ابعاد مسئولیت اپوزیسیون

عباس عبدی
عباس عبدی

مدتی پیش در خلال مصاحبه‌ای که با روزآن‌لاین انجام دادم جمله‌ای را به ‌این ‌صورت گفتم که: “مشکل اصلی ایران بیش از آن که حکومت‌ها باشند،(که آنها هم بخشی از مشکل‌ هستند) منتقدین هستند. تا کنون در ایران چند بار حکومت عوض شده است ولی ظاهرا کماکان در پله اول ایستاده‌ایم و بازهم عده‌ای خواهان براندازی و تغییر حکومت هستند، در حالی که تجربه‌های پیشین نشان داد که تغییر حکومت ضمن آن که هزینه‌های بسیار سنگینی دارد، راهگشا هم نیست، ولی اصلاح حکومت‌ها حتی اگر ناموفق بوده، هزینه چندانی نداشته است”. بعدا مطلع شدم که برخی از این نیروها و افراد از بیان جمله اول ناراحت شده و به‌آن نقد داشته‌اند. به دلایل متعدد چنین واکنشی غیرطبیعی و نامنتظره نبود، یک‌ دلیل آن به‌ نحوه بیان من برمی‌گردد که این جمله را بدون توضیحات لازم دردل یک مصاحبه بیان کردم. بنابراین دراین نوشته می‌کوشم که مقصود خود از این جمله و دلایل درست بودن آن‌ را بیان کنم تا اگر کسی یا کسانی به آن جمله معترض بودند، باآگاهی از منظور و استدلال من بتوانند نقد خود را معطوف به‌ این توضیحات نمایند.

 

اپوزیسیون کیست؟

ابتدا باید گفت که منظور از اپوزیسیون یا منتقدین کیست؟ اپوزیسیون شامل طیف گسترده‌ای از افراد و گروه‌هایی هستند که مدعی‌اند برای اداره جامعه و کشور، ایده‌ها، طرح‌ها و صلاحیت‌های اخلاقی و حرفه‌ای بیشتری را نسبت به حکومت دارند. یک ‌سوی این طیف شامل گروه ها و افرادی است که خواهان اصلاحات از طریق همکاری و مشارکت درون حکومتی و برمبنای قانون هستند، و سوی دیگر طیف هم کسانی هستند که برای حمله نظامی و جنگ داخلی لحظه شماری می‌کنند تا درپناه بمب‌ها و هواپیماها و تانک‌های دیگران به فتح تهران نایل شوند. درواقع اپوزیسیون یعنی هر فرد یا گروهی که خود را به ‌نحو غیرقابل جمعی با حکومت موجود تعریف می کند. البته این مساله فقط به حکومت فعلی خلاصه نمی‌شود. درحکومت پیشین هم همین تقسیم‌بندی را باید لحاظ کرد، و پوزیسیون فعلی در آن ‌زمان اپوزیسیون بود و آنان هم مشمول گزاره پیش گفته من می‌شوند، ولذا تحلیل من در این یادداشت محدود به ‌اپوزیسیون فعلی نیست و گذشتگان را هم شامل می‌شود.

 

منطق مدعا

پرسش از علت یا علل نامطلوب بودن وضعیت جامعه ما و تعیین مقصر برای آن را می توان از سه زاویه پاسخ داد. زاویه اول، بی‌طرفی محض سیاسی و از موضع یک تحلیل گر و ناظر بیرونی است. زاویه دوم در نقد یک کنش‌گر منتقد و زاویه سوم در نقد حکومت است. این نوشته از زاویه دوم و در نقد منتقدین است و نافی نقدهای زیادی که به حکومت وارد است نیست.

نکته دیگر این که باید میان دو عامل و متغیر مستقل یا وابسته تمایز قائل شد. درتحلیل اجتماعی همیشه این نکته محوری مطرح است که عوامل و متغیرهای مستقل و تاثیرگذار بر متغیر وابسته چیست؟ اگر اپوزیسیون برای ایده ها، طرح‌ها و صلاحیت‌های خود اعتباری بیش از پوزیسیون قایل باشد در این ‌صورت جایگاه متغیر مستقل را برای خود تعریف و اشغال کرده است. اگر اپوزیسیون وضع جامعه را در شرایط مطلوب نمی‌داند یا باید از این جایگاه(متغیر مستقل و تاثیرگذار بودن) دست بکشد یا باید در رفتار و برنامه‌های خود به نحوی تجدید نظری کند که به این جایگاه دست یابد. درغیراین‌صورت نمی‌تواند از یک سو مدعی با صلاحیت‌تر بودن باشد واز سوی دیگر تمام مشکلات و حل نشدن آن را به ‌عهده عوامل و متغیرهای دیگر از جمله حکومت بگذارد (که دراین ‌صورت آن عوامل و متغیرها، مستقل و تاثیرگذار فرض خواهند شد) و خود را از مسئولیت در وضع موجود مبرا بداند.

اگر گفته شود که وضع جامعه ما نامطلوب است، و علت نامطلوب بودن آن‌هم پوزیسیون است، در این ‌صورت دو راه کلی برای تغییر وضع وجود دارد. یا این که معتقدیم پوزیسیون باید خود را اصلاح کند (دراین‌صورت پوزیسیون را یک متغیر مستقل می‌دانیم) و ماهم باید با مشارکت و حمایت خود زمینه را برای این اصلاح فراهم کنیم و حتی به‌ عنوان تسریع کننده وارد معادله و این گذار شویم، یا آن‌ که معتقدیم پوزیسیون قابل اصلاح نیست و اپوزیسیون باید آن‌ را تغییر دهد ( به این معنا اپوزیسیون متغیر مستقل خواهد بود)، دراین‌صورت اگر اپوزیسیون در زمان معقولی که مدعی آن است، موفق به انجام این کار نشد یا وضع بدتر گردید، روشن است که اشکال اساسی در راهبرد، توان و صلاحیت‌های آن وجود داشته است، که با ادامه این راهبرد نه ‌تنها قادر به جایگزینی نیست، بلکه امکان اصلاح را هم از میان می‌برد. فارغ از این‌ که در مواردی هم که در 100 سال گذشته موفق به این جایگزینی شد، معلوم گردید که مسائل جامعه حل نشده است، و از این حیث هم می‌توان نتیجه گرفت که مشکل اصلی اپوزیسیون است، که هم راه اصلاح را مسدود می کند، و خودش هم قادر به تغییر نیست و اگر تغییری هم ایجاد کند، معلوم نیست بهتر از وضع موجود باشد.

 

موارد مصداقی

آن‌چه که گفته شد در سطح تحلیلی و قیاسی بود، دراین‌جا به موارد مصداقی هم می‌توانم اشاره کنم که بحث را از حالت انتزاعی خارج نماید.

-     یکی از مهمترین مشکلات اپوزیسیون و منتقدین حکومت، نقدناپذیری آنان است. اگر به ادبیات سیاسی موجود مراجعه کنیم، نقدهای زیادی علیه اپوزیسیون و منتقدین گذشته دیده می‌شود، از نقد حزب توده گرفته تا آل‌احمد و دکتر شریعتی و گروه‌های چریکی و غیرچریکی و… بخشی هم انتقاد از نقدهای غیرمنصفانه ای است که در گذشته علیه پوزیسیون از جمله علیه رژیم گذشته، یا افرادی امثال مرحوم بازرگان یا حتی در نقد نحوه تعامل با دکتر امینی دیده‌ می‌شود. همه این‌ها یک دلیل روشن دارد، و آن این‌ است که درآن زمان سانسور فقط محدود به اعمال آن از سوی رژیم شاه نمی‌شد، بلکه برای اظهار نظر آزادانه، از سوی منتقدین و اپوزیسیون هم نوعی سانسور به‌ مراتب شدیدتر اعمال می‌شد و هیچ‌ چیز به‌ اندازه این سانسور، منتقدین را از درون تخریب و گندیده نمی‌کرد، همچنان‌که سانسور رژیم هم، خودش را از درون پوسیده کرد. این مساله اکنون هم وجود دارد. کیست که نداند انتقاد از مبارزان پیش از انقلاب هزینه به مراتب سنگین‌تری از انتقاد از رژیم داشت؟ هزینه انتقاد از روشنفکران اپوزیسیون بسیار بیشتر از هزینه انتقاد از پوزیسیون بود. اتفاقا شیوه‌های برخورد هم کمابیش مشابه است. اکنون اگر کسی از پوزیسیون انتقاد کند، احتمالا به‌همسویی با غرب متهم می‌شود واگر کسی از اپوزیسیون انتقاد کند، به همسویی و همدستی با حکومت متهم می‌شود.

امروز که به گذشته نگاه شود، تعجب می‌کنیم که اپوزیسیون درآن زمان چگونه متوجه خطا بودن آن شیوه های خود نمی‌شدند در نتیجه به خود حق می‌دهیم که رفتار آنان را درحد یک بلاهت ارزیابی کنیم، درحالی که آنان در زمان خود، رفتارشان را عین حقیقت می دانستند و رفتار مخالفانشان را عین بلاهت می‌دانستند. ریشه این تفاوت زیاد میان برداشت امروز و دیروز از یک رفتار معین، در نبودن فضای نقد و آزاداندیشی نزد منتقدین است. اگر نقد و انتقاد خوب است، و منتقدین فقدان آن را نشانه ضعف حکومت می‌دانند، باید در عمل نشان‌دهند که خودشان به‌ این گزاره، بیش از هرکس دیگر پایبند هستند و منتقدین خود را مشفقین خویش می‌شمارند و نه دشمنان یا وابستگان به قدرت؛ و در پاسخ به نقدهای آنان فقط به انگیزه شناسی‌های موهوم استناد نمی کنند، بلکه بیش از هرچیز منطق نقد آنان را ارزیابی کرده، می‌پذیرند یا رد می کنند. باید باور داشت، هرکسی که امروز نقدهای ملایم را پذیرا باشد، فردا با نقدهای ویرانگر، نابود نخواهد شد.

 اپوزیسیون خودرا متخصص نقد حکومت می داند (که دراین هم باید شک کرد) ولی به‌ گونه‌ای رفتار می‌کند که درکوچکترین نقد از خود عاجز است. آیا تا کنون دیده‌اید که یک ارزیابی از عملکرد ده‌ساله خود ارایه دهند که در این ده سال چه گفتند و چه کردند، و کدام‌یک از گفته‌ها و کرده‌ها درست یا غلط بود؟ نمی‌توان به گونه‌ای رفتار کرد که همیشه و در هر حالتی چهار دست و پا پایین آمد.

ـ  یکی از مهمترین مشکلات منتقدین، عدم تفکیک میان نقش سیاستمدار و نقش تحلیل‌گر است. ضرورت این تفکیک را در یادداشتهای دیگر خود توضیح داده ام که اگر به‌ این تفکیک توجه نشود، مصداق لطیفه ملانصرالدین می‌شود که وقتی به صف نانوایی رفت و دید که شلوغ است و نان به او نمی رسد، گفت که کوچه بالایی آش‌ نذری می دهند، مردم هم به هوای آش ‌نذری صف نان را رها کردند و ملا تنها ماند، اندکی تامل کرد و گفت نکند آش بدهند، و خودش هم در پی جمعیت روان شد. بیان سخنان و اظهارات سیاستمدارانه را نباید مبنای واقعیت دانست. یکی ازهمزادهای این نگرش غلط اصل شدن فعالیت و مبارزه به عنوان مهمترین معیار برای سنجش درستی و غلطی نظرات است. مثلا اگر کسی زندان رفته باشد یا در زندان باشد، حتما سخن و دستورالعمل او معتبر و صحیح است، گویی که چون از درون مبارزه و کوره سوزان آن سخن می‌گوید، حتما واجد صداقت درانگیزه است و از سوی دیگربه هسته مرکزی حقیقت زلال دست یافته است و باید به ‌نظرش چون وحی منزل نگریست و آن ‌را بدون وضو نخواند. جالب این که دیگرانی هم که زندان ندیده‌اند برای آن ‌که تحلیل‌های خودرا معتبر کنند، چاره‌ای جز استناد به بیانات مبارزان سابق و لاحق ندارند. ازهمین زاویه مشکل دیگری که منتقدین و اپوزیسیون با آن مواجه‌اند و به تاسی از پوزیسیون خود را مامور به تکلیف می‌دانند، نه نتیجه!! درحالی که پوزیسیون حتی اگر در حرف چنین نظری را بیان کنند، درعمل متوجه نتیجه است، واین منتقدین هستند که باید رفتار خود را معطوف به نتیجه کنند، ولی درعمل از پوزیسیون تاثیر منفی گرفته و خودرا تنها مامور به تکلیف و مبارزه می دانند و بس. در این مکتب، مبارزه یعنی حقیقت و حقیقت یعنی مبارزه، شجاعت برتر از عقلانیت است، ودرنهایت سیاست به موضوعی فردی و بی‌پایه تبدیل می‌شود که هرکس می تواند با ابراز شجاعت از طریق نوشتن یا بیان چند مطلب تند میدان‌دار آن شود.

 

ـ منتقدین برخلاف آن‌چه که نشان می دهند، بیش از حکومت رفتارهای دوگانه از خودنشان می دهند، و همین دوگانگی رفتار آنان است که از برندگی نقدهایشان می‌کاهد. در دفاع آنان از دمکراسی تا حقوق بشر و آزادی این دوگانگی را کمابیش می‌بینیم. برای نمونه یکی از موارد آن که این روزها مطرح است، مساله اردوگاه اشرف است. وقتی که یک مجموعه افراد در یک شرایط کاملا بسته و استبدادی نگهداری می‌شوند، به‌ طوری که از دسترسی به حداقل آزادی‌ها و افکار و اخبار محروم هستند، به‌ جای فشارآوردن به‌ نهادهای بین‌المللی برای برچیدن این زندان و آزاد گذاشتن افراد آن برای انتخاب مسیر خودشان، با اقدام دولت عراق که در جهت اعمال حاکمیت خود برخاک این کشور است مخالفت می‌شود. اگر استبداد بد است و محروم کردن افراد از آزادی و دسترسی به رسانه‌ها مذموم و محکوم است، انجام این‌ کار برای گروه های سیاسی به ‌مراتب بدتر و ناپسندتر است تا دولت ها. فقط کافی است که تصور شود اگر حکومت ایران به‌ دست امثال مجاهدین خلق افتاده بود، الان از نظر حقوق بشر و آزادی‌های مدنی با چه وضعیتی مواجه بودیم؟ این‌ها که در قرن بیست ویکم و در شرایطی که اینترنت و ماهواره همه مرزها را درنوردیده، و حتی حکومت‌های استبدادی هم یارای مقابله با آن‌ها را ندارند، با طرفداران و اعضای خود تا این حد بسته عمل می کنند و مانع آزادی آن‌ها می‌شوند، اگر 30 سال پیش به‌ قدرت می‌رسیدند چه رفتاری با مردم و مخالفان خودشان می‌داشتند؟ و آیا تا کنون کوششی جدی برای تعیین سهم آنان در بروز وضعیت پس از انقلاب شده است؟ آیا مجموعه این رفتارها نبود که صدها و هزاران فعال سیاسی را از کشور خود دور کرد و از حیّزانتفاع ساقط نمود؟ و متاسفانه فرآیندی که پس از سال 88 هم، به دلیل برخی اشتباهات دیگر تکرار شد. من هرموقع که وضعیت غلام‌حسین‌ ساعدی را در پیش چشم خود تصویر می کنم، متاسف می‌شوم که چگونه یکی از بهترین نویسندگان این کشور که هیچ چیز کمتر از بزرگترین نویسندگان داخل کشور نداشت، راضی شد که به خارج برود و با آن وضع زندگی کند، وبا آن وضع چشم از دنیا ببندد؟ آیا نویسندگانی که در کشور ماندند مزدور حکومت بودند و حکومت آن‌ها را تحمل می کرد یا آنان خودرا بر سانسور تحمیل می کردند؟ بگذریم.

ـ یکی از مهمترین مشکلات اپوزیسیون و منتقدین ایرانی، تمرکزآنان بر اراده گرایی محض است. اگرچه برخی از گروه ها و افراد منتقد هنگام ارایه تحلیل و ارزیابی نظری، به نکات آموزنده و تئوریک خوبی اشاره می کنند، ولی همین‌ها هم در موقع عمل و کنش سیاسی تمامی این آموزه های تئوریک را به کنار نهاده و پیرو مکتب اراده گرایی می شوند و می کوشند که با ضرب ‌و زور کنش سیاسی، مسیر را باز کنند. راهی که در نهایت بن‌بست و بی نتیجه است و مسیر توسعه و ترقی و آزادی کشور را پر پیچ‌تر می‌کند.

ـ یکی از مشکلات مهم منتقدین که با موارد پیش‌گفته آنان منطبق و یا از آن‌ها متاثر است، کوشش خستگی‌ناپذیرشان در دمیدن به کوره نفرت و انتقام‌جویی است. نگاه صفر و یک داشتن به افراد و گروه ها و رفتارها، پیش فرض ذهنی آنان در ارزیابی و قضاوت هاست. چنان میان خودشان و پوزیسیون و حتی دیگر اپوزیسیون شکاف پرنشدنی ترسیم می‌کنند که امکان مصالحه و سازش و گفتگو را پیشاپیش از خود سلب می‌کنند و درنتیجه در تله فرهنگ سیاسی حکومت می‌افتند. واگر روزی شرایط برای چنین مصالحه و گفتگویی فراهم شود، یا پیشاپیش آن ‌را محکوم می‌کنند یا توجیهات عجیب و غریب برای این ‌کار خواهند آورد که کارآیی و اثربخشی اقدامشان را زایل خواهد کرد.

ـ نتیجه‌گرا نبودن رفتارهای منتقدین که تنه به غیرمسوولانه بودن رفتارشان می‌زند، بیش از هر نکته دیگری تاسف‌آور است. من تاکنون در چندین مورد با این مساله مواجه شده‌ام، موضوعی که در فرهنگ سیاسی غرب بشدت مورد توجه است. برای مثال فرض کنید که یک زندانی دربیمارستان بستری و تحت درمان است. برای ادامه درمان وبازیافتن سلامت، نیازمندآن است که حضورش در بیمارستان خبری و تبلیغاتی نشود واگر کسی هم با او دیدار کرد، آن ‌را خبری نکند. فارغ از این ‌که چنین رفتاری درست یا غلط باشد، خواست و حق آن زندانی است، و من حق ندارم خلاف آن عمل کنم، ولی اگر آمدم و به ‌نام اطلاع‌رسانی و نیز نشان‌دادن بی‌مروتی مسئولین و… مساله را خبری کردم، چیزی جز بی‌مسئولیتی خود را در رعایت نکردن حقوق و سلامتی آن زندانی نشان نداده‌ام و اگر به ‌دلیل انتشار چنین خبری زندانی را از میان راه درمان به زندان منتقل کردند (هرچند این‌کار غیرقانونی وغیراخلاقی است)، مسئولیت منتشر کننده خبر در این میان چه خواهد بود؟ این مثال کوچکی بود، من نمونه های زیادی درخصوص مخالفت با اعدام و قصاص دارم که مورد انتقاد منتقدین قرار گرفت، ولی ای‌کاش سکوت می‌کردند و چیزی نمی‌گفتند، زیرا فرد مورد نظر تحت اعدام به دلیل همین انتقادها اعدام شد واگر قضیه به سکوت برگزار می‌شد، به احتمال فراوان نتیجه چیز دیگری بود. نمونه آن قصاص خانم دارابی بود که محکوم به قتل عمه اش بود و من در این مورد یادداشتی نوشته‌ام و دلایل خود درباره نتیجه این نحوه برخورد را توضیح داده‌ام. درواقع دفاع از حقوق و مسایلی از این قبیل به ‌صورت ابزار در دست عده ای در می‌آیند و افراد و سرنوشت آنان و به‌ صفت شخص خودشان چندان جایگاهی نزد منتقدین ندارند هر چند در این موارد نتایج رفتارشان ناآگاهانه است.

آن‌چه که گفته شد، بعضا تکراری بود و از نظم لازم هم برخوردار نبود، ومهم ترازهمه آن‌ که شامل همه افراد یا گروه‌های اپوزیسیون نمی‌شود و هستند افرادی که مبرا از این اشکالات هستند، ولذا قصد تخطئه فرد یا گروه خاصی هم در میان نبوده است، بلکه منظور وضعیت غالب این مجموعه، مورد نظر است، اعم‌ از آن ‌که درداخل کشور باشند یا خارج ازآن. بعلاوه انتقادات بیان شده از جانب من (فارغ از آن‌که درست باشد یا غلط) مطلقا، تاکید می‌کنم مطلقا با قصد تخریب و تضعیف هیچ فرد یا گروهی نیست و شخصا معتقدم که سرنوشت کشور را درجهت نیل به‌ سوی آزادی و رفاه و توسعه و برابری، کسانی رقم می‌زنند که به این گزاره ها اعتقاد داشته باشند و به همین دلیل هم آنان شایسته‌اند که بیش از دیگران نقد شوند و خود را نقد کنند زیرا مهمتر و با ارزش‌تر از دیگران هستند. جمله پایانی این ‌که؛ این مجموعه یا بخش مهم آن باید یک ایده روشن و حداقلی و نیز یک اراده خلل ناپذیر برای تحقق آن ایده از خود نشان دهد، آن‌گاه یقین بداند که دیر یا زود نوبت آنان هم خواهد رسید، نوبتی که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. شرح این جملات پایانی فرصتی دیگر را می‌طلبد.