آسمان ایران پر از مرگ بود و دود و گلوله، خاکش خونین و دانشگاهش در محاصره؛خیابانهایش اما پر از امید و اعتراض. میزان رای ملت بود، خبر ساده نبود، سیاه بود. سرخ شد: در ایران کودتا شد. ایران لرزید، جهان صدایش را شنید، اما کودتاچی نشنید. نشنید؟
هنوز نتایج انتخابات ریاست جمهوری اعلام نشده بود که بسیاری از سایت های خبری وابسته به اصلاح طلبان فیلتر شدند. خطوط تلفن و پیامک مختل شد و همه چیز دست در دست هم داد تا بازنده انتخابات که به اذعان فعالان حقوق بشر، بدترین کارنامه نقض حقوق بشر را در کارنامه اش ثبت کرد، به شکل غیرمنتظره ای برنده اعلام شود. خبر برنده شدن محمود احمدی نژاد در پی”تقلبهای گسترده انتخاباتی” به حدی شوکه کننده بود که موج درست کرد. موج اعتراض و موج سرکوب و موج بازداشت. “کودتای سیاه”، با “کودتای اینترنتی” پیوند خورد و ایران را لرزاند. صدای این “زلزله” را جهان هم شنید. اما “کودتاچیان” نشنیدند و”فاجعه” خلق کردند.
اولین موج “پاکسازیها” با بازداشت فعالان سیاسی در تهران آغاز شد: مصطفی تاج زاده، محسن امین زاده، تقی رحمانی، رضا علیجانی، عبدالله رمضان زاده، شاهین نوربخش، هدی صابر، کیوان صمیمی، عماد بهاور، احمد افجه ای، احمد زید آبادی، سعید شریعتی و شیوا نظرآهاری از جمله بازداشت شدگان بودند. بعلاوه، بهزادنبوی، محمد رضا خاتمی و همسرس، همچنین محسن میردامادی، زهرا مجردی، و محمد عطریانفر هم 24 ساعت بازداشت، سپس آزاد و باز باداشت شدند.
همزمان با این بازداشتها، اختلال در خطوط تلفن و پیامک بیشتر شد. خبرگزاریهای غیردولتی عملا صدایشان خفه شد. خبرگزاریهای خارجی محدود و محدودتر شدند. بازداشتها گسترش یافت و اعتراضات به خیابانها و دانشگاهها کشید. و تکان دهنده ترین وخونین ترین سرکوبها را دامن زد.
در کوی دانشگاه، 18 تیری دیگر، اما خونین تر رقم خورد. فاجعه زمانی رخ داد که نیروهای لباس شخصی به دانشگاه و تجمع دانشجویان معترض در داخل کوی حمله ور شدند و دانشگاه را شبانه محاصره کردند و با اسلحه های جدید، با قمه و باتوم، به دانشجویان حمله ور شدند. به دانشجویانی که تنها به “نتیجه انتخابات” اعتراض داشتند. تیراندازی کردند، با تبر و چاقو زدند، شماری را از ساختمان به پایین پرت کردند و شماری را بردند. حاصل کارشان این بود:پنج دانشجو کشته شدند. دهها دانشجو زخمی و دهها تن دیگر هم به مکانهای نامعلوم منتقل شدند. بعد هم، جسدها را مخفیانه دفن کردند و قبل از روشن شدن هوا، محوطه را طوری رنگ کردند و تمیز کردند و شستند که گویی شب را همه در خوابگاهشان، در آرامش و در خواب، به روز رساندند و اتفاقی هم نیفتاده است.
اما این تنها اتفاقی نبود که “نیافتاد”. پس از حضور میلیونی و مسالمت آمیز مردم در مسیر انقلاب تا آزادی، در حالی که همه چیز داشت به خوبی و خوشی تمام می شد، “رگبار” نگذاشت که مسالمت آمیز بماند. نیروهای بسیج هشت شهروند را به ضرب گلوله و در مقابل خبرنگاران و دوربینها و چشمان همه جهان کشتند. شماری هم زخمی شدند. شهر پر بود از صدای آمبولانس و بوی دود و اشک آور.
و گاز اشک آور و دود و گلوله بود که آسمان همه ایران را به هم پیوند می داد. اعتراض بود. تصاویر زخمی شدن و کشته شدن و بازداشت شدن معترضین ایرانی، در همه شهرها شبیه هم بود. دانشگاههای بیشتر شهرهای ایران، در محاصره لباس شخصی ها و نیروی انتظامی، سرکوب شدند، خونین شدند و دانشجویان زندان شدند. در شیراز و اصفهان و اهواز و تبریز و ارومیه و بابل و مشهد و کرمانشاه و جاهای دیگر. سرکوب اما به پایان اعتراضات نیانجامید.
موج بازداشتهای شهروندان و فعالین سیاسی هر روز ادامه داشت. فله ای. سعید حجاریان و ابراهیم یزدی و محمد علی ابطحی و عبدالفتاح سلطانی از جمله دهها شخصیت سیاسی بازداشت شده بودند.
در تبریز هم افراد شناخته شده ای دستگیر شدند: جلیل شربیانلو، غفار فرزادی، مجید جابری، رحیم جابری، رحیم یاوری، عباس پورازهری، لعیا فرزادی، خانم شبتی، خانم شاملو، دکتر غفارزاده، دکتر سلطانی آزاد، دکتر پناهی، دکتر سیف لو، دکتر دادی زاده، مهدی یاربهرامی، منصور غفاری، حجت الله امیری، امیر حسین جهانی، روح الله رحمانی پور، یعقوب زاده، و مهدی خدادادی از جمله بازداشت شدگان بودند.
بی جهت نبود که رسانه های خبری گفتند:ظرف این چند روز، 500 تن از فعالان سیاسی، دانشجویی، حقوق بشری و روزنامه نگاران بازداشت شدند. بی جا نبود که کمپین بین المللی حقوق بشر، بازداشتها را نوعی “پاکسازی” نامید.
و همه اینها، تنها بخشی از آنچیزی بود که در این هفته در ایران گذشت. تصاویر جسدهای بی جان و خونین جوانان ایرانی را رسانه های جهان مخابره کردند و بسیاری گفتند: “صدای مردم ایران را شنیدیم”. همه متاثر شدند الا “کودتاچی ها”. و هنوز، همه اینها ادامه دارد. باری، آسمان ایران پر از مرگ و دود و گلوله است، اما خیابانهایش پر از امید و اعتراض.