قا ب ♦ چهارفصل

نویسنده
شهلا گروسی

کارتون هنری است که در ارتباط با مخاطب معنا پیدا می کند و کامل می شود. کارتون در زمان و مکان تولدش تأثیر ‏لازم را می گذارد، واکنش هنرمند را نسبت به دنیای اطراف نشان می دهد و بازتاب آن در میان مخاطبان، کارتونیست ‏را انگیزه ای مضاعف برای ادامه راه می بخشد. کارتون بی مخاطب مثل خانه ای خالی از سکنه محکوم به زوال و ‏نابودی است. مرگ مخاطب برای هنر دردناک است، اما برای هنر کارتون، عین فاجعه یا در واقع پایان آن است…‏

cartoon707_1.jpg

‎ ‎مرگ مخاطب‎ ‎

وبلاگ کارتونس متعلق به امین مویدی چکیده ای از مصاحبه با استاد جواد مجابی ادیب و طنزپرداز صاحب نام را ‏منتشر کرده است. در بخشی از این مصاحبه آقای مجابی می گوید: “اگر جامعه به سنن و عادات قدیمی خودش وفادار ‏باشد به محض اینکه شما بر علیه آن سنن و عادات حرکت کنید جلو شما را می‌گیرد. این اواخر می‌خواستم مقاله‌ای به نام ‏مرگ مخاطب بنویسم. ما دچار مرگ مخاطب شده‌ایم. مسأله ما دیگر مرگ مؤلف نیست. ما الان مخاطب نداریم؛ ‏مخاطب اگر بی‌پول باشد، بی‌حوصله باشد، دلخور باشد،‌ مأیوس باشد یا معاند باشد، به این بازار نمی‌آید. شما کارتان را ‏تولید کرده‌اید ولی وسط بازار مانده. ماجرای مرگ مخاطب برای هنر ایران مطرح است.”(1)‏

سخنان آقای مجابی بسیار مهم و قابل تأمل است. کارتون، خصوصاً هنری است که در ارتباط با مخاطب معنا پیدا می ‏کند و کامل می شود، نقاشی نیست که بوم های نقاش را بعد از مرگ اش از کارگاه درآوری و به نمایش بگذاری یا شعر ‏نیست که سال های سال بعد، دست نوشته های شاعر فقید را از کشوی میزش بیرون کشی و منتشر کنی، اتفاق خاصی ‏هم نیفتد. کارتون در زمان و مکان تولدش تأثیر لازم را می گذارد، واکنش هنرمند را نسبت به دنیای اطراف نشان می ‏دهد و بازتاب آن در میان مخاطبان، کارتونیست را انگیزه ای مضاعف برای ادامه راه می بخشد. کارتون بی مخاطب ‏مثل خانه ای خالی از سکنه محکوم به زوال و نابودی است. مرگ مخاطب برای هنر دردناک است، برای هنر کارتون، ‏عین فاجعه یا در واقع پایان آن است.‏

cartoon707_2.jpg

اما با کدام دم مسیحائی می توان این مرده را جان دوباره بخشید، به شور و شوق آورد و به تماشای آثار کارتون نشاند؟‏

آقای مجابی در این مصاحبه به چند عامل مخاطب کُش، فهرست وار اشاره کرده است: بی پولی، بی حوصلگی، یأس و ‏البته عناد مخاطب نسبت به نگاه کارتونیست.‏

پیش تر در مقاله ای مفصلاً به انتقادناپذیری و ظرفیت پایین جامعه برای تحمل شوخی و طنز اشاره کرده بودم. مخاطبان ‏ما کمتر به آثاری که رفتارهای اجتماعی را نشانه می روند و فرهنگ عمومی را ملامت می کنند، روی خوش نشان می ‏دهند. آنها ترجیح می دهند که یک فرد، مثلاً محمود احمدی نژاد به عنوان مسئول تمام مشکلات، مصائب، شر و بدی ‏روی زمین شناخته و سوژه هجو کارتون ها شود. در واقع “اشخاص” در کارتون و کاریکاتور، حکم عروسک های ‏‏”وودو” را پیدا کرده اند که کاریکاتوریست، برای مجازات فرد به تصویر کشیده شده و رضای دل مخاطب، با سوزن به ‏جان شان می افتد (البته اگر جرأت عواقب احتمالی را داشته باشد). کارتون هایی که سیاستمداران و چهره ها را به ‏عنوان متهمین اصلی مشکلات جامعه، معرفی می کنند مرزی بین خوب و بد، مقصر و بی تقصیر، مردم و مسئولین، ‏ظالم و مظلوم می کشند و این مرزبندی البته، خوش آیند اکثر ما است که خود را این طرف مرز در صف مظلومین، ‏خوبان و بیگناهان می پنداریم. غیر از این باشد ما هم به “مرگ مخاطب” دچار می شویم و ترجیح می دهیم که عطای ‏کارتون را به لقای آن ببخشیم. پس چه در جایگاه حاکمان باشیم یا حکم شوندگان، کارتونیست را وادار می کنیم که به ما ‏باج دهد تا حضور و وجودش را به رسمیت بشناسیم. ‏

cartoon707_3.jpg

از این عامل که بگذریم، چطور می توان مخاطب را تشویق کرد تا بر “بی حوصلگی” و “یأس” خود فائق آید و به رغم ‏‏”بی پولی” دست به جیب برد و بابت مجلات کارتون بهایی بپردازد؟ آقای مجابی در سخنان ارزشمند خود، طنز و ‏کارتون را به دو بخش “هجو” و “طنز” تقسیم کرده است؛ این سو، طنزی خردمندانه و عفیف که طبق اسناد تاریخی، ‏ریشه در فرهنگ ایران داشته و آن سو، هجوی سخیف و هتاک که با ورود تازیان، در فرهنگ و ادبیات ما جا باز کرده ‏است. سنت هجو و هتاکی عربی در کارتون امروزی تبدیل می شود به جریان آثار عوامانه که به نقد سطحی از اوضاع ‏می پردازند و طنز خردمندانه هم در آثار اردشیر محصص و کارتون های نخبه گرا تجسم می یابد.(2) شکی در ‏ارزشمندی و فرهیختگی طنز آثار محصص، رادپور و هنرمندان نخبه از این دست نیست. اما باید پذیرفت این شکل از ‏کارتون در هیچ کجای جهان، مخاطب مرده را احیا نکرده است. کارتون نخبه گرا مخاطبان خاص خود را دارد که در ‏هر حال بهای کالاهای فرهنگی را می پردازند و ندرتاً بی پولی و بی حوصلگی را بهانه بی توجهی به آثار مورد علاقه ‏شان می کنند. به نظر می آید تقسیم بندی آقای مجابی که ریشه در نگاه روشنفکرانه رایج دهه پنجاه دارد، حد وسطی ‏برای “طنز فاخر” و “هجو سخیف” قائل نمی شود که چنین دیدگاهی البته کمکی به معضل “مرگ مخاطب” در ایران ‏نخواهد کرد. ‏

cartoon707_4.jpg

در فرانسه، انگلستان، آمریکا و سایر کشورهایی که سنت کارتون روشنفکرانه ریشه داری داشته اند همزمان، جریان ‏مخاطب گرای قدرتمندی در مطبوعات و سایر رسانه های بصری به جذب مخاطبان عام پرداخته است. این آثار به هیچ ‏وجه سخیف، هتاک، سطحی یا مبتذل نبوده و نیستند اما از قدرت جذب مخاطب بیشتری نسبت به جریان نخبه گرا بهره ‏می برند. در آمریکا، بین طیف آثار استین برگ، براد هولاند،… و آثار به اصطلاح سخیف، سنت کارتون و طنز مجله ‏‏”‏MAD‏” قرار دارد که مرز بین هنر عوام و نخبه گرا را محو کرده است. در فرانسه هم هنرمندانی مثل پلانتو و سمپه ‏چنین کرده اند. در ایران کارتونیست هایی مثل بزرگمهر حسین پور، جواد علیزاده و علی درخشی، نگاه موشکافانه خود ‏را با شوخ طبعی و ملاحت درهم آمیخته و مخاطبان عام و خاص فراوانی یافته اند. در واقع باید پذیرفت که دیگر با ‏انگاره های مدرنیستی نمی توان فرآورده های هنری را مرزبندی کرد و “اندیشمندی” و “مخاطب گرایی” را دو خط ‏لاجرم متنافر دانست. اگر بدنه کارتون ما دچار مرگ مخاطب است که البته چنین است یکی از عوامل مهم آن نبود یا ‏کمبود چنین آثاری است که فاصله سنتی هنر نخبه گرا و سخیف را پر کرده باشند.‏

در هر حال به انتظار وقتی می نشینیم که استاد مجابی مقاله وعده داده شده در باب “مرگ مخاطب” را مرقوم فرمایند و ‏صورت مسأله و راه های درمان را از نگاه خود به تفصیل بیاورند. باشد که سرآغاز بحث و تحقیقی جدی درباره مشکل ‏مخاطب در کارتون ایران شود.‏

‏(1)‏‎ ‎و(2): تاملی پر از شک و شوخ چشمی. ‏http://www.cartoones.blogfa.com/post-117.aspx