کارتون هنری است که در ارتباط با مخاطب معنا پیدا می کند و کامل می شود. کارتون در زمان و مکان تولدش تأثیر لازم را می گذارد، واکنش هنرمند را نسبت به دنیای اطراف نشان می دهد و بازتاب آن در میان مخاطبان، کارتونیست را انگیزه ای مضاعف برای ادامه راه می بخشد. کارتون بی مخاطب مثل خانه ای خالی از سکنه محکوم به زوال و نابودی است. مرگ مخاطب برای هنر دردناک است، اما برای هنر کارتون، عین فاجعه یا در واقع پایان آن است…
مرگ مخاطب
وبلاگ کارتونس متعلق به امین مویدی چکیده ای از مصاحبه با استاد جواد مجابی ادیب و طنزپرداز صاحب نام را منتشر کرده است. در بخشی از این مصاحبه آقای مجابی می گوید: “اگر جامعه به سنن و عادات قدیمی خودش وفادار باشد به محض اینکه شما بر علیه آن سنن و عادات حرکت کنید جلو شما را میگیرد. این اواخر میخواستم مقالهای به نام مرگ مخاطب بنویسم. ما دچار مرگ مخاطب شدهایم. مسأله ما دیگر مرگ مؤلف نیست. ما الان مخاطب نداریم؛ مخاطب اگر بیپول باشد، بیحوصله باشد، دلخور باشد، مأیوس باشد یا معاند باشد، به این بازار نمیآید. شما کارتان را تولید کردهاید ولی وسط بازار مانده. ماجرای مرگ مخاطب برای هنر ایران مطرح است.”(1)
سخنان آقای مجابی بسیار مهم و قابل تأمل است. کارتون، خصوصاً هنری است که در ارتباط با مخاطب معنا پیدا می کند و کامل می شود، نقاشی نیست که بوم های نقاش را بعد از مرگ اش از کارگاه درآوری و به نمایش بگذاری یا شعر نیست که سال های سال بعد، دست نوشته های شاعر فقید را از کشوی میزش بیرون کشی و منتشر کنی، اتفاق خاصی هم نیفتد. کارتون در زمان و مکان تولدش تأثیر لازم را می گذارد، واکنش هنرمند را نسبت به دنیای اطراف نشان می دهد و بازتاب آن در میان مخاطبان، کارتونیست را انگیزه ای مضاعف برای ادامه راه می بخشد. کارتون بی مخاطب مثل خانه ای خالی از سکنه محکوم به زوال و نابودی است. مرگ مخاطب برای هنر دردناک است، برای هنر کارتون، عین فاجعه یا در واقع پایان آن است.
اما با کدام دم مسیحائی می توان این مرده را جان دوباره بخشید، به شور و شوق آورد و به تماشای آثار کارتون نشاند؟
آقای مجابی در این مصاحبه به چند عامل مخاطب کُش، فهرست وار اشاره کرده است: بی پولی، بی حوصلگی، یأس و البته عناد مخاطب نسبت به نگاه کارتونیست.
پیش تر در مقاله ای مفصلاً به انتقادناپذیری و ظرفیت پایین جامعه برای تحمل شوخی و طنز اشاره کرده بودم. مخاطبان ما کمتر به آثاری که رفتارهای اجتماعی را نشانه می روند و فرهنگ عمومی را ملامت می کنند، روی خوش نشان می دهند. آنها ترجیح می دهند که یک فرد، مثلاً محمود احمدی نژاد به عنوان مسئول تمام مشکلات، مصائب، شر و بدی روی زمین شناخته و سوژه هجو کارتون ها شود. در واقع “اشخاص” در کارتون و کاریکاتور، حکم عروسک های ”وودو” را پیدا کرده اند که کاریکاتوریست، برای مجازات فرد به تصویر کشیده شده و رضای دل مخاطب، با سوزن به جان شان می افتد (البته اگر جرأت عواقب احتمالی را داشته باشد). کارتون هایی که سیاستمداران و چهره ها را به عنوان متهمین اصلی مشکلات جامعه، معرفی می کنند مرزی بین خوب و بد، مقصر و بی تقصیر، مردم و مسئولین، ظالم و مظلوم می کشند و این مرزبندی البته، خوش آیند اکثر ما است که خود را این طرف مرز در صف مظلومین، خوبان و بیگناهان می پنداریم. غیر از این باشد ما هم به “مرگ مخاطب” دچار می شویم و ترجیح می دهیم که عطای کارتون را به لقای آن ببخشیم. پس چه در جایگاه حاکمان باشیم یا حکم شوندگان، کارتونیست را وادار می کنیم که به ما باج دهد تا حضور و وجودش را به رسمیت بشناسیم.
از این عامل که بگذریم، چطور می توان مخاطب را تشویق کرد تا بر “بی حوصلگی” و “یأس” خود فائق آید و به رغم ”بی پولی” دست به جیب برد و بابت مجلات کارتون بهایی بپردازد؟ آقای مجابی در سخنان ارزشمند خود، طنز و کارتون را به دو بخش “هجو” و “طنز” تقسیم کرده است؛ این سو، طنزی خردمندانه و عفیف که طبق اسناد تاریخی، ریشه در فرهنگ ایران داشته و آن سو، هجوی سخیف و هتاک که با ورود تازیان، در فرهنگ و ادبیات ما جا باز کرده است. سنت هجو و هتاکی عربی در کارتون امروزی تبدیل می شود به جریان آثار عوامانه که به نقد سطحی از اوضاع می پردازند و طنز خردمندانه هم در آثار اردشیر محصص و کارتون های نخبه گرا تجسم می یابد.(2) شکی در ارزشمندی و فرهیختگی طنز آثار محصص، رادپور و هنرمندان نخبه از این دست نیست. اما باید پذیرفت این شکل از کارتون در هیچ کجای جهان، مخاطب مرده را احیا نکرده است. کارتون نخبه گرا مخاطبان خاص خود را دارد که در هر حال بهای کالاهای فرهنگی را می پردازند و ندرتاً بی پولی و بی حوصلگی را بهانه بی توجهی به آثار مورد علاقه شان می کنند. به نظر می آید تقسیم بندی آقای مجابی که ریشه در نگاه روشنفکرانه رایج دهه پنجاه دارد، حد وسطی برای “طنز فاخر” و “هجو سخیف” قائل نمی شود که چنین دیدگاهی البته کمکی به معضل “مرگ مخاطب” در ایران نخواهد کرد.
در فرانسه، انگلستان، آمریکا و سایر کشورهایی که سنت کارتون روشنفکرانه ریشه داری داشته اند همزمان، جریان مخاطب گرای قدرتمندی در مطبوعات و سایر رسانه های بصری به جذب مخاطبان عام پرداخته است. این آثار به هیچ وجه سخیف، هتاک، سطحی یا مبتذل نبوده و نیستند اما از قدرت جذب مخاطب بیشتری نسبت به جریان نخبه گرا بهره می برند. در آمریکا، بین طیف آثار استین برگ، براد هولاند،… و آثار به اصطلاح سخیف، سنت کارتون و طنز مجله ”MAD” قرار دارد که مرز بین هنر عوام و نخبه گرا را محو کرده است. در فرانسه هم هنرمندانی مثل پلانتو و سمپه چنین کرده اند. در ایران کارتونیست هایی مثل بزرگمهر حسین پور، جواد علیزاده و علی درخشی، نگاه موشکافانه خود را با شوخ طبعی و ملاحت درهم آمیخته و مخاطبان عام و خاص فراوانی یافته اند. در واقع باید پذیرفت که دیگر با انگاره های مدرنیستی نمی توان فرآورده های هنری را مرزبندی کرد و “اندیشمندی” و “مخاطب گرایی” را دو خط لاجرم متنافر دانست. اگر بدنه کارتون ما دچار مرگ مخاطب است که البته چنین است یکی از عوامل مهم آن نبود یا کمبود چنین آثاری است که فاصله سنتی هنر نخبه گرا و سخیف را پر کرده باشند.
در هر حال به انتظار وقتی می نشینیم که استاد مجابی مقاله وعده داده شده در باب “مرگ مخاطب” را مرقوم فرمایند و صورت مسأله و راه های درمان را از نگاه خود به تفصیل بیاورند. باشد که سرآغاز بحث و تحقیقی جدی درباره مشکل مخاطب در کارتون ایران شود.
(1) و(2): تاملی پر از شک و شوخ چشمی. http://www.cartoones.blogfa.com/post-117.aspx