نیم نگاه

نویسنده

صدای فزوغ…..

سحر گلکاری حق

 

 

تنها‌تر از یک برگ

با بار شادی‌های مهجورم

در آبهای سبز تابستان

آرام می‌رانم

تا سرزمین مرگ تا ساحل غمهای پاییزی

اگر فروغ فرخزاد در آن تصادف بهمن ماه ۱۳۴۵ به مرگی ناگهانی زندگی را بدرود نمی‌گفت٫ اکنون دهه هشتم عمر خود را به پایان رسانده بود. به رغم اینکه او اکنون در میان ما نیست٫ اما حضورش فرا‌تر از ۵ دهه است که با روایت و نشر مکرر اشعار و آثار و نوشته‌هایی که درباره زندگی و آثارش به چاپ می‌رسند٫ حضوری جدی و ملموس است.

سریع‌ترین و شفاف‌ترین دریافتی که می‌توان از فروغ بر کاغذ آورد٫ این است: او زن نه؛ انسانی بود پرتلاش و به مدد جست‌و‌جو‌ها و کاوشهای درونی‌اش٫ با پذیرندگی و عطش ویژه اندیشه‌اش توانست از مقام انسان جریان گذاری زندگی دهه ۱۳۳۰ به مرتبه هنرمندی متفاوت گام نهد. فروغ در زندگی اش هیچ‌گاه در مرتبه خود متوقف نشد و سرانجام توانست به فضای شگفت انگیزی که در اکثر سروده‌هایش از آن سرشار بود دست یابد.

شکل کاملا زمینی شده عشق در شعر فروغ٫ دو خصوصیت متفاوت را در میان اهل شعر و ادب به وجود آورد؛ یکی ایجاد صمیمیت و تحسین و دیگری به وجود آوردن هراس و وحشت از بیان واقعیتهای عریان جامعه آن روز.

 فروخ فرخزاد باجنبه‌های زنانه شعر ش  وارد میدان شد؛ در زمانی بس کوتاه کمی فرا‌تر از یک دهه٫ هر روز در کار تکامل بخشیدن به اندیشه و بیان و زبان خویش بود تا به تولدی دیگر رسید؛ تبلور رقٌت و لطافت زنانه شعرش از ویژگی‌های سخنش بود.

او خوب می‌فهمید و صمیمی بیان می‌کرد. هم در درک و هم در بیان گستاخ و دلاویز بود و در شعرش زندگی و مرگ٫ عشق و نفرت٫ تقابلی زیبا داشت.

گاه پرخاشگر بود که کلامش گویش حماسه انسان بود و‌گاه شوخ طبعی که خرده بر نابه سامانی‌ها می‌گرفت؛ هر که بود٫ خود او بود؛ خود خودش بود.

فروغ در شعرش زنده بود و در زندگی شعر می‌سرود.

با این حال در شناسایی چهرهٔ ژرف تری از شعر و هنر فروغ٫ با دشواری‌هایی روبه رو هستیم؛ این دشواری‌ها از نوع راز‌ها و رمزهای پیچیده و تودر تویی است که در کار و زندگی او موج می‌زند.” من” فروغ٫ خود را در پس هر کلمه٫ هر سطر و هر شعر پنهان می‌کند و رخ می‌گشاید٫ چندان که مفهوم کلام شاعرانه٫ در ماورای فردیت لحظه‌های زندگی فروغ گم می‌شوند.

شاید بتوان گفت: شعر فروغ٫ تنها حدیث نفس است. و ما در واقع تنها حدیث نفس‌هایش را به جای شعر می‌خوانیم. البته این به اعتباری حسن کار اوست٫ اما به اعتباری دیگر ٫ شاعر را به انحصار می‌کشاند و محدود به قلمروی مشخص و شناخته شده‌ای از عاطفه و حس شخصی هدایت می‌کند. و تا امروز غالب کسانی که درباره شعر و زندگی فروغ کنکاش کرده‌اند٫ هرگز نتوانستند روح مالامال از تکاپو و حرکت فروغ را که در تمامی اشعارش نفوذ کرده بشناسند و بشناسانند.

این سخن از کریم امامی است:

صدای فروغ با ماست٫ و صدای اوست که در جهان خواهد پیچید.