دختر ده ساله احمدی نژاد نشسته بود پهلوی مامانش و داشت سخنرانی باباش را از سازمان ملل و مصاحبه های او را در آمریکا نگاه می کرد. مادرش هم به تلویزیون خیره شده بود و هر لحظه چشمش از حدقه پرت می شد بیرون و دوباره می رفت سرجاش. بالاخره زهرا جان، دختر ده ساله محمود پینوکیو از مامانش پرسید:
- مامان! چی شده بابام داره این حرف ها رو می زنه؟
مامانش: بابات قراره رئیس دنیا بشه و همه دارن حرفش رو گوش می کنن.
دخترش گفت: آخ جون! یعنی می ریم یه جای دیگه؟
مامانش: شاید بریم. اگه بابات رئیس اونجا بشه ما رو هم می بره.
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما مردم سالاری حقیقی حاکم است.“
دخترش گفت: مامان! مردم سالاری حقیقی یعنی چی؟
مامانش گفت: یعنی مردم هر کسی رو مردم بخوان انتخاب می کنن.
دخترش گفت: آخ جون، کشور بابام چه جای خوبیه!
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما همه نشریات آزادند که هر چه می خواهند علیه دولت بگویند.“
دخترش گفت: مامان! یعنی تو کشور بابام دیگه کسی رو نمی گیرن؟
مامانش گفت: چه می دونم، بابات داره می گه.
دخترش گفت: آخ جون! کشور بابام چه جای خوبیه!
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما آزادی مطلق وجود دارد.“
دخترش گفت: مامان! آزادی مطلق یعنی چی؟
مامانش گفت: یعنی هر کسی هر چی خواست می گه.
دخترش گفت: آخ جون! کشور بابام چه جای خوبیه!
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما فقیر به آن معنی وجود ندارد.“
دخترش گفت: مامان! فقیر یعنی مثل کی؟
مامانش گفت: فقیر یعنی مثل همسایه های قبلی مون، مثل ده بابات، مثل همین هایی که تو خیابون می بینیم.
دخترش گفت: آخ جون! یعنی توی کشور بابام فقیر وجود نداره، چه جای خوبیه!
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما هر کس هر سووالی بخواهد از رئیس جمهور می پرسد.“
دخترش گفت: مامان! یعنی دیگه بابام عصبانی نمی شه اگه مردم ازش سووال کنن؟
مامانش گفت: دخترم! اون تلویزیون رو ببند، اینها مال تو نیست….
دخترش گفت: می دونم، مال کشور بابامه، ولی عجب کشور خوبیه!
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما 98 درصد مردم از دولت حمایت می کنند.“
دخترش گفت: مامان! 98 درصد یعنی چقدر؟
مامانش گفت: یعنی خیلی زیاد. یعنی هر صد نفر دو نفر از بابات حمایت نمی کنن.
دخترش گفت: یعنی بقیه حمایت می کنن؟
مامانش گفت: آره دیگه، بقیه حمایت می کنن.
دخترش گفت: یعنی مثل کشور خودمون نیست که همه به ما و بابام بد و بیراه می گن؟
مامانش گفت: من چه می دونم….
دخترش گفت: یعنی توی کشور بابام همه طرفدارش هستن؟
مامانش گفت: فکر کنم منظور بابات همینه…..
دخترش گفت: پس چرا بابام ما رو نمی بره توی کشور خودش و ما مجبوریم توی ایران باشیم؟
مامانش گفت: دخترم، کارهای بابات رو از خودش بپرس.
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ من در کشورم مثل بقیه مردم موسیقی های غربی و تلویزیون های غربی را می بینم.“
دخترش فریاد زد: مامان! ببین بابام چی می گه؟ می گه توی کشور خودش تلویزیون های خارجی رو می بینه، خوش به حالش!
مامانش: لابد توی دفترشون بررسی می کنن….
دخترش گفت: نمی شه ما هم بریم کشور بابام تلویزیون های خارجی رو بررسی کنیم؟
مامانش: من نمی دونم، هر وقت خودش اومد ازش بپرس.
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ سیستم قضایی ما از پیشرفته ترین سیستم های دنیاست.“
دخترش گفت: مامان! باز هم بی آبرو شدیم! بابام به سیستم فضایی گفت سیستم قضایی…
مامانش گفت: نه عزیزم، منظور بابات همون سیستم قضاییه….
دخترش گفت: اون وقت سیستم قضایی پیشرفته یعنی چی؟
مامانش گفت: یعنی کسی رو الکی دستگیر نمی کنن و زندانی نمی کنن و دادگاه ها بیخودی آدم ها رو نمی کشن….
دخترش گفت: یعنی مثل ایران نیست که توی خیابون بیخودی گیر بدن و مثل مامان همکلاسی ام بخاطر روسری اش زندون بره؟
مامانش گفت: اونها بدحجاب اند، این فرق می کنه….
دخترش گفت: یعنی توی کشور بابام الکی گیر نمی دن؟
مامانش گفت: چقدر حرف می زنی؟ به من چه اصلا بابات چی می گه!
دخترش گریه کرد و گفت: اصلا من با بابام می رم کشور خودش و دیگه نمی آم اینجا، هر وقت بابام اومد ایران منم می آم شما رو می بینم، ولی می رم همون جا می مونم.
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ من فکر می کنم خبرنگاران آمریکایی باید بیایند و کشور ما را ببینند.“
دخترش گفت: مامان! دیدی بابام چی گفت؟ گفت خبرنگارهای آمریکایی باید بیان کشور ما رو ببینن…..
مامانش گفت: خب، حالا من چی کار کنم؟
دخترش گفت: می شه به بابام بگی وقتی خبرنگارهای آمریکایی می خوان برن کشورش منم ببره اونجا؟ من می خوام اونجا رو ببینم.
مامانش گفت: خودت بهش بگو….
باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما قدرت در دست مردم است.“
دخترش گفت: مامان!
مامانش گفت: زهر مار، اینقدر نگو مامان، خسته شدم…..
دخترش گفت: قدرت در دست مردم است یعنی چی؟
مامانش گفت: یعنی مثل خارج، هرکی هرکی یه، مردم هر کاری می کنن….
دخترش گفت: یعنی منم می تونم هر کاری دلم بخواد بکنم؟
مامانش گفت: تو غلط می کنی، دختره چشم دریده، چه غلط های زیادی!
دخترش گفت: اصلا به شما چه، من می خوام برم پیش بابام….
مامانش گفت: نمی شه، بابات کار داره….
دخترش گفت: من کاری به بابام ندارم، من فقط می خوام توی کشور اونها زندگی کنم.
باباش از تلویزیون آمریکا گفت: “ زنان در کشور ما آزادی کامل دارند.“
دخترش لباس اش را پوشید و رفت دم در ایستاد و گفت: مامان!
مادرش گفت: دیگه چه مرگته ذلیل مرده؟
دخترش گفت: من تصمیم خودم رو گرفتم، من می خوام برم پیش بابام زندگی کنم…
مامانش گفت: واسه چی؟ مگه اینجا چه مشکلی داری؟
دخترش گفت: بابام گفت توی کشورش زنان آزادی کامل دارند….
مامانش عصبانی شد و گفت: بابات غلط کرد با تو، بذار برگرده، بذار پاش برسه به این خونه، یک نیویورکی بهش نشون بدم که صد تا نیویورک از توش در بیاد…..
دوم دام را سراسر فلسطین می کنیم
در آستانه روز قدس و با عنایت به اینکه ما فایل های حسنی را در دوم دام گذاشتیم و داریم فایل های سی سال قبل در همین روز و کلیه نوشته های قدیمی و جدید ابراهیم نبوی را در دوم دام می گذاریم، از کلیه خواهران و مادران و پدران و پسران و بقیه دعوت می کنیم به دوم دام سری بزنند، از دوستان درخواست می شود لینک ما را در وب سایت شان بگذارند، و برای من مطالب طنز بفرستند تا آنها را هم به عنوان نوشته های میهمانان دوم دام منتشر کنم. ضمنا از کلیه دوستداران موسیقی منحط غرب هم دعوت می کنیم هم برای مان مطلب بنویسند و هم به بخش ترانه های وب سایت که هر روز کامل تر خواهد شد، بروند و از این جور چیزها.
www.doomdam.com