جنگی تمام‌عیار برای ثروت!

نویسنده
پیام رهنما

» نگاه دیگر/ نقدی بر فیلم "کلاس هنرپیشگی"

 

فیلم با تصویری از خود فیلمساز شروع می‌شود که خانواده‌ خود را در کلاسی جمع کرده تا به آن‌ ها درس هنرپیشگی بدهد و به اصطلاح سینمایی ‌ها؛ پیش‌تولید فیلم جدیدش را فراهم ببیند. طی یک دیالوگ کلیدی خود داوودنژاد خطاب به خانواده ‌اش اعلام می‌کند که اولین درس هنرپیشگی این است که جلوی دوربین و پشت دوربین ‌تان باید یک‌جور باشد. از همین ‌جا سرنخ کار دستمان می‌ آید که قرار است در مرزی از رابطه‌ واقعی بین خانواده داودنژاد و قصه‌ فیلمی که می ‌خواهد بسازد حرکت کنیم و فیلمساز با تیزهوشی تا آخر فیلم هم مشخص نمی ‌کند که این اتفاقات فیلم است یا لحظاتی بین خانواده‌ خود اوست که با دوربین آنی شکار شده. اندکی که جلو می‌ رویم نوع روایت، دیالوگ‌ گویی و مخصوصاً استفاده از دوربین به سمت آثار مستند می‌ رود. دقایقی که ما مدام صدای داد و فریاد بی‌وقفه را از شخصیت‌ها می‌ شنویم و کم ‌کم آرزو می‌ کنیم که کاش وقت خود را برای دیدن این فیلم تلف نمی‌ کردیم، می‌ فهمیم که فیلمساز ما را به چه دنیایی وارد کرده است؛ قصه‌ی پیرزنی که فرزندان خود را یک‌ جا جمع می‌ کند تا خانه‌ خود را بفروشد و به آن‌ ‌ها ارث‌ شان را بدهد تا با پول آن سکه بخرند و از قافله‌ نوسانات ارزی عقب نمانند. اما بحران وقتی شروع می‌ شود که همه به دنبال سهم بیشتر به هر روشی هستند حتی اگر بقیه عزیزترین بستگانشان باشند. دو فرزند از شوهر بعدی پیرزن هستند و بچه‌ ها قبول ندارند که ارثی به آن‌ ها برسد. اما این فقط ظاهر مسئله است. هنرنمایی داوودنژاد وقتی است که با این بستر داستانی، روابطی را بین اعضای یک خانواده (چه خانواده‌ خودش باشد چه خانواده‌ قصه فیلمش) عریان می‌ کند و با نمایش دادن حرص و طمعی که برای به دست آوردن پول و ثروت – و از طریق خرید سکه عوض کردن طبقه اجتماعی‌ شان – به خرج می‌ دهند بیننده را به صندلی میخکوب می‌ کند؛ یک جنگ تمام‌عیار برای ثروت!

احساس تنفر و انزجار از بی‌ اخلاقی ‌های بین این خانواده به حدی می‌ رسد که نمی‌ دانی چه کنی و تمام این مدت وقایع را از زاویه‌ دوربینی که از دور روابط را زیرنظر دارد می‌ بینیم؛ از دید یک ناظر بیرونی. اما مگر این ‌ها صحنه‌ های آشنایی برایمان نیستند؟!.. درست است. این وضعیت خود ماست. این وضعیت اخلاق و فرهنگ ماست که به پرتگاه سقوط رسیده است. ما در واقع از رفتار خودمان متنفریم! داوودنژاد انگار آینه تمام‌ قدی را روی پرده‌ سینما قرار داده و بستری را فراهم کرده تا بی‌ طرفانه خودمان را در این آینه ببینیم و پستی خودمان را به نظاره بنشینیم. این شرایط صحنه‌ های پرتنشی ایجاد می‌ کند که نگارنده شخصاً نمونه ‌اش را پیش ‌تر در سینمای ایران ندیده بود و در فیلم‌ های فرنگی هم در صورت وجود چندان درگیرکننده نبوده. یک شاهکار تمام ‌عیار که آدم می‌ ماند چطور داوودنژاد از تمام بازیگران و نابازیگران خانواده‌ اش می‌ تواند این طور بازی بگیرد که مات تصویر پیش روی‌ مان بمانیم. کلید موفقیت داوودنژاد اعتماد ‌به ‌نفس خودش است که همیشه کار خود را درست ‌تر از همه می ‌دانسته. نکته ‌ای که الان در سینمای ایران کیمیاست و کپی‌ برداری ‌های دست چندم از کارهای موفق به خصوص در فرم و نوع روایت همه‌ گیر شده است. تمام این مدت دل مان برای مادر خانواده و پسرکوچک خانواده (علی) می ‌تپد که عشقش را به خاطر پول و بدهی پدرش دارند از او می‌ گیرند و در واقع می ‌خرند! دل مان می‌ تپد برای گمشده ‌مان. گمشده ‌ای که به خاطر منفعت و آینده‌ نگری داریم از دست می‌ دهیم‌: “اخلاق” را. و به‌ درستی اشاره‌ فیلمساز به این است که تنها عشق می ‌تواند از این وضعیت جامعه‌ نجات مان دهد. در یک کلام انگار خانواده داوودنژاد ملت ایران‌ اند و ما حدود دو ساعت پستی خود و جامعه ‌مان را به نظاره می‌نشینیم. کاش دل مان بسوزد! فیلم در آغاز به اثری سردستی و بی ‌هدف می ‌نماید که هرچه جلوتر می‌ رود حیرت مخاطب را بیشتر برمی ‌انگیزد و در آخر به این نتیجه می ‌رسیم که شاهد اثری قابل تامل بوده ایم.

در نهایت باید به پیام مهمی اشاره کنیم که مجموعه اتفاقات فیلم به مخاطب می دهند؛ شکی نیست که عشق و محبت بنای استحکام روابط خانوادگی و اجتماعی است. هیچ کس نمی تواند با عشق دشمنی کند. عشق تأثیر خودش را می گذارد و دل ها را نرم می کند. اما سوالی که در پس داستان مخفی می ماند این است که آیا عشق تنها همین تمنایی است که میان دختر و پسر شکل می گیرد؟ فروکاهش مفهوم عشق به حسی که میان مذکر و مونث پدید می آید معضلی است که همواره در سینمای سکولار وجود داشته است. از آن فراترسوال اصلی این است که آیا عشق واقعی مقدمه و ملزوماتی نمی خواهد؟ آدم هایی که از اساس دنیاطلب و خودخواه اند چگونه می توانند عاشق شوند؟ عشقی که در این اثر می بینیم در بهترین حالت می تواند در نقش یک تسکین بخش عمل کند. درمان قطعی جراحی حرص و آز و طمع است. کارگردان برای حل مشکلات خانوادگی و دور شدن آدم ها از یکدیگر از معضل اصلی که همان انانیت و خودخواهی است غفلت کرده است. راه حل ما این نیست که با دیدن تمنای یک دختر و پسر در خواستن یکدیگر به یکباره دعواها و اختلافات را کنار بگذاریم. تا زمانی که اسیر دنیاطلبی و خودخواهی هستیم اساساً امکان عشق منتفی است.