دیکتاتورها فقط برانداز پرورش می‌دهند

ثمینا رستگاری
ثمینا رستگاری

هیچ‌کس نمی‌داند چه شد که شعله خشم مردم در خاورمیانه زبانه کشید، چرا نارضایتی‌های خرد و ریز مردم سیل شد و از خیابان‌ها سر درآورد. محققان و مورخان برای پاسخ به این چه شدها تا آخر دنیا وقت دارند اما برای تصویر کردن خود واقعیت فرصت زیادی در دست نیست. هر توصیفی از واقعیت می‌تواند جا را بر خود آن تنگ کند. اکنون هر کس هر طوری که می‌خواهد واقعیت را تفسیر می‌کند. یکی مردان اسلحه به دست لیبی را دموکراسی‌خواهان راستین می‌داند، دیگری قیام مصری‌ها را مبارک می‌داند و خیزش سوری‌ها و لیبیایی‌ها را تحت تاثیر خارجی‌ها.

شکل ساده واقعیت شاید این‌گونه باشد که مردم این کشورها دیگر نمی‌توانند بنشینند و بگذارند یک قذافی یا مبارک یا بن‌علی برای آنها تصمیم بگیرد. آنها می‌خواهند که دیده شوند، به حساب بیایند و کسی هم از آنها نظر بخواهد. اسم این خواست هم لزوماً دموکراسی‌خواهی و غربزدگی نیست بلکه خواست آن درست به زمانی برمی‌گردد که کلمه مردم در تاریخ به کار رفت و البته نباید فراموش کرد که مردم پیش از اعتراض کردن به این اسم نامیده نمی‌شدند یعنی وقتی رعیت در مقابل خواست شاه ایستاد هویت گرفت و صاحب اسم شد.

حالا این توده که سال‌ها به هیچش گرفته‌اند، سال‌ها فقط موقع کف زدن و تایید و تحسین سراغش می‌رفته‌اند و آن را از هر گونه حق اظهار عقیده محروم کرده‌اند به خیابان آمده است. اما آیا این توده بی‌شکل دموکراسی می‌خواهد؟ آیا این مردم خشمگین انتخابات دوست دارد؟ صندوق رای مطالبه می‌کند؟ پاسخ مثبت دادن به این سوالات کار آسانی نیست. باید قبل از آن از خود بپرسیم آنها این مطالبات و خواسته‌ها را کی به دست آورده‌اند؟ آنها که سال‌ها تحت حکومت قذافی بوده‌اند و جنون این مرد را به اسم سیاست به آنها قالب کرده‌اند الان واقعاً چه می‌خواهند؟ شاید برای همه شما هم این سوال ایجاد شده باشد وقتی به حرف‌های رهبر مخالفان لیبی گوش می‌دهید و می‌بینید توفیر چندانی میان قذافی و رهبر مخالفانش دیده نمی‌شود؛ مردی با همان کینه‌ها و عقده‌ها و پرخاشگری‌ها و بی‌رحمی‌ها. اما واقعاً او کی و چگونه باید چیزی متفاوت با قذافی می‌شد؟ چه وقتی، چه زمانی آن مردان خشمگینی که با یک دست علامت پیروزی نشان می‌دهند و انگشت دست دیگرشان روی ماشه هفت‌تیری است یاد گرفته‌اند که با هم حرف بزنند؟ و اسلحه که دست اینها افتاد فردا قرار است چه کسی آن را پس بگیرد؟ این مردان پر از کینه قرار است کجا بنشینند و نظام نوینی را تاسیس کنند؟

منظور از طرح این سوالات نفی اعتراض علیه رژیم‌های استبدادی نیست که هیچ انسانی نمی‌تواند خروش یک ملت نادیده گرفته‌شده از سوی حکومت را ببیند و دلش از شوق نلرزد اما این لرزیدن دل با هراس از آینده منافاتی ندارد؛ هراس از اینکه فردا چه خواهد شد. در نظامی که فقط می‌توانسته برانداز تربیت کند و راه را بر هر منتقدی می‌بسته آن مصلح قادر به تاسیس نظم نوین از کجا ظهور خواهد کرد؟ آیا سیستمی که  راه را بر هر تغییر و جابه‌جایی قدرت می‌بندد آن لحظه که از تمرکز قدرت در یک مکان منفجر می‌شود جایی را آباد می‌گذارد یا با خود همه چیز را ویران می‌کند؟ برای ما ناظران بی‌طرف آن لحظه انفجار بسی شوق‌انگیز است اما بعد از آن دیگر به ما مربوط نیست. همین حالا همه دوربین‌های دنیا روی لیبی و بحرین و سوریه متمرکز است و مردمی که تا چندی پیش یک ثانیه هم از رسانه کشور خودشان حقی نداشتند الان در صدر اخبار همه دنیا هستند اما اینکه فردای آن انفجار عظیم بر سر مردم استبدادزده از مستبد رهاشده چه خواهد آمد برای کمتر کسی جذاب است. در آن فردای ناگزیر قهرمانان فراموش می‌شوند و هرازگاهی خبری کوچک به شرط وقوع فاجعه‌ای درخور از آنها مخابره می‌شود. در آن فردا آنها می‌مانند و مملکتی ویران مرده‌ریگ مستبدی خودخواه که هیچ قطعه زمینی کوچک را هم برای کشت بذری سالم نگذاشته است. در آن فردا این قهرمانان از هیچ آغاز می‌کنند. یا می‌سازند یا خود تبدیل به دیکتاتوری دیگر خواهند شد و کماکان اینجا خاورمیانه است.

منبع: روزگار، شانزدهم فروردین