از آن ها مهم تر امکان گفت‌وگو با دیگران است و وقت گذراندن با زندانیان هم فکر و حتی بیگانه. در مواردی افراد درون گرایی هستند که ترجیح می دهند در سلول انفرادی یا چند نفره زندگی کنند و درگیر خوب و بد مکان های عمومی نشوند، به ویژه اگر همدم و دوستی چون کتاب دارند یا اهل نوشتن و ترجمه کردن هستند.

 در مورد شخص من هم این امر تا حدی صدق می کند، چون فارغ از آثار درد و محدودیت شکستگی استخوان قفسه سینه، هرچه فضای محدودیت کمتر شده، از میزان ورزش و مطالعه ام نیز کاسته شده و دارد می‌شود. باید فکری اساسی برای حل این مشکل بکنم. در دوران بازداشت در بند ۲۰۹ به طور متوسط تا ده کیلومتر در روز در فضایی شش متر مربعی راه می‌رفتم و در مجموع سه چهارساعت نرمش و ورزش می‌کردم. به همین میزان هم وقتم به خواندن نماز و قران می‌گذشت. هفته‌ای یک ختم قرآن و یک روز کامل نماز قضا یا هدیه به دیگران، به علاوه شب‌های جمعه که خواندن قران و نماز برای اموات نیز به برنامه ی روزانه افزوده می‌شد. این امر تا مدت‌ها پس از رفتن به زندان‌های عمومی نیز ادامه یافت و گمان می‌کنم تا ۵۰ هفته و ۵۰ ختم قران پیش رفت.

 به موازات کاسته شدن از این کار، بحث ورزش و نرمش کردن هم رفته رفته کم و کمتر شد تا نهایت به روزی یک ساعت یا یک ساعت و نیم در ساعت ‌رسید که اکنون به دلیل مشکلات جسمی در عمل تعطیل شده است. با این وجود از امروز سعی کردم دست کم بخشی از کارهای بدن‌سازی را که بر روی کمر و پاها فشار نمی‌آورد، اندک اندک شروع کنم. برنامه‌های تفریحی یا ورزش فکری چون بازی حکم و شطرنج و تخته نرد نیز وقت مطالعه را محدود کرده است و اکنون، در ایام ماه رمضان، انجام مناسک و عبادات نیز بخشی از وقت انسان را می‌گیرد و البته روزها را کوتاه تر می سازد واز امتداد شب می کاهد.

 پیش خود فکر کرده ام اگر این وضع ادامه پیدا کند و در رجایی شهر بمانم و امکانات در همین حد موجود باشد، با پایان یافتن ماه رمضان و احیانا بهبود وضع جسمی‌ام، برنامه منظم‌تری را برای خودسازی جسمی و روحی و کارهای آموزشی به کار بگیرم. البته باید گفت انشاءالله و امید به خدا، چون چنین حرف‌های قطعی را در زندان زدن با جسارت زیاد می‌خواهد یا ناشی از خیال پردازی بیش از اندازه است. انسان باید خیلی خوش باور و مثبت اندیش باشد تا دل به دریافت کتاب، نوار موسیقی و به ویژه نوارهای زبان ببندد و تنظیم یک زندگی مطلوب و ایده آل. به هر حال باید دید که حکم دادگاه چه خواهد بود و مدت دقیق ماندن در حبس چه میزان.

 امروز کتاب‌های جدیدتری در اختیارم قرار گرفت، طبق معمول رمان‌های تازه ای که معمولا در اختیار دوستان دیگر هم قرار می‌گیرد، همچنین نوارهای موسیقی تازه که این بار لطف و همت مرتضی در تهیه و ارسال آن نقشی ویژه‌ داشته است.

 با حشمت هم در این خصوص صحبت شده که جای خاصی برای مطالعه و خواندن کتاب پیدا کنیم؛ مکانی راحت و توام با سکوت و دورتر از هیاهوی گفت‌وگوهای فردی یا همهمه ی زمان تماشای برنامه های خاص تلویزیون که گاه بسیار آزاردهنده می‌شود؛ مخصوصا از جانب کسانی که علاقه بسیاری به دیدن فیلم و سریال دارند و بازی‌های ورزشی. از حق نباید گذشت که گاه مسائل دیگر هم می تواند آزاردهنده باشد، مانند شلوغ کاری ها و سروصداهای زیاد من. آن زمانی است که دل از هواخوری می‌کنم یا کاری زیرهشت ندارم -ـ برای پیگیری امور شخصی یا عمومی -ـ و در حسینیه حضور دارم.

 امروز درخواست خرید دو تخته فرش جدید ۳ در ۴ ماشینی را ارائه دادم، یکی برای محل سکونت جمعی، طبرزدی، اسانلو و رفیعی. البته اکنون خادمیان هم به جمع آنان اضافه شده است، هر چند که به دلیل قرار گرفتن تختش نزد ما، هرگاه که میل کند از وسائل این مکان هم استفاده می کند. جمع اخیر رفت و آمد بیشتری دارند و مهمان هایی از میان زندانیان عادی. این ها همان هایی هستند که علاقه بیشتری به جمع، مکان و مسائل سیاسی دارند یا ملاحظات کمتری نسبت به پیامدهای ناشی از برقراری این نوع ارتباط‌ها و حضورها. فرش دیگر به منظور پهن شدن در مکانی خاص برای مطالعه در نظر گرفته شده است. این مکان اگرچه درون حسینیه واقع شده یا کتابخانه سابق -ـ آشپزخانه و انبارکنونی-ـ اما این حسن را دارد که چراغ آن شبانه ‌روز روشن است. 

ظهر وقتی برای تحویل وسایل ارسالی - ۱۲ نوار موسیقی، ۴ کتاب و یک دستگاه شارژ باطری و چند باطری- مرا به واحد حفاظت زندان احضارکردند، خبر دادند که ”تو باید در این جا بمانی، چون قاضی ناظر زندان می‌خواهد ترا ببیند و بازجویی کند”. ابتدا تصور کردم که شکایت من از مقام های بالای کشور به گونه‌ای به جریان افتاده است، بعد معلوم شد که زیادی خوش بین بوده‌ام، چون گفته شد که مرتبط است با شکایتی از تو، بابت جرائم داخل زندان.

ذهنم ابتدا رفت به شکایت چند روز پیش. اما مساله این بود که شکایت مصطفی عمدتا علیه محمودیان و اسانلو بود، در حالی که مدعی بود آن را پس گرفته است. تازه بعید بود که بخواهند به این سرعت به این شکایت رسیدگی کنند.

 با ظاهر شدن داوود و مهدی و مسعود در آستانه ی در، ذهنم رفت به دعوای ماه قبل با داوودی. با توجه به مذاکره و اعلام رضایت طرفین از یکدیگر و عدم حضور شاکی، پرونده‌ به نوعی مختومه اما تاکید شد: ”چون رضایت طرفین جنبه ی شخصی دارد؛ می‌ماند شکایت زندان بابت اختلال در نظم و…” در این صورت پای ارژنگ هم خواه ناخواه به میان کشیده می‌شد. او دیشب حالش به هم خورد. شش هفته اعتصاب غذا توان حرکت را از وی گرفته است. صبح وقتی هواخوری بودم مسعود دنبالم آمد و با دست اشاره کرد که بالا بیا. دقایقی بعد دیدم گرامی دم در حسینیه منتظر من است با طرح این درخواست که ”اگر می‌شود با ویلچیر تو داوودی را به اداره حفاظت انتقال دهند، چون توان رفتن ندارد”.

 در محل شورای نظارت زندان در برابر قاضی سزاوار قرار گرفتیم و این اتهام که در نظم زندان اخلال ایجاد کرده و به اموال دولتی صدمه زده اید. مجازات این عمل سه تا هفت سال حبس اضافی است. توضیح داده شد که پرونده مختومه شده و اموال مورد اشاره-ـ به ویژه دولتی ها-ـ شکسته نشده است. قاضی صحبت میز پینگ پنگ را به میان کشید و شکسته شدن لامپ مهتابی. اضافه شدکه پایه میز خودش افتاده و اکنون صحیح و سالم است و لامپی هم شکسته نشده است. نکته ی دیگری که او متذکر شد این بود که حتی اگر یک خودکار شکسته شود یا سروصدایی بلند گردد قاضی می‌تواند به آنها استناد کند و حکم صادر نماید و حبس‌های طولانی برای زندانیان در نظر بگیرد!

 بازپرس در این جریان متوجه ی نوع جرم‌ ما و ارتباط آن با انتخابات شد و مسوولیت‌های دولتی گذشته و سوابق مبارزاتی ما، بخصوص من و داوود. در این میان، به این نتیجه رسید که گویا گزارش مربوطه به ما ارتباطی نداشته است و تنها نام ما در پرونده مطرح شده است. چون شاکی رئیس زندان بود و شخص حاج کاظم، تاکید کردیم که او و دیگر مسوولان زندان روابط خوبی با ما دارند و نوع تعامل شان و اجابت درخواست‌های ما نشان می‌دهد که نباید مشکلی از جانب آن ها باشد و احتمالا کار جایی گیر دارد.

 نزدیک بودن مکان شورا و دفتر رئیس زندان ماجرا را به گونه‌ای مختومه کرد و ختم به خیر. شخص حاج کاظم شهادت داد که علیه این جمع شکایتی مطرح نشده منظور و طرف دعوا داوودی بوده است. به این دلیل، دستور داده شد که او را بیاورند. ارژنگ هم این بحث را مطرح کرد که این یک پرونده‌سازی است تا شکایتش علیه مسؤولان زندان که هفت ماه پیش ارائه شده و تاکنون به آنها رسیدگی نشده است لوث گردد. قاضی تلاش کرد او را قانع کند که بهتر است در جهت جلب رضایت مسؤولان زندان تلاش کند که با مقاومت وی مواجه شد و تاکیدش بر ضرورت پیگیری پروندهای گذشته-و شکایت پیشین.

چون ضرورتی برای حضور ما نبود به حسینیه بازگشتیم، اما با دستی پر و تجربه ای جدید- دست کم برای من. حال متوجه بودم که کوچک‌ترین خطا و اشتباه عمدی یا حتی سهوی - با زمینه‌سازی قبلی از سوی زندانی تحریک شده یا زندانبان - چگونه می‌تواند چند برابر حبس سیاسی بر مدت زندان بیفزاید.

 ماجرایی دیگر از این دست، احضار صبح زود مصطفی بود به زیر هشت برای اعزام به مراجع قضایی. او ابتدا امتناع می‌کرد و پاسدار بندها با حضور در حسینیه اصرار بر ضرورت رفتن داشتند یا اعلام نرفتن به صورت مکتوب. به گونه‌ای ناخواسته پای من هم به این ماجرا کشیده شد، چون بیدار بودم و مشغول نوشتن یادداشت‌های روزانه. گفتم: ”چرا نمی‌روی؟ نرفتن یعنی تمدید شدن زمان دادگاه و اضافه شدن دوران بازداشت.“ توضیح داد که این دادگاه مربوط به پرونده ی کنونی نیست چون زمانش تا اواخر شهریور به تعویق افتاده است.

 مصطفی حدس می زد که مورد جدید مربوط می شود به شکایتش از مسوولان زندان و بازجوها، بابت ضرب و جرح هنگام بازجویی. او را قانع کردم که نرفتن فایده‌ای ندارد و بهانه ی خواب یا بیماری چاره ساز نیست، علاوه بر این که ماجرا به نفع تو خواهد بود، به ویژه در زمانی که بحث شکنجه ی زندانیان در جامعه مطرح است. او رفت و دیر هم بازگشت، بعد از ساعت پنج. این تاخیر مصادف شد با زمانی که برای وقت تلفن گرفته شده بود، تا تکلیف زمان و مدت تلفن‌های جدید با گرامی روشن شود. دفتری، افسر نگهبان که به من قول داده بود، یک ربع قبل از زمان مقرر تلفن‌ها را در اختیار زندانیان و رضا قرار دهد، حال با اصرار مصطفی مواجه بود برای تلفن اضطراری زدن. او می گفت که “ از دادگاه آمده‌ام و خانواده‌ام نگرانند و…“ برای این که درخواست درست مصطفی اجابت شود قرار شد، او نوبت عادی خود را به رضا بدهد.

 او که به حسینیه آمد، معلوم بود حسابی خوشحال است. کلی تشکر کرد که چه خوب شد که توصیه کردی به دادگاه بروم. چون ماجرای شکایت خوب پیش رفته است. منصور و حشمت مشغول بازی شطرنج بودند و من هم ناظر نشسته در کنار آنان. اسانلو که صحبت‌های مصطفی را شنید، تاکید کرد که اگر بازی تلفن را در نیاوری با دیگران مشکل نخواهی داشت. هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدیم دارد حق رضا را می‌خورد. بعد هم آخر شب طلبکار که این حق خودم بوده و دفتری وقت اضافه به من داده بوده است و…. از کوره در رفتم و عصبانی به زیر هشت مراجعه کردم، برای دادن توضیحات و زنده کردن حق رفیعی. باز ما ماندیم و دعوا با مصطفی و در نهایت یک استخوان لای زخم.

صبح یکشنبه ۷/۶/۸۹ ساعت ۸ کتابخانه حسینیه بند۳ کارگری

 

پس از نگارش:

از امروز صبح روی سایت‌ها خبر نامه‌ام به دبیرکل سازمان ملل مطرح شد و کم‌کم تا شب کشیده شد به رادیوها. باید منتظر بازتاب داخلی آن باشم. ماجرای نامه به رئیس‌جمهور برزیل هم گویا در محافل بین‌المللی بازتاب زیادی داشته، به گونه‌ای که روزنامه ی دولتی ایران هم مجبور شده است به آن بپردازد. سفیر برزیل در بلژیک هم با خواهر رضا تماس گرفته و گفته که موضوع به وزارت خارجه کشور متبوعش منتقل شده است.